eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
783 عکس
408 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_133 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برادرم که دید من قصد رفتن باهاش رو ندارم، پدر شوهر مادر شوهرمم اصرار دارن من پیششون بمونم، ساکت شد چیزی نگفت، غرق در افکار خودم بودم، که چه زود چهل روز گذشت، اخرین مراسم احمد رضا همین چهلمین روزش بود که تموم شد، حالا من چطوری میخوام روزهای بدون احمد رضا رو سر کنم، صدای برادرم من رو از افکارم بیرون اورد مریم ما داریم میریم، برای اخرین بار بهت میگم، خودت رو سبک نکن، تو دیگه با این خونواده نسبتی نداری، بیا بریم آهی کشیدم نه داداش نمیام من میخوام بقیه عمرم رو اینجا با خاطرات احمد رضا زندگی کنم، ازت ممنونم که در مراسمات احمد رضا اومدی ریز سرش رو تکون داد چقدر تو خیره سری، چقدر برای من درد سر درست میکنی، الان توی روستا حرفهایی نیست که پشت سرمن نگن روح من خسته و زخمی تر از اونیِ، که بتونم، زیر نقشه و ها فتنه‌های مینا طاقت بیاره، گفتم شاید یه روز اینحا حس اضافه بودن بهم دست بده، بیام خونمون، ولی فعلا حس میکنم جزو این خونواده هستم، همه اعضا این خونواده حکم خونواده خودم رو دارند، دوستم دارند، باهام با احترام برخورد میکنند نچی کرد، سر تکون داد ما دوستت نداشتیم؟ دل زدم به دریا شما چرا، ولی زنت نه، گوشتم بر علیه من پر میکنه لبش رو برگردوند، هینی کرد خیلی قدر نشناسی، برات متاسفم که هنوز نمیتونی بفهمی اونهاییکه واقعا تو رو به خاطر خودت میخوان کیا هستن داداش، شما محبتت به من واقعی هست، ولی زنت من رو دوست نداره، به شما وانمود میکنه که من رو دوست داره اخمهاش رو توهم کرد این عینک بد بینی رو از چشمات بردار، مینا حالش خوب نبود، سر درد داشت، بهش گفتم، تو حالت خوب نیست نیا بمون خونه استراحت کن، گفت نه به خاطر مریم میام، یه وقت نگن کَس و کارهاش نیومدن، اونوقت تو اینطوری میگی با داداشم در این مورد حرف زدن فایده ای نداره، ساکت شدم داداشم ادامه داد بالاخره چیکار میکنی میای، یا میخوای مثل بی شخصیتها بنشینی سر سفره غریبه‌ها. خیلی از این حرفش بدم اومد و بهم بر خورد، بهش گفتم ارثم رو بده تا از مال بابام بخورم هینی کرد بهت بدم که بریزی توی حلقوم اینها اینها ماشاالله اینقدر دارند که چشمشون به دست کسی نباشه، شما حق خدایی من رو بهم بده جوابم رو نداد، رو. کرد به مینا خانم آماده میشی بریم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_134 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چشمم افتاد به صورت مینا که از ناراحتی سرخ شده، فهمیدم دیده من و محمود داریم اروم اروم حرف میزنیم، به خودش گفته، یعنی دارن در مورد چی حرف میزنن، و. چون متوجه نشده از حرصی که خورده، این‌طوری رنگ به رنگ شده، مینا چشمی گفت و از جاش بلند شد داداشم و زن داداشم، با من و همه اهل خونه خدا حافظی کردند، رفتند، من موندم و خونه ای که جای جایش خاطراتی شیرینی از احمد رضا دارم، ایستادم جلوی آینه، خودم رو نگاه کردم، باورم نمیشه، چقدر لاغر شدم، موهای ژوریده و بهم ریخته، صورتم شده مثل زمان مجردیم، ابروهای پر، صورت پر مو، به خودم گفتم، باشه همینطوری خوبه، با چه انگیزه ای من به خودم برسم، چند تقه به در اتاقم، خورد _کیه؟ _منم اجازه هست صدای مادر احمد رضاست خواهشم میکنم، بفرمایید مادر شوهرم اومد توی خونه، به پاش بلند شدم سلام مامان سلام عزیزم، بفرمایید بشین نشستم، اومد نشست کنارم، یه روسری و یه بلوز از توی مشمایی که دستش بود در آورد، رو. کرد به من مریم جان چهلم احمد رضا هم تموم شد، تو جوونی خوب نیست مشگی بپوشی، این رو سری و بلوز رو برات آوردم که از عزا در بیای اشک تو چشمام حلقه بست، با بغض گفتم نه مامان الان خیلی زوده، میخوام چند ماه مشگی بپوشم نه دخترم خدا هم به این امر راضی نیست، مشگی به غیر از برای اهل بیت معصومین مخصوصا امام حسین، پوشیدنش مکروهِ، در بیار لباس مشگیت رو شما خودت چرا در نمیاری روسریش رو از سرش در آورد بیا منم در آوردم، حالا برو این بلوز رو بپوش ببینم بهت میاد یا نه دلم نمیخواد لباس عزا رو از تنم در بیارم، از طرفی هم نمیتونم دست رد به خواسته مادر شوهرم بزنم، بلوز رو برداشتم تنم کردم، خودم رو جلوی اینه نگاه کردم، از رنگ و مدلش خوشم اومد، یه لحظه فراموش کردم که احمد رضا نیست، به ذهنم رسید، برم به احمد رضا بگم، من رو ببین، این بلوز بهم میاد، خوشگل شدم، ولی سریع یادم اومد که احمد رضا از دنیا رفته، لبخندم رفت، چشمم پر از اشک شد، آهی کشیدم، تلاش کردم، غم رو از صورتم ببرم، رفتم پیش مادر شوهرم. دسنتون درد نکنه خیلی قشنگه تبسمی زد ممنون دخترم، ماشاالله چقدرم بهت میاد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_135 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ببخشید مامان، شماها هم مشگی‌تون رو در میارید، دیگه آره دخترم در میاریم، پاشو بیا بریم اتاق ما، آش رشته درست کردم، دور هم بخوریم با هم اومدیم توی اتاقشون، بوی سیر نعنا داغ، همه جای خونه رو پر کرده، رو. کردم به مادر شوهرم، سفره بندازم مامان آره دستت درد نکنه، سفره انداختم، بشقاب قاشق و سرکه و. کشک هم اوردم گذاشتم توی سفره، قابلمه رو. هم گذاشتم کنار مادر شوهرم مامان شما بکشید مادر شوهرم دو تا ملاغه آش ریخت توی بشقاب، گفت این رو ببر برای علیرضا بشقاب رو برداشتم رفتم سمت تخت علیرضا بفرمایید، کشک بیارم برات یا سرکه دستت درد نکنه کشک بیار کشک رو بردم دادم بهش برگشتم سر سفره، خودم با سرکه دوست دارم، سرکه زدم به آشم یه قاشق خوردم، رو کردم به مادر شوهرم به به عجب آشی دستتون درد نکنه نوش جونت مریم جان آش رو خوردیم سفره رو جمع کردم، پدر شوهرم رو کرد به من مریم خانم، شما مهریه ات رو از احمد رضا طلب داری... خواستم بگم نه من حلال میکنم هیج طلبی ندارم پدر شوهرم دستش رو به علامت ساکت اورد بالا شما گوش کن ببین من چی میگم، روی حرف منم حرف نزن، فردا صبح حاضر شو با هم بریم بیمه من چک دیه احمد رضا رو میگیرم میدم بهت بخشی از این پول ارث خودت هست بخشی دیگر ش جای مهریه‌ات، بقیه مهریه ات رو هم حساب می کنم بهت میدم سرم رو انداختم پایین _ بابا جون من هیچ طلبی از احمدرضا ندارم همین کافیه جرا دخترم داری، مهریه تو بیشتر از این میشه، نمیخوام بچم اونجا پاش گیر باشه سرم و دستم رو گرفتم رو به آسمون، بغض گلوم رو گرفت، همه توانم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم خدا یا من از احمد رضا راضیم و ازش هیچ طلبی ندارم و مهریه ام رو بهش بخشیدم هم زمان که دعام تموم شد، اشکهای چشمم هم روون شد، نگاه کردم دیدم همه دارند گریه میکنند پدر شوهرم گفت تو خیلی خانم و با معرفتی، خدا بیامرزه پدر و مادرت رو، تو از خانمیت احمد رضا رو حلال کردی، منم یه وظیفه ای دارم اونم پرداخت مهریه تو تا ریال آخر هست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_136 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صدای زنگ تلفن اومد، مادر شوهرم برداشت، الو بفرمایید سلام خاله حال شما خوبه ممنون همه خوبیم چرا پاش خوب شد، ولی خاله مادر شوهرم بغض کرد، با صدای گرفته، فوت احمد رضا رو با گریه براش گفت خیلی ببخشید اولش من اصلا حواسم نبود که بهتون زنگ بزنم اطلاع بدم، دیگه بعد از مراسماتشم، هی امروز و فردا کردم، که دیگه الان خودتون زنگ زدید، مریمم گفت من زنگ میزنم ولی اونم یادش رفته آره حالا یه روز با حاج رضا میایم کنگاور ازتون میگیریم درست میگید شما داغ خیلی سخت هست، دیگه باید صبر کرد چشم شما هم سلام مارو به همه دختر خانمها و آقا پسرهاتون، به عروس‌هاتون برسونید خدا حافظ رو. کرد به من اول گفت گوشی رو بده به مریم بهش تسلیت بگم بعدش پشیمون شد، گفت الان حال روحیه خوبی ندارم، بعدن بهش زنگ میزنم کار خوبی کرد، منم الان امادگیش رو ندارم نگاهم افتاد به علیرضا، سرش رو تکیه داده به تختش، اشک میریزه، پدر شوهرم از جاش بلند شد خیلی خوب گریه دیگه بسه، خانم اون ماژیک رو بیار، میخوام روی گچ پای علیرضا نقاشی بکشم، همه یه لبخند تلخی به لبشون اومد، پدر شوهرم با ماژیک عکس یه پیر مرد روی پای علی رضا کشید بنده خدا تلاش میکنه جو خونه رو از غم و غصه در بیاره علیرضا یه نگاهی اول به من انداخت، بعد هم به جمع انداخت، گفت پام رو از توی گچ در بیارم، میرم دفتر چه سر بازی میگیرم پدر شوهرم گفت تو، ده روز دیگه باید گچ پات رو. در بیاری، فوری که نمیتونی باهاش درست راه بری، یه دوره هم فیزیو تراپی داری تا کم کم بتونی راه بری اره بابا می دونم، همچین که خوب بشه بتونم درست راه برم، میرم دفتر چه میگیرم. پدر بزرگش گفت بارک‌الله به تو پسر با غیرت صدای قران خوندن قبل از نماز مغرب از تلوزیون بلند شد، رو. کردم به جمع ببخشید من برم وضو بگیرم نمازم رو بخونم، عصرانه ام آش خوردم میلی به شام ندارم، دیگه یه ختم قرآن شروع کردم برای احمد رضا میخوام زود تمومش کنم مادر شوهرم آه بلندی کشید برو عزیزم، التماس دعا اومدم اتاق خودم، وضو گرفتم، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نمازم رودخوندم، شروع کردم به قران خوندن، سه جز قرآن خوندم خوابم گرفت، قران رو. بستم گذاشتم توی کتابخونه، رفتم رپی تخت دراز کشیدم، همیچین چشم هام رو بستم، دیگه نفهمیدم چی شد، خوابم رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️ گوش ڪنید لطفا.....😭🙏 قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
ادعــایے در شما نمے بینیم و تمـــام هویتتان خلاصــــہ شـدہ در همیــن بے ادعــایے ... مـــا را دریابــید اے مــــــردان بے ادعـا 🌷 :زین الدین،باڪری،ڪاظمی،سلیمانی و... .....رفاقت باشهدا دو طرفه است...... 🌸سلام صبحتون شهدایے 🌸 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ هوالمعشوق از راه دور یا نزدیڪ فرقےنمیڪند تو تنها معشوقےهستے ڪه نگفته حال دل عاشق ات را خوب میدانے و به سلامے با نگاهے درمان تمام دردهایش میشوے درد دورے و دلتنگے درد بیتابے و بیقرارے درد ....... ⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید مدافع حرم: در عالم آخرت یقه بی‌حجاب‌ها را می‌گیرم /برای شهادت چه کاری باید انجام دهیم ..رفاقت باشهدا دو طرفه است...... 🌸 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_137 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
و13858?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احمد رضا اومد کنارتختم، بلند شدم نشستم خیره شدم توی صورتش، صد برابر زیبا تر از قبلش شده، سلام احمد رضا لبخند دندان نمایی زد سلام، خوبی خانمم الان که تورو دیدم حالم از هر وقتی که تو فکر کنی بهتره، کجایی احمد رضا؟ دستم رو گرفت بیا بریم بهت نشون بدم صبر کن شال و چادرم رو سرم کنم نمیخواد بیا، کسی تورو نمیبینه اینقدر حواسم به احمد رضاست که نفهمیدم چه جوری و از چه مسیری رسیدیم به یه باغ بزرگ که زیبایی خیره کننده‌ای داره، درختان بلند، با برگهای پهن رنگ و رانگ، یه تخت وسط باغِ، با احمد رضا رفتیم، چشمم افتاد به قالیچه ای که روی تخت پهن شده، قالیچه ای پر از گل‌های برجسته در رنگهای متفاوت، به عمرم همچین قالیچه با این تنوع رنگ ندیده بودم، رنگهایی که با رنگهایی که تا به حال دیدم بودم زمین تا آسمون فرق داشت، گلها ی قالیچه به قدری طبیعی به نظر میاد، که من دست بردم، یکی بچینم، ولی تا بهش دست زدم، متوجه شدم، چیدنی نیست، بافت قالی هست، ولی چقدر نرم و لطیفه. نشستیم روی تخت، دورو بر تخت با سبدهای گل بسیار زیبا تزیین شده، روی تخت انواع میوهای تازه، که خیلی با میوهایی که من تا به حال دیدم فرق داره، چیده شده در ظرفی بسیار زیبا، محو قالیچه و گلها و میوهای رو تخت شدم، احمد رضا دستم رو کمی فشار داد چیه چرا اینقدر خیره شدی به این قالیچه و گل و میوها، اینهارو خودت برام فرستادی دستم رو گذاشتم توی سینم، با تعجب گفتم من، بالبخند سرش رو تکون داد آره تو _من هنوز همچین گلها و میوهایی ندیدم، چطوری من فرستادم نگاهی سر شار از محبت بهم انداخت همین امشب فرستادی دستش و انداخت دور گردنم، من رو تو آغوش گرفت، با لحن عاشقانه و خواستنی لب زد خیلی دوستت دارم تو خیلی خواستنی هستی همین طوری که تو آغوشش بودم چشمم افتاد به چند خدمه زن و مرد خیلی زیبا و خوش تیپ، که دارن ما رو نگاه میکنن، حس نامحرم بودن بهشون ندارم، یه لحظه یادم اومد احمد رضا تصادف کرد، از دنیا رفت، و چون آدم خیلی خوبه بوده، خدا این باغ و با این خدمه‌ها رو بهش داده، کمی وحشت کردم، از آغوشش اومدم بیرون گفتم _من رو اینقدر دوست نداشته باش. میترسم متعجب نگاهش بین چشم‌هام جابجا شد _چرا؟! _اگر یه روز یکی دیگه رو دوست داشته باشی من میمیرم منظورم به اون خانم‌هایی بود که توی باغ رو به روی من ایستادن دارن نگاهم میکنن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
و13858?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_138 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبی
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کمی خیره نگاهم کرد و با صدای بلند خندید، دوباره من رو آغوش کشید. اشک‌از چشمم پایین ریخت احمدرضا واقعا تو زمان حاضریم؟ یعنی واقعی هستیم‌، تو کما نیستیم؟ یعنی دیگه تو خواب و رویا نیستیم؟ یعنی الان‌همه چی واقعیه؟ یعنی تو تصادف نکردی؟ با آرامش خاص همیشگیش لبخند زد _بازم از نو شروع میکنیم. زمانی که وقتش برسه با هم میمیریم‌ و دوباره باز با هم شروع میکنیم. همین طور که سرم توی سینه‌اشه و دارم از بوی خوش عطر بدنش لذت میبرم، چشم‌هام رو بستم، گفتم چرا اینقدر دیر اومدی من رو ببینی _چون خیلی گریه میکردی، من از گریه های تو خیلی ناراحت میشم اگر قول بدم، گریه نمیکنم هرشب میای ببینمت هر شب رو قول نمیدم، ولی میام چشمم رو باز کردم، احمد رضا نیست، سر چرخوندم دورو برم نگاه کردم، نه از باغ نه احمد رضا نه از اون همه گل و میوه، هیچ خبری نیست، نشستم روس تخت، حواسم جمع شد من خواب دیدم، ایکاش از خواب بیدار نمیشدم، ایکاش منم پیش احمد رضا میموندم، بغض گلوم رو. گرفت، خواستم گریه کنم یاددحرفش افتادم، گریه نکنی میام به خوابت، برای اینکه بغضم رو فرو بدم، تا گریه‌ام نگیره، از تخت اومدم پایین، رفتم آشپزخونه یه لیوان پر از آب کردم، یه مقدار خوردم، ولی باز حال و هوای احمد رضا میزنه به سرم، دور اتاق راه میرم و آب میخورم، یادم اومد گفت تو این گلهای زیبا رو برام فرستادی، حتما به خاطر قران خوندن، بوده، وضو گرفتم قران رو باز کردم، ادامه ختمی که براش نیت کرده بودم شروع کردم به خوندن، چند صفحه خوندم دلم اروم گرفت، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نماز صبحم رو خوندم، برای پدر مادرمم خوندم، به خودم عهد کردم، از این به بعد برای احمد رضا هم بعد از نمازهای واجبم دو رکعت نماز بخونم، ایستادم، قامت بستم، دو رکعت هم برای احمد رضا خوندم، دراز کشیدم روی تخت، فکرم رفت پیش احمد رضا و او گلها و میوه‌ها، خدای من چقدر رنگهاش قشنگ بود، این رنگهایی که تا به حال دیده بودم، هرگز به زیبایی اون رنگها نمیرسید، در همین فکرها بودم، صدای تقه ای به در خورد، فهمیدم مادر شوهرم هست، از تخت اومدم پایین، رفتم سمت در، در رو باز کردم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_139 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سلام مامان سلام عزیزم بیداری، بیا صبحانه بخوریم باید بریم بیمه الان لباس میپوشم میام مادر شوهرم رفت، مانتو روسریم رو سرم کردم، چادر پوشیدم، اومدم اتاق مادر شوهرمینا بعد از سلام صبح بخیر به همه، نشستم سر سفره، نا خواسته رفتم توی فکر خواب دیشبم، چه جای خوبی داشت احمد رضا، چقدر ارامش داشت، چه بهش خوش میگذشت، با صدای حالت خوبه مادر شوهرم به خودم اومدم، رو کردم بهش جانم، مامان کاری داری؟ کجایی مریم جان؟ هان، بله، هیچی بد جور غرق شدی توی افکارت، طوری شده؟ موندم بگم چه خوابی دیدم، یا نگم، پدر شوهرم گفت انگار میخوای یه حرفی بزنی ولی دو دلی، درست میگم؟ به تایید حرفش، سرم رو تکون دادم، مکثی کردم، گفتم من دیشب خواب احمد رضا رو دیدم همه نگاه‌ها اومد سمت من، گفتن چه خوابی، تعریف کن ببینیم چه خوابی دیدی هر آنچه که دیده بودم، گفتم، همشون گریه شون گرفته، ولی من تلاش میکنم گریه نکنم، خودش گفت، به خوابت نمیومدم چون گریه میکردی، مادر احمد رضا با گریه رو کرد به من مریم جان چند ختم قرآن تا الان برای احمد رضا خوندی چهارتا، من از یه جز تا روزی سه تا جز بعضی موقع ها تا شش تا جز هم خوندم سری به تحسین تکون داد خیلی وفا داری، این‌طوری براش قرآن که بچم اون‌طوری اومده توی خوابت، خدا رو هزار بار شکر میکنم، که بچه ام جاش خوبه، احمد رضان خیلی بچه خوبی بود، از وقتی تکلیف شد نمازش ترک نشد، روزه میگرفت، بچم چشم پاک و حلال خور بود، اینهارو گفت، گریه اش شدت گرفت پدر شوهرم گفت. مگه نشنیدی به مریم چی گفته، گفته شما گریه میکنید من ناراحت میشم، براش فاتحه بفرستید، قران بخونید رو. کرد به من پاشو مریم جان، پاشو بریم بیمه زود برگردیم من خیلی کار دارم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾