زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_51 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله برای چی برم اونجا. امشب تو نباید اینجا باشی. ص
#پارت_52
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم_#زهرا_حبیباله
چیو باید بدونم
امشب عمه هاجر ینا میخوان بیان خونه ما برای عروسی من حرف بزنن .
مامان بابای توکجا رفتن؟
اونا عروسی دعوت داشتن تو کارت نوشته بود آقا و بانو مارو نگفته بودن مامانم مارو آورد اینجا فقط رضا رو باخودشون بردن
زری من لباسمو بپوشم ببینی چقدر خوشگله؟
مگه آوردیش؟
آره یواشکی مامانم آوردمش
باشه بپوش
صبر کن .رفتم توی اتاق در رو هم بستم .لباسهای تنمو در آوردم لباس خوشگل سنگ دوزی شدم رو پوشیدم.
اوله له چقدر قشنگه نرگس!!
یه چرخ بزن .
منم چرخیدم .
خوش به حالت .مامانم بیاد لباس تو رو نشونش بدم بگم برای منم بخره
یه دفعه زری شروع کرد به خوندن منو طیبه هم شعری رو که زری میخوند بلد بودیم باهم سه تایی شروع کردیم به خوندن ، من میچرخیدمو میخوندم اون دوتا هم دست می زدن و میخوندن
دختری بودم به کنج خونه
آب میکشیدم من از رودخونه
آرزو داشتم که شوهر کنم
تل بزنم فرقمو یکور کنم
از خونه تاجر اومدند دیدندم
الحمدلله که پسندیدندم
مامان جون مامان جون
قرآنو بیار ردم کن
می خوندیمو و سه تایی میخدیدیم .داشت بهمون خیلی خوش میگذشت که
یه دفعه صدای کوبیدن در اومد .اونقدر محکم میزد که ترسیدیم سه تایی اومدیم تو حیاط هممون باهم گفتیم کیه !
بازکن یه ساعته پشت دَرم
درو باز کردیم
تویی علی اصغر
حسابی عصبانی شده بود .
چرا درو باز نمی کردین؟
با زری افتادیم سر خنده داشتیم شعر میخوندیم صدای در ،رو نشنیدیم.
شعر میخوندین!
تو فردا امتهان ریاضی داری رفتم خونه کتاب ریاضیتوو بادفترتو آوردم باهات ریاضی کارکنم
برو بینیم بابا ، امشب که شب درس خوندن نیست تازه من فردا نمی رم مدرسه
اولا چرا درس نمی خونی دوما چرا فردا نمی ری مدرسه.
چون حوصله هیچ کدوم رو ندارم
هه هه به مامان میگی بگو من شرط دارم درس بخونم الان میگی حوصله ندارم .
دستشو گرفتم کشیدم سمت اتاق . زری تو هم در حیاط و ببند زودی بیا .
چهار تایی اومدیم تو اتاق و دوباره با زری و طیبه شروع کردیم خوندن
دختری بودم به کنج......
علی اصغر یه لبخند زدو گفت باشه خوش باشید
علی اصغر فقط یازده ماه ازمن بزرگتر بود ولی همه میگفتن عاقل تر از نرگسِ
یه خورده پیش ما وایساد و دست زد و رفت گوشه اتاق شروع کرد به درس خوندن .
زری یعنی الان دارن چی میگن
نمی دونم
میگم بیا یواشکی بریم خونه ما پست در گوش وایسیم ببینیم چی میگن؟
زری همیشه برای این کارها پایه بود.
یه لبخند شیطانی زد بریم .
طیبه رو چیکار کنیم .اون بیاد یه وقت لو میریم.
طیبه جان
بله
یه کاری بهت میگم اگه به حرفم گوش کنی اون عروسک بافنیمو که دوسش داشتی میدم به خودت
خندید و گفت مالِ،مالِ خودم بشه
آره مالِ ،مالِ خودت
باشه بگو....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_51 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_52
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا از شدت عصبانیت لبش رو میجوه، کلافه سری تکون داد، رو به من گفت
بریم پایین
بدون اینکه حرفی بزنم باهاش اومدم پایین، رو کرد به خاله
با اجازتون من برم بیرون یه چرخی بزن، برمیگردم
منتظر جواب خاله نموند، سریع در هال رو باز کرد، کفش هاش رو پوشید رفت
خاله نگران و رنگ پریده به من گفت
چی شد، بحثتون شد
_با من نه، با مامانش
_سرچی؟
داداشم رفته در خونه مامانش، که چرا گفتم مریم رو نبر، برده، الانم بگو برگردن، اینم گفت از اولم تو برنامه ام بود چند روز کنگاور بمونم نمیام
_تو چی گفتی؟
_من هیچی فقط نگاه کردم
_آفرین بهترین کار رو کردی، یکی تو عصبانیت شوهرت باهاش مخالفت نکن، یکی هر تصمیمی گرفت، تو هم باهاش همراه شو
_هر تصمیمی خاله؟
حالا نمیگم اگر خواست آدم بکشه تو یه سر قتلش بشو، توی تصمیم های اینطوری با شوهرت همراه باش
_چشم خاله
_اصلا من باید با تو یه خورده حرف بزنم، یکم شوهر داری یادت بدم، بیا بریم بشین تا بهت بگم
هر دو نشستیم روی مبل، بد جوری دلم شور احمد رضا رو میزنه،
خاله گفت، باز کن اون چهره گرفته ات رو، نگران نامزدتم نباش، اون حالش خوبه، حواست رو بده به من تا بهت بگم
سری تکون دادم، لبخند مصنوعی زدم
_بگو خاله جان
الحمد لله احمد رضا بچه خوبیه، خونوادشم خیلی خوب و مومنند، ولی هرچی باشه با هم یک جا زندگی کردن اگر یه سری مسائل رو رعایت نکنی به مشگل برمیخوری
حواسم جمع حرفهای خاله شد
_اول اینکه به هیچ وجه توی اختلافات خونوادگی شوهرت دخالت نکن، از هیچ کدومشون جانب داری نکن، بر علیه هیچ کدومشونم نشو، حتی اگر صد در صد حق باهاش باشه، اونها خودشون مشگلشون رو حل میکنن.
دوم اینکه اگر یه وقت، شوهرت سر درد دلش از خونوادش باز شد، مثلا گله ای از مادر یا پدرش داشت، نگو بالاخره اونها پدر مادرتن و احترامشون بر تو واجبه، تو فقط گوش کن هیچی نگو، چون شوهرت عصبیه فقط میخواد باهات حرف بزنه سبک بشه، اون در مورد خونوادش از تو نظر نمیخواد
_چشم خاله
قربون چشم هات برم، یادت باشه از این چشم ها مرتب به شوهرت بگی
خنده پهنی زدم
_چشم خاله، یه چیز دیگه ای میخوام بهت بگم، البته باید خیلی چیزها بهت بگم که بهش میگن سیاست زنانه، ولی برای امروز همین چند تا کافیه، چون اگر زیاد بگم توی سرت جمع میشه. گم میکنی، کدوم به کدومه، ولی کم که بگم، اگر دختر خوبی باشی که هستی، بهشون فکر میکنی و تو ذهنت جا میدی تا به موقع ازش استفاده کنی
ممنون خاله جون بگو، مطمئن باش من به حرفهاتون گوش میکنم
میدونم خاله، اخلاقت قشنگ شبیه مادرته اونم همینطوری آروم و حرف گوش کن بود، اما اون مطلبی که خیلی مهمه، برای حفظ زندگیت اینه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾