eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
608 عکس
315 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_437 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) روکردم به الهه _ بالاخره طاووس تموم شد، ولی ببین چی‌یم شد از طاووس واقعی هم زیباتر شده مش زینب و الهه به تایید حرف من لبخندی زدن کشدار گفتن _آره خیلی قشنگ شده الهه گفت: _یک هفته است سه نفری داریم روش کار میکنیم باید همین‌قدر زیبا بشه، البته بیشترش رو مش زینب دوخت دستش رو گذاشت روی شونه مش زینب _دستتون درد نکنه ان شاالله برید کربلا منم بیام از مهمون‌هات پذیرایی کنم، تا شاید بتونم یه کوچولو از محبت‌های شما رو جبران کنم مش زینب نفس عمیقی از ته دلش کشید با بغض گفت: _خدا از زبونت بشنوه، آخرشم میترسم حسرت به دل قبر شش گوشه امام حسین بمیرم حرفش تموم شد اشک از چشمش فرو ریخت دلم سوخت رو کردم بهش _چرا حسرت به دل بمونی خودم اسمت رو مینویسم بری کربلا با دستش اشکش رو پاک کرد _ممنونم مریم جان نمی‌‌خواد خودت رو به زحمت بندازی، همین که اومدم اینجا همه خرج و مخارجم افتاده سر تو بسه _خدائی شد، هم من میدونم هم شما و هم این الهه شاهده که من به شما بیشتر احتیاج دارم، اگر شما نبودید من از ترس تنهایی شاید ازدواج با ایرج رو قبول میکردم یا اگر تنها بودم حتما اصغر مزاحمم میشد و کلی برام درد سر درست میکرد پس دیگه فکر نکنید که به من بدهکارید واقعیتش رو بخواهید این منم که به شما مدیونم دست انداختم دور گردنش صورتش رو بوسیدم، گفتم _الان من میخوام این همدم مهربونم رو بفرستم کربلا مش زینب ساکت شد و چیزی نگفت، از سکوتش متوجه شدم راضیه رو کردم به الهه من که از خونه بیرون نمیرم ثبت نامش با تو _اول باید برای پاسپورتش اقدام بشه _باشه برید پاسپورتم بگیرید _الهه گفت من شرمنده‌ام گمون نمیکنم امید اجازه این کار رو به من بده به مامانم میگم اون عاشق این‌کارهاست مش زینب خوشحال لبخندی زد _مثل اینکه راستی راستی میخوای من رو ثبت نام کنی _آره مش زینب جان واقعا میخوام بفرستمت کربلا، فقط ببخشید که خودم نمیتونم بیام الهه گفت _به خاطر سخت گیری های داداشت میگی نمی تونی بری _سخت گیری کدومه کلا نمی‌زاره برم _حالا بهش بگو شاید گذاشت مش زینب گفت: تو نگو صبر کن بزار من بگم، شاید بتونم راضیش کنم _ولی الان نگو به خاطر دزدیده شدن ماشینش حالش خیلی بده در صد نه گفتنش بالاست یه چند روز دیگه صبر کن ان‌شاالله که ماشینش پیدا بشه اون موقع بگو، شاید رضایت بده... 👇👇 هواپیما نشست وارد محوطه فرودگاه شدیم صدای زنگ گوشیم اومد موبایل رو از توی کیفم در اوردم نگاه کردم به صفحه گوشی، رو کردم به وحید _خانم موسویه فکر کنم حکم مینا اومده _جواب بده ببین چی میگه تماس رو وصل کردم _سلام خانم موسوی حالتون خوبه _ممنون عزیزم شما خوبید الحمدلله خوبیم _زنگ زدم بهت بگم حکم مینا صادر شد... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾