زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_436 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_437
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
گفتم چون هم خیلی ترشه هم یه کم تلخِ، بهم. گفت حالا برو شیشه آب رو از یخچال بیار
براش اوردم گفت اون ظرف شکر بایه قاشق رو هم بیار، اونم اوردم براش
یه قاشق شکر ریخت توی استکان آب خنک هم ریخت توش خوب هم زد گفت حالا بگیر بخور
من یه جا سرکشیدم خیلی بهم چسبید، مامانم گفت، خوشمزه بود گفتم اره خیییلی
گفت مشگلات زندگی هم همینه اولش خیلی سخته ولی اگر بتونی خوب مدیریتش کنی مثل همین لیمو و شکر و آب خوشمزه و دلچسب میشه
من اونروز اصلا درک نمیکردم مامانم چی میگفت
ولی این روزها دارم لمس میکنم که مامانم راست میگه میشه ترشی و تلخی لیمو رو تبدیل به شربت آبلیمو گوارا و شیرین کرد
البته نمی دونم از ضعف ایمانم هست از چی هست یه وقتها خیلی کم میارم، اینقدر که فکر میکنم من توی یه اتاق آهنی که در ورود، خروج نداره گیر افتادم
ولی بعدش میبینم نه یه روزنه ای باز شد
الهه گفت
_ کی اینطوری شدی؟
آهی کشیدم
_اونموقع که اصغر پرید توی حیاط دنبال کفترش مینا بهم تهمت زد
داداشم میگفت نباید از خونه بری بیرون شاگردام یکی یکی میگفتن ما نمیایم مشتری ها سفارشهاشون رو. پس میگرفتن
یه حس خیلی بدی اومده بود سراغم که نمی تونم به زبون بیارم بگم که چه حس بدی بود
اونروزها من از تنهایی خیلی میترسیدم به خودم میگفتم بالاخره توران خانم و الهه که نمیتونن همیشه پیش من باشن، که توران خانم مش زینب رو اورد اینجا
تا الان که خدا رو. شکر هر مشکلی پیش اومده خدا راه حلش رو هم فرستاده از این به بعدم توکلم به خداست فقط همیشه میگم
خدایا خودت بهم صبر و شکیبایی بده و کمکم کن من این پیچ سر گردنه رو هم پشت سر بگذارم
مش زینب گفت
این جَنمی رو که من در تو میبینم میتونی از این تهمت سخت هم بگذری
اه بلندی کشیدم
ان شاالله
الهه گفت
مریم خیلی طاقتت بالاست نمی دونم اگر این گرفتاریا برای من بود، میتونستم تحمل کنم یا نه
میدونستی همین الانش پا به پای گرفتاریهای من اومدی،
لبخند رضایتی زدم
ازت خیلی ممنونم که همیشه کنارم بودی
سری به تاسف تکون داد
ولی دارم میشم رفیق نیمه راهت، کمتر از یک ماهه دیگه من میرم سر زندگیم فکرم نمیکنم که هفته ای یکبار بیشتر بتونم بیام ببینمت
نه بابا رفیق نیمه راه چیه، اتفاقا من خیلی هم خوشحالم که تو داری عروسی میکنی بری سر زندگیت...
#پارتیازآینده👇👇
هواپیما نشست وارد محوطه فرودگاه شدیم صدای زنگ گوشیم اومد
موبایل رو از توی کیفم در اوردم نگاه کردم به صفحه گوشی، رو کردم به وحید
_خانم موسویه فکر کنم حکم مینا اومده
_جواب بده ببین چی میگه
تماس رو وصل کردم
_سلام خانم موسوی حالتون خوبه
_ممنون عزیزم شما خوبید
الحمدلله خوبیم
_زنگ زدم بهت بگم حکم مینا صادر شد...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾