، شوهر خواهر شوهرم، حواسش نبود که من دارم میشنوم، به زنش گفت، داداش تو هم گندش رو در آورده، به زنش محل نمیده با دختر خواهرش میره میگرده، خواهر شوهرم گفت، من به نوشین اعتراض کردم، بهم گفت، زن دایی نمیتونه تحمل کنه بزاره بره، چرا به داداشت نمیگی؟ به اونم گفتم، میگه نوشین بچه خواهرمِ، به توجه من نیاز داره، بهش بگو چطور دختر خواهرت نیاز داره اونوقت زنت به توجه تو نیاز نداره، اینا نیست که تو میگی، برادرت و دختر خواهرت دارن میفتن توی منجلاب گناه، سعی کنید جلوشون رو بگیرید...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
#داستانی_بسیار_جذاب_و_آموزنده 👌😍
خونه و وسایل همه چیز جوری منظم و مرتب بودن که مشخصه کار ی زن بود رفتم توی اتاقم تا وسایلم رو بردارم مشخص بود که شوهرم برام جایگزین اورده داشتم وسایلم رو جمع میکردم که صدای کلید اومد خودم رو پنهان کردم و دیدم که زن همسایه داره تو خونه من میرقصه و راه میره مدامم میگفت بیرونت کردم جات نشستم از کارهاش یواشکی فیلم گرفتم درست زمانی که انتظار دیدنم رو نداشت رفتم مقابلش و پوزخندی زدم: که منو بیرون کردی اره؟ مقصر تویی پس؟ دلیل رفتارهای شوهرم و کارهاش تو بودی اما اخه چرا؟
اولش خواست بهمحمله کنه اما...
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
#برگرفتهازیکداستانواقعی
وقتی نیما بهم گفت خونه ای که قراره بعد از ازدواج توش زندگی کنیم مبله ست و همه ی وسایلش نو هست خیلی خوشحال شدم.
وگرنه با این جهیزیه ی ناچیز ابروم جلوی اقوام نیما میرفت....
یه روز به مامان گفتم پولی که برای خرید جهیزیه م کنار گذاشتین رو بدید به خودم با نیما بریم هرچیزی که اون خونه نیاز داره رو بخریم.
مامان که میدونست منظورم چیه بهم گفت ببین دخترم موقعی که نیما و خانواده ش اومدند خواستگاری تو میدونستند پدرت چه قدر دارایی داره و ممکنه چه جهیزیه ای برات اماده کنه ، پس اونها حق اعتراض ندارند و تو هم حق نداری میزان هدایای پدرت رو با پدر نیما مقایسه کنی، هر کدوم از ما با توجه به میزان قدرت مالی طرف مقابل باید ازشون متوقع باشیم.
هرچند ما از اونها هیچ توقعی نداریم و معتقدیم هرکاری میکنند لطف به شما دوتاست وگرنه وظیفه ی پدرو مادر تهیه ی مایحتاج ضروری برای شروع زندگی دوتا جوونه اونم در حد وسع و توانشون...
حرفای تکراری مامان اعصابم رو بهم میریزه برای همین به تندی از جام بلند شدم و بهش گفتم خیلی خوب بگو بهت پول نمیدیم تمومش کن دیگه این همه صغری کبری چیدن نمیخواد.
دخترم خودت خوب میدونی بابات دوتا مغازه خیلی کوچک داشت از وقتی کمرش اسیب دید و نتونست سر کار بره همون مغازها که یکیشم داده بود اجاره شده بودند نون دونی و منبع درامد ما که حالا بخاطر جنابعالی مجبور شده یکیش رو به خاطر جهیزیه ت بفروشه، مگه بابات بیشتر داره و نمیخواد برات کاری کنه؟ بجای شکر کردنته؟ خداروشکر کن همین هم جور شده...
شروع کردم به غر زدن چقدر من بدبختم که از بچگی تو یه خونواده ی فقیر زندگی کردم اون از بچگی و نوجوونیم که تو حسرت همه چی گذشت اینم از ازدواجم .
دلم خوش بود لااقل با یه پسر پولدار ازدواج میکنم از فقر و بدبختی در میام ولی بازم بخاطر نداری بابام واسه جهیزیه م باید خجالت بکشم.
مامان که از طرز صحبت کردنم رنجیده خاطر شده با عصبانیت گفت دختر چقدر تو ناشکری...
یه عمر بابات زحمت کشید که اب تو دلتون تکون نخوره، چندساله اون داداش بدبختت زحمت کشیده کمک خرج بابات بوده خداروشکر یه زن فهمیده و خانم هم نصیبش شده که تونسته خیلی وقتا کمک حال بابات باشه و نذاشته هیچوقت بی خرجی بمونیم.
همیشه یخچالمون پر بوده، هر وقت لباس و وسایل لازم داشتید براتون فراهم شده، دختر نمک نشناس تاحالا چه موقع شده چیزی نیازت بوده باشه و ما فراهم نکرده باشیم؟ چرا اینقدر شان و شخصیت خودت رو پایین میاری؟
بعدم با گریه ادامه داد و گفت
تنها گناه بابات این بوده که نخواسته جز نون حلال چیزی سر سفره ی خونواده ش نیاره... گناهش این بوده که نخواسته حق کسی رو پایمال کنه... نخواسته حروم و حلال کنه نخواسته به هر قیمتی دل بچه هاش رو شاد کنه...
نهال دلم رو شکستی ...
نوع تربیت من این بود؟ نتیجه ی تربیت من این بود؟
فقط دعا میکنم خدا کمکت کنه خدا هدایتت کنه تا بفهمی افکارت اشتباهه.
خودتم تاحالا فهمیدی پدر نیما شغلش یه شغل شریف و حلال نیست که هرروز راحت میتونه پول رو پول بذاره...
پس اینقدر بخاطر داشته های اونها شان و منزلت و زحماتی که پدرت یه عمر برات کشیده رو بی ارزش نکن...
الهی اگه روزی به اشتباهات امروزت پی بردی تا قبل از اینکه چوب حماقتت رو بخوری خدا مسیر درست زندگیتو نشونت بده.
به اینجای حرفش که رسید زد زیر گریه.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
#برگرفتهازیکداستانواقعی
_نهال من میترسم از زندگی تو...
از ایندهت میترسم... من برای خوشبختی تو ارزوها داشتم توروخدا با زندگیت این کار رو نکن.
_ای بابا ...مامان باز شروع کردی ....خستم کردین از بس بد خونواده ی نیما رو گفتین.
باباش مال مردم خوره؟بهمن چه...
نزول خوره؟ بمن چه...
بعدم شماها از کجا اینقدر مطمینید؟ شاید همه ی اینا تهمت باشه...
بابای نیما دشمن زیاد داره...
باباش فکر اقتصادی داره ...
همین گلدکویست چیه؟ داداش از همون اول گفت درامدش حرامه بابا گفت حرامه ...شرکت نکردند.
اینا شّمًِ اقتصادی داشتن سریع شرکت کردند الانم کلی از همین راه کسب درامد داشتند ...
اونوقت میگید حرام؟
بعدم صدامو اوردم پایین و گفتم همش میگید _علما میگن حرومه حرومه...
اقا... علما و مجتهدین مگه از اقتصاد سر درمیارن که این چیزا رو بدونن و نظر بدن؟ الان گلدکوئست تو کل دنیا جزو بیزینسهای پر درامده اونوقت کشور ما تا یه عده میان کسب و کار پر درامد و پررونق رو بین مردم اشاعه بدن جلوشون رو میگیرن و میگن حرامه...
_اخه دختر ساده ی من کدوم شغلی هست که امشب دومیلیون سرمایه کنی به هفته نکشیده پولت بشه ده میلیون؟؟؟ اونم بدون هیچ زحمتی... این خودش نشون میده یه جای کار میلنگه...
_اه مامان بابای نیما بعنوان پدر موظف بوده هزینه های زندگی بچه هاش رو تامین کنه.
اگرم قراره روزی تقاص پس بده باید خودش جواب بده.
چه ربطی به زندگی نیما و من داره؟
_ولش کن دخترم من و تو جدیدا اصلا زبون هم رو نمیفهمیم.
فقط داریم خودمون رو اذیت میکنیم.
فقط میتونم برات دعا کنم دعا کنم قبل از اینکه با سیلی روزگار بیدار شی خودت از خواب غفلت بیدار شده باشی ..
موقع خواب طبق عادت هرشبمون با نیما صحبت کردم تماس رو که قطع کردم خیلی تشنه م بود برای همین به اشپزخونه رفتم و یه لیوان اب خوردم
وقتی به اتاق برمیگشتم صدای گریه ی مامان از اتاقشون میومد.
اروم پشت در اتاق رفتم.
طبق معمولِ چند ماهِ اخیر موضوع صحبتشون ازدواج من و نیماست.
مامان به بابا گفت
_اقا یوسف نهال بچه ست هنوز نمیفهمه از اولش اشتباه کردی راضی به ازدواجشون شدی...
یه عمر زحمت کشیدی لقمه ی حلال بهش دادی یه عمر زحمت کشیدیم برای تربیت این بچه.
یه عمر ارزو کردم دختری تربیت کنم که عاشق امام زمانش باشه نسل امام زمانی تربیت کنه، میترسم با این ازدواج نسلی تربیت کنه که دشمن امام زمان باشن
_خانم این حرفا چیه میزنی؟
خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر.
بنظر خودت میشد بیخیال این ازدواج شد؟
خودت دیدی این دختر تصمیم خودش رو گرفته بود دیر فهمیدیم اگه زودتر متوجه رابطه ی این دختر میشدیم اجازه نمیدادیم اینقدر پیشروی کنند که کار به اینجاها بکشه.
اما دیگه نمیشد خودت هم دیدی دیگه نمیشد.
حتی بعد از عقدش هم خودت دیدی من تا دم مرگ رفتم و برگشتم اولش قبول کرد جدا بشه اما دوباره عشق و عاشقی رو از سر گرفت.
فاطمه جان نهال دیوانه وار اون پسرو دوست داره مجنونی شده برای خودش.
حرف تو گوشش نمیره.
حاضره بخاطر نیما جونشم بده چه برسه به دین و ایمونش رو.
اینده ی نهال دیگه از دست ما خارج شده تنهاکاری که میتونیم براش بکنیم اینه که تا میتونیم دعا کنیم که ان شاالله خدا یاری کنه و نیما و پدرش هدایت بشن
با هدایت اونها نههال همهدایت میشه ......
و دوباره صدای گریه ی مامان.
دلم برای مامانم میسوخت که اینقدر نگران اینده ی منه.
وقتی به اتاق برگشتم نسرین تو رختخوابش نشسته بود.
اما به محض ورودم سریع دراز کشید و خوابید.
خیلی وقته رابطه ی من و نسرین بهم خورده.
دلم برای اون روزهایی که اذیتش میکردم تنگ شده.
نسرین!!!نسرین!!!
چیه؟
نسرین چرا باهام قهری؟ این روزا تو خونه ی خودمونم احساس تنهایی میکنم ...
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هم مثل من خیلی دوست داشتی الان اینجا بودی❤️
انسان شناسی ۲۴۳.mp3
12.88M
🍃🌹🍃
🎙 تدوین صوتی (پادکست)/به وقت معرفت
💢 یک فرمول میانبر در قرآن آمده :
که تکلیف انسان را قبل از حرکتش به سمت اعمال خیر مشخص میکند.
※ قدم اول، قبل از انتخاب عمل خوب و انجام آن چیست؟
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 با ترس و لرز گفتم _باشه داد زد از من نترس احمق، او
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت25
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زد زیر گریه
_آخه چرا تو رو همهش میزنه الهام؟
بغض گلوم رو گرفت، نمیخوام بیشتر از این سهیلا رو ناراحت کنم، به سختی که متوجه بغض گلوم نشه، لب زدم
_سهیلا جان خوابم میاد، میخوام بخوابم
پتو رو کشیدم سرم و ریز ریز گریه میکنم، در حال اشک ریختنم که چشمام گرم شد و حس خواب اومد سراغم، چشم هام روگذاشتم روی هم خوابم رفت
صبح از خواب بیدار شدم، اومدم جلوی آینه جای سیلی مرتضی به صورتم رو نگاه کردم، خدا رو شکر جاش نمونده، خیالم راحت شد،ساعت یارده کلاس دارم، روم نمیشه زنگ بزنم به مرتضی، باید بهش پیام بدم
گوشی رو روشن کردم نوشتم
سلام، ساعت یازده کلاس دارم، برم دانشگاه؟
میدونم نمیزاره تنها برم، ولی رومم نمیشه بگم برام ماشین بفرست
پیامک داد
راننده میفرستم ببره بیارت، حالت خوبه؟
_یک دنیا معذرت میخوام، حالا برات توضیح میدم
_یه زانتیا نقرهای میاد دنبالت میشینی عقب یک کلام حرف نمیزنی میری دانشگاه کلاست تموم شد دم در وایمیسه برمیگردونتت خوابگاه خودمم ساعت چهار بعد از ظهر میام دنبالت
پاشدم حاضر شم، پیش خودم گفتم خدایا این کیه اینقدر خدم و حشم داره، راننده داره، این چیکاره است، کلا نوزده سالشِ، سنی نداره آخه ولی رفتاراش بیشتر از سنش نشون میده، فکرم درگیره این پسر این همه پول و ماشین لوکس از کجا میاره آخه؟! یه لقمه نون و یه چایی به زور خوردم، نگاهم رو دادم به ساعت، یک ربع به یازده هست، لباسم رو پوشیدم از خوابگاه اومدم
سرکوچه دیدم، چشمم افتاد به زانتیا دوستِ مرتضی است قبلا دیدمش، در عقب ماشین رو باز کردم سلامی کردم و نشستم، فقط جواب سلام من رو گرفت و تا من رسیدم به دانشگاه و از ماشین پیاده شدم یک کلمه هم حرف نزد، فقط گفت
_من همینجا منتظر برگشت شمام
هنگ کردم یعنی اینقدر بیکاره وایسه تا کلاسم تموم شه بیام
کلاسم تموم شد اومدم پایین دیدم جلو در دانشگاه اونطرف خیابون وایساده رفتم طرف ماشین در و باز کردم نشستم سلام کردم
انقدر آروم جواب سلام داد که صدای س اومد، حتی نگاهمم نکرد من رو رسوند سر کوچه خوابگاه گفت
لطفا برید داخل به آقا بگم تشریف بردید
تعجب کردم، به یه پسر نوزده ساله چه آقایی میگه، اومدم خوابگاه، قبل از اینکه لباس هام رو در بیارم پیام دادم به مرتضی که رسیدم
جواب داد
باشه عزیزم جایی نرو، کاری داشتی یا چیزی نیاز داشتی و یا خواستی بری بیرون بگو خودم میام همه رو برات ردیف میکنم
_باشه
بچهها اومدن نزدیکم
الی سهیلا رو ندیدی؟
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه، سهیلا هم سوار تاکسی شد، که بره دانشگاه
ستایش گفت
نامزدش یه موبایل تالیا براش خریده، هر چی بهش زنگ میزنینم، خاموشه جواب نمیده
_خب صبر کنیم تا غروب میاد، حالا شماره سهیلا رو بدید منم داشته باشم، ستایش شماره رو خوند منم تو گوشیم ذخیره کردم
خونسرد اومدم تو اتاقم، لباسهام رو عوض کردم و دراز کشیدم، یه زنگ زدم سهیلا گفت خاموش است ... ته دلم نگران شد، ولی بازم گفتم دیر که نکردن شاید بعد از ظهر کلاس داره دانشگاه مونده...
_______________________________
پوریا اومد خواستگاریم شب بله برون ما رو عقد موقت کردن، قرار گذاشتن بعد از شش ماه، عقد رسمی بشیم و بعد از جشن عروسی بریم سر زندگیمون، پوریا خیلی مهربونه و خوش اخلاق بود، ولی با اینکه ما محرم بودیم و گاهی من رو خونشون میبرد و ساعتها تنها بودیم هیچ حسی به من نداشت.این موضوع رو به صمیمی ترین دوستم مریم گفتم، مریم بهم گفت زهرا جان حتما به مامانت بگو، چون یا پوریا مشکل داره و یا... حرفش رو خورد و ادامه نداد، هر چی التماسش کردم که تو یه چیزی میخواستی بگی، ولی نگفتی، طفره رفت و نگفت، به مامانم گفتم که پوریا با من مثل خواهرش رفتار میکنه، مامانم کلی دعوام کرد و گفت...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خودت نمیدونی دلیلش رو؟
همینطور که سرجاش مینشست گفت
_یه سوال ازت میپرسم یه جواب ازت میخوام
_چی؟
_تو بچه های نیلوفر و نریمان رو دوست داری درسته؟
_بله که دوستشون دارم میمیرم براشون
_خوب اگه یه روزی بری سراغ یکیشون و ببینی داره یه بازی میکنه که حین اونبازی خطری هم تهدیدش میکنه چکار میکنی؟
میگی بمن چه...؟ خودش باید بفهمه داره خطر میکنه؟
یا به هر نحوی شده تلاش میکنی از ادامه ی اون بازی منصرفش کنی حتی شده با کتک؟
_فهمیدم چی میخوای بگی. بله اجازه نمیدم دیگه اون بازی رو ادامه بده.
اما خودت داری میگی بچه... اما من بچه نیستم... اصلا دلم میخواد خطر کنم دلم میخواد خودم رو به دردسر بندازم میخوام تجربه کنم اصلنم دلم نمیخواد کسی تو کارم دخالت کنه.
اصلا فک کنم باهم قهر باشیم بهتر باشه پس شب بخیر.
پشتم رو بهش کردم و سعی کردم بخوابم.
بغض راه گلوم رو بسته.
حالا که خوب فکر میکنم میبینم با حرفای بابا موافقم.
از طرفی با حرف تک تک اعضای خانواده م موافقم ولی از طرفی اونقدر نیما رو دوست دارم که حتی اگه بدونم بزرگترین خطاهای عالم رو انجام میده بازم نمیخوام از دستش بدم.
من میدونم نیما بخاطر من همه کار میکنه.اگه من ازش بخوام با سرمایه ای که باباش بهش میده یه کسب و کار حلال راه بندازه حتما همینکار رو میکنه... کلی برنامه برای اینده مون دارم
چندماه دیگه موعد عروسی مونه... برای همیشه میرم تهران... میدونم وقتی ازینجا برم دلم خیلی برای خونواده م تنگ میشه با اینحال از رفتنم خوشحالم و لحظه شماری میکنم تا از پیششون برم....
خونواده من خوبن ولی زیادی دارن زندگی رو سخت میکنن...
یعنی چی وقتی از فکرت استفاده میکنی و میخوای پولدار باشی میگن اون پول شبهه ناکه و حرومه تا میخوای خوشی کنی میگن اون کار مکروهه یا حرومه تا میخوای از زندگیت لذت ببری کوفتت میکنن.
خوب نیما و پدرش همچینم بدون زحمت و دردسر پولدار نشدن.
وقتی به خونه شون میرم خودم شاهد این هستم که پدرش یا کلی دفتر و دستک جلوشه و در حال محاسبه ست یا تلفنی در حال چک و چونه زدن با این و اونه.
هرکی شغلش یجوره.
بابا میگه پول نزول دادن حرومه .
اخه مگه بابای نیما رفته در خونه ی مردم و بزور بهشون پول نزول داده؟
هرکی احتیاج مالی داره میاد سراغ فیروزخان تازه با کلی التماس و خواهش یه پولی قرض میگیره...
بابای نیما اگه قرار باشه به هر کی پول قرض میده همینجوری و بدون اسکونت و سود باشه که دوروزه به فلاکت و بی پولی میفته.
قانون قرض دادن و قرض گرفتن همینه دیگه.
طرف اگه سختشه و نمیتونه پس بده، خوب نیاد پول بگیره کسی که اجبارش نکرده....
واقعا افکار و عقاید امثال بابا و نریمان رو درک نمیکنم.
بعد از یه عمر فقر و نداری عروس خونواده ای شدم که قراره تو ناز و نعمت زندگی و بچه هام رو بزرگ کنم ناراحتند ...
زندگی از نظر اونا یعنی از وسط هرماه چرتکه انداختن و حساب کردن که چطور خرج کنن اخرماه کم نیارن.
از نظر اونا زندگی یعنی اینکه تو شادی و حتی عروسی به بهونه های مختلف خوشی رو بخودت حروم کنی.
حالا اختلاط زن و مرد تو عروسی و مهمونی اونم واسه یه شب قراره زمین رو به اسمون بدوزه یا اسمون رو به زمین؟
یه شبه دیگه تموم میشه.
شب عقد منم میدونم دیگه اونقدر خونواده خودم فاز منفی برداشته بودند و انرژی منفی فرستادند اخرش مراسممون تبدیل به محفل اراذل و اوباش شد...
اونقدر تو افکارم غرق بودم و عقاید خونوادم رو با خونواده ی نیما وخواسته های خودم تحلیل کردم و حرص خوردم که وقتی به خودم اومدم حس کردم سرم از سنگینی این افکار داره میترکه.
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت نزدیک چهار صبحه.
پتو رو از روم کنار کشیدم اروم و بی صدا به اشپزخونه رفتم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
یه قرص مسکن پیدا کردم ، اروم دستم رو به دیواره ی سماور زدم داغ بود.
یه چای برای خودم ریختم و دوتا قند درشت از توی قندون جدا کردم.
اروم به اتاق برگشتم قرص رو تو دهنم گذاشتم و با یه جرعه از همون چای قورتش دادم.
همینطور که جرعه جرعه چاییم رو میخوردم نگاهم به ساعت بود شاید نیمساعت دیگه وقت اذان بود.
مامان معتقده و میگه وقتی شبا خوابتون نمیبره در واقع خدا دلش براتون تنگ شده دوست داره براتون کاری کنه فقط منتظره بهش پناه ببرید، اگه حوصله دارید پاشید وضو بگیرید نماز شب یا نماز مستحبی بخونید ، اگه حال ندارید همینجوری خوابیده صلوات بفرستید یا هر ذکر و سوره ای بلدید بخونید ، وقتی یاد خدا و ائمه کنید خدا درهای رحمتش رو بروتون باز میکنه و هر کمکی نیاز داشته باشید گره از مشکلاتتون باز میکنه.
وحالا من بعد از مدتها نزدیک اذان یاد نماز اول وقت صبح افتادم خمیازه ای کشیدم انگار خواب به چشمام برگشته بود تو دلم گفتم ولش کن فعلا بخوابم بعدا مامان بیدارم میکنه.
لیوان خالی رو بالای سرم گذاشتم و سرجام دراز کشیدم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم با دیدن اسم نیما که جدیدا به ارامش قلبم تغییر کرده بود با لبخند تماس رو وصل کردم.
سلام نیما.
به به سلام خانم خوابالو نکنه هنوز خواب بودی؟
اره باور کن شبا تا دیر وقت خوابم نمیبره و سر صبح خوابم میگیره .
مگه ساعت چنده؟
ساعت دهه و الان منم پشت در خونتونم.
زود باش بیا تنبل خانم.
ای وای ببخشید الان زود حاضر میشم.
قهقهه خنده ش بلند شد.
شوخی کردم .ساعت دهه ولی من نیمساعت دیگه میرسم برام کار پیش اومد و ازونجایی که مطمین بودم نهال بانوی من هنوز خوابه با خیال راحت به کارم رسیدم و الان تو راهم.
تا نیمساعت دیگه سرکوچه تون باش.
اوکی پس فعلا
تماس رو قطع کردم اول به سرویس رفتم و بعدا از شستن دست و روم به اتاقم برگشتم از اونجایی که نیما هرروز من رو به خرید میبره پس مانتوی شیک جدیدی که برام خریده بود رو پوشیدم شال ابریشم رو روی سرم انداختم.
یه ته ارایش کوچک هم کردم حیف از مامان و بابا میترسم وگرنه لوازم ارایشی که نیما برام خریده از بهترین مارکه و چقدر رو صورتم میشینه.
همونجور که سرم رو بالا میبردم تو دلم گفتم خدایا یعنی میشه ازین قفس و نگهباناش راحت بشم؟
که چشمم به ساعت رو دیوار افتاد.
پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم به سرعت کیفم رو برداشتم و به اشپزخونه رفتم.
مامان مشغول سرخ کردن سیب زمینی بود
سلام مامان
سلام عزیز دلم ،،، بربری تازه تو جانونیه.
بشین صبحونه ت رو بخور بعد برو.
نه مامان دیرم شده الانه که نیما بیاد یه قاشق عسل میخورم میرم.
ای بابا این که نشد صبحونه... بدون صبحونه کجا میخوای بری.
لااقل یه لقمه کوچولو بخور ضعف نکنی.
با لبخند رو به مامان گفتم
نیما تنبلم کرده اخه هروقت صبحا میاد دنبالم چون میدونه صبحونه نمیخورم اول منو میبره کافی شاپ بهم صبحونه میده
خوب مادرجان اشتباه میکنی.
صبحونه ی کامل تو خونه کجا و صبحونه ی اونجا کجا.
پس فردا معده ت داغون میشه.
از این حرف مامان لجم گرفت هرچی من میخوام مزایای پولدار بودن دامادش رو به روش بیارم اون بیشتر خودش رو از فضا دور میکنه.
یه خداحافظ سرد گفتم و برگشتم اتاق کفشهای ست کیفم رو از توی کمدم برداشتم و به ایوون اومدم.تا کفشم رو پوشیدم صدای بلند اهنگ و بعد ترمز ماشین نیما دم در حیاطمون اومد ...
بسرعت به سمت در حیاط دویدم به محض باز کردنش نیما رو مقابل خودم دیدم با یه شاخه گل زیبا کمی سرش رو خم کرد و با ادای خاصی جلوم گرفت .
از ذوق این رفتارش در پوست خودم نمیگنجیدم.
کاش مامان الان دم در بود و این رفتارهای عاشقانه و پراز محبت نیما رو میدید تا خیالش از بابت خوشبختی من راحت میشد.
بعد هم دستش رو پشت کمرم گذاشت و به سمت در جلوی ماشین هدایت کرد.
در رو برام باز کرد.
داخل ماشین که نشستم با سلام گفتن پسری که صداش از پشت سرم میومد
به عقب برگشتم
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺?
❌⭕️❌
🔴 به شما ربطی نداره ❗️❗️❗️
🔻ماشین خودمه، هر چقدر میخوام سرعت میرم. به شما ربطی نداره.
🔻بدن خودمه، هر چقدر میخوام تو مترو، اتوبوس، فروشگاه و ... سیگار می کشم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه، هر چقدر که بخوام توش سر و صدا می کنم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه می خوام توش یه گله گوسفند داشته باشم. به شما ربطی نداره.
👈 هر وقت این حرف های عجیب و غریب رو قبول کردید، ادعای اون بی حجاب و بدحجاب رو که میگه بدن خودمه به شما ربطی نداره رو هم قبول کنید.
⚠️ تو همه اینها #ضرر و #اضرار به مردم و جامعه وجود داره. وقتی پای ضرر زدن به مردم و حقوق می رسه، دیگه برای خودمه معنی نداره. هر چیزی که خدا بهت میده، در برابر اون مسئولیت هم برات میذاره.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت25 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت26
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم، صفحه گوشی رو نگاه کردم شماره مرتضیست ،جواب دادم
_سلام
_سلام الی خوبی؟
_ممنون
_بیام دنبالت بریم بیرون
گوشی رو از دهنم فاصله دادم
بچهها سهیلا اومد؟
صدای نرگس اومد
_نه هنوز، داریم از دلشوره میمیریم
گوشی رو گذاشتم کنار گوشم
نه، مرتضی سهیلا از صبح که رفته دانشگاه هیچ خبری ازش نیست، فقط هر چی هم بهش زنگ زدیم جواب نمیده
_میخوای بیام ببرمت کلانتری
_نه بریم کلانتری چی بگیم!
پس اگر تا ساعت هشت شب نیومد یه خبر به من بده
باشه
بعد از خدا حافظی تماس و قطع کرد، ته دلم خالی شد، اومدم از اتاق بیرون نگاهم افتاد به بچه ها نگران ساکت نشستن، هیچکی حرف نمیزنه
سکوتشون رو شکستم
_به نظرتون سهیلا کجا رفته
همه نگام کردن، ستایش گفت
نمی دونیم ولی به نظر من بریم کلانتری بگیم؟
نرگس از جاش بلند شد
_اتفاقا منم گفتم ، باید بریم کلانتری، بچهها گفتن صبر کنیم شاید اومد
به نظرم سهیلا امروز گفتم یه کلاس داشت
نرگس گفت: آره به ما هم گفت یه کلاس دارم، دلشوره ما هم از همینه دیگه، نامزدشم از صبح ده بار زنگ زده خوابگاه، چقدر دروغ بگیم، یدفعه گفتیم حمومه، یدفعه گفتیم رفته خرید
من میگم، به خانم مومن بگیم
نرگس و ستایش هم زمان با هم گفتن
_آره زنگ بزن
شماره خانم مومن رو گرفتم، جواب داد بعد از سلام گفتم
_خانم مومن میشه بیاید خوابگاه؟
اتفاقا نزدیک خوابگاه هستم الان میام
همگی رفتیم تو فکر که صدای خانم مومن اومد
_سلام بچه ها چی شده؟
جواب دادم
سلام خانم مومن، سهیلا یه کلاس داشته امروز رفته دانشگاه و تا الان نیومده، گوشیشم خاموشه
ابرو داد بالا
عه، مگه بچه است. صبر کنید میاد. الانم که دیروقت نیست شاید رفته حرم حضرت معصومه سلام الله علیهم خلوت کنه چون به من زنگ زد گفت میخوام ازدواج کنم برام استخاره کن، که استخاره ش خوب اومد نگران نباشید
حرفهای خانم مومن کمی اروممون کرد، ولی چشم دوختیم به ساعت، ساعت شد نه شب دو باره دلشوره اومد سراغم، زنگ زدم مرتضی
جواب داد
چی شد از دوستت خبر نداری
نه مرتضی، اجازه میدی من برم کلانتری؟
«تو آژانس بگیر بیا دم کلانتری منم خودمو میرسونم، فقط تا من نیومدم نرو داخل
_آژانس نمیخواد من با تاکسی مستقیم میرم کلانتری میگم، تو بیرون کلانتری منتظرم باش، آخه میترسم پلیس بگه این آقا کیه؟
_نخیر نمیگه، با آژانس برو کلانتری تا دیرتر نشده منم همزمان میام که دیر نشه، سر و وضعتم درست کن، مقنعه بپوش
با حرص یه باشه گفتم و قطع کردم، تو دلم گفتم: به تو چه مربوطه آخه ؟
_____________________
اولین بار که همسرم رو دیدم توی خیابون بود در نگاه اول به دلم نشست تعقیبش کردم و فهمیدم که کجا زندگی میکنه مادرم رو فرستادم برای خواستگاری با این که مخالف بود اما رفت و بعد از چند روز قرار شد بریم برای خواستگاری رسمی خیلی خوشحال بودم از همون لحظه اول تصور کردم که همسرمه و مال منه، رابطه مون خوب بود اما بعد از عروسی میخواستم مثلا تربیتش کنم برای همین...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁