انسان شناسی ۲۴۳.mp3
12.88M
🍃🌹🍃
🎙 تدوین صوتی (پادکست)/به وقت معرفت
💢 یک فرمول میانبر در قرآن آمده :
که تکلیف انسان را قبل از حرکتش به سمت اعمال خیر مشخص میکند.
※ قدم اول، قبل از انتخاب عمل خوب و انجام آن چیست؟
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 با ترس و لرز گفتم _باشه داد زد از من نترس احمق، او
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت25
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زد زیر گریه
_آخه چرا تو رو همهش میزنه الهام؟
بغض گلوم رو گرفت، نمیخوام بیشتر از این سهیلا رو ناراحت کنم، به سختی که متوجه بغض گلوم نشه، لب زدم
_سهیلا جان خوابم میاد، میخوام بخوابم
پتو رو کشیدم سرم و ریز ریز گریه میکنم، در حال اشک ریختنم که چشمام گرم شد و حس خواب اومد سراغم، چشم هام روگذاشتم روی هم خوابم رفت
صبح از خواب بیدار شدم، اومدم جلوی آینه جای سیلی مرتضی به صورتم رو نگاه کردم، خدا رو شکر جاش نمونده، خیالم راحت شد،ساعت یارده کلاس دارم، روم نمیشه زنگ بزنم به مرتضی، باید بهش پیام بدم
گوشی رو روشن کردم نوشتم
سلام، ساعت یازده کلاس دارم، برم دانشگاه؟
میدونم نمیزاره تنها برم، ولی رومم نمیشه بگم برام ماشین بفرست
پیامک داد
راننده میفرستم ببره بیارت، حالت خوبه؟
_یک دنیا معذرت میخوام، حالا برات توضیح میدم
_یه زانتیا نقرهای میاد دنبالت میشینی عقب یک کلام حرف نمیزنی میری دانشگاه کلاست تموم شد دم در وایمیسه برمیگردونتت خوابگاه خودمم ساعت چهار بعد از ظهر میام دنبالت
پاشدم حاضر شم، پیش خودم گفتم خدایا این کیه اینقدر خدم و حشم داره، راننده داره، این چیکاره است، کلا نوزده سالشِ، سنی نداره آخه ولی رفتاراش بیشتر از سنش نشون میده، فکرم درگیره این پسر این همه پول و ماشین لوکس از کجا میاره آخه؟! یه لقمه نون و یه چایی به زور خوردم، نگاهم رو دادم به ساعت، یک ربع به یازده هست، لباسم رو پوشیدم از خوابگاه اومدم
سرکوچه دیدم، چشمم افتاد به زانتیا دوستِ مرتضی است قبلا دیدمش، در عقب ماشین رو باز کردم سلامی کردم و نشستم، فقط جواب سلام من رو گرفت و تا من رسیدم به دانشگاه و از ماشین پیاده شدم یک کلمه هم حرف نزد، فقط گفت
_من همینجا منتظر برگشت شمام
هنگ کردم یعنی اینقدر بیکاره وایسه تا کلاسم تموم شه بیام
کلاسم تموم شد اومدم پایین دیدم جلو در دانشگاه اونطرف خیابون وایساده رفتم طرف ماشین در و باز کردم نشستم سلام کردم
انقدر آروم جواب سلام داد که صدای س اومد، حتی نگاهمم نکرد من رو رسوند سر کوچه خوابگاه گفت
لطفا برید داخل به آقا بگم تشریف بردید
تعجب کردم، به یه پسر نوزده ساله چه آقایی میگه، اومدم خوابگاه، قبل از اینکه لباس هام رو در بیارم پیام دادم به مرتضی که رسیدم
جواب داد
باشه عزیزم جایی نرو، کاری داشتی یا چیزی نیاز داشتی و یا خواستی بری بیرون بگو خودم میام همه رو برات ردیف میکنم
_باشه
بچهها اومدن نزدیکم
الی سهیلا رو ندیدی؟
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه، سهیلا هم سوار تاکسی شد، که بره دانشگاه
ستایش گفت
نامزدش یه موبایل تالیا براش خریده، هر چی بهش زنگ میزنینم، خاموشه جواب نمیده
_خب صبر کنیم تا غروب میاد، حالا شماره سهیلا رو بدید منم داشته باشم، ستایش شماره رو خوند منم تو گوشیم ذخیره کردم
خونسرد اومدم تو اتاقم، لباسهام رو عوض کردم و دراز کشیدم، یه زنگ زدم سهیلا گفت خاموش است ... ته دلم نگران شد، ولی بازم گفتم دیر که نکردن شاید بعد از ظهر کلاس داره دانشگاه مونده...
_______________________________
پوریا اومد خواستگاریم شب بله برون ما رو عقد موقت کردن، قرار گذاشتن بعد از شش ماه، عقد رسمی بشیم و بعد از جشن عروسی بریم سر زندگیمون، پوریا خیلی مهربونه و خوش اخلاق بود، ولی با اینکه ما محرم بودیم و گاهی من رو خونشون میبرد و ساعتها تنها بودیم هیچ حسی به من نداشت.این موضوع رو به صمیمی ترین دوستم مریم گفتم، مریم بهم گفت زهرا جان حتما به مامانت بگو، چون یا پوریا مشکل داره و یا... حرفش رو خورد و ادامه نداد، هر چی التماسش کردم که تو یه چیزی میخواستی بگی، ولی نگفتی، طفره رفت و نگفت، به مامانم گفتم که پوریا با من مثل خواهرش رفتار میکنه، مامانم کلی دعوام کرد و گفت...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خودت نمیدونی دلیلش رو؟
همینطور که سرجاش مینشست گفت
_یه سوال ازت میپرسم یه جواب ازت میخوام
_چی؟
_تو بچه های نیلوفر و نریمان رو دوست داری درسته؟
_بله که دوستشون دارم میمیرم براشون
_خوب اگه یه روزی بری سراغ یکیشون و ببینی داره یه بازی میکنه که حین اونبازی خطری هم تهدیدش میکنه چکار میکنی؟
میگی بمن چه...؟ خودش باید بفهمه داره خطر میکنه؟
یا به هر نحوی شده تلاش میکنی از ادامه ی اون بازی منصرفش کنی حتی شده با کتک؟
_فهمیدم چی میخوای بگی. بله اجازه نمیدم دیگه اون بازی رو ادامه بده.
اما خودت داری میگی بچه... اما من بچه نیستم... اصلا دلم میخواد خطر کنم دلم میخواد خودم رو به دردسر بندازم میخوام تجربه کنم اصلنم دلم نمیخواد کسی تو کارم دخالت کنه.
اصلا فک کنم باهم قهر باشیم بهتر باشه پس شب بخیر.
پشتم رو بهش کردم و سعی کردم بخوابم.
بغض راه گلوم رو بسته.
حالا که خوب فکر میکنم میبینم با حرفای بابا موافقم.
از طرفی با حرف تک تک اعضای خانواده م موافقم ولی از طرفی اونقدر نیما رو دوست دارم که حتی اگه بدونم بزرگترین خطاهای عالم رو انجام میده بازم نمیخوام از دستش بدم.
من میدونم نیما بخاطر من همه کار میکنه.اگه من ازش بخوام با سرمایه ای که باباش بهش میده یه کسب و کار حلال راه بندازه حتما همینکار رو میکنه... کلی برنامه برای اینده مون دارم
چندماه دیگه موعد عروسی مونه... برای همیشه میرم تهران... میدونم وقتی ازینجا برم دلم خیلی برای خونواده م تنگ میشه با اینحال از رفتنم خوشحالم و لحظه شماری میکنم تا از پیششون برم....
خونواده من خوبن ولی زیادی دارن زندگی رو سخت میکنن...
یعنی چی وقتی از فکرت استفاده میکنی و میخوای پولدار باشی میگن اون پول شبهه ناکه و حرومه تا میخوای خوشی کنی میگن اون کار مکروهه یا حرومه تا میخوای از زندگیت لذت ببری کوفتت میکنن.
خوب نیما و پدرش همچینم بدون زحمت و دردسر پولدار نشدن.
وقتی به خونه شون میرم خودم شاهد این هستم که پدرش یا کلی دفتر و دستک جلوشه و در حال محاسبه ست یا تلفنی در حال چک و چونه زدن با این و اونه.
هرکی شغلش یجوره.
بابا میگه پول نزول دادن حرومه .
اخه مگه بابای نیما رفته در خونه ی مردم و بزور بهشون پول نزول داده؟
هرکی احتیاج مالی داره میاد سراغ فیروزخان تازه با کلی التماس و خواهش یه پولی قرض میگیره...
بابای نیما اگه قرار باشه به هر کی پول قرض میده همینجوری و بدون اسکونت و سود باشه که دوروزه به فلاکت و بی پولی میفته.
قانون قرض دادن و قرض گرفتن همینه دیگه.
طرف اگه سختشه و نمیتونه پس بده، خوب نیاد پول بگیره کسی که اجبارش نکرده....
واقعا افکار و عقاید امثال بابا و نریمان رو درک نمیکنم.
بعد از یه عمر فقر و نداری عروس خونواده ای شدم که قراره تو ناز و نعمت زندگی و بچه هام رو بزرگ کنم ناراحتند ...
زندگی از نظر اونا یعنی از وسط هرماه چرتکه انداختن و حساب کردن که چطور خرج کنن اخرماه کم نیارن.
از نظر اونا زندگی یعنی اینکه تو شادی و حتی عروسی به بهونه های مختلف خوشی رو بخودت حروم کنی.
حالا اختلاط زن و مرد تو عروسی و مهمونی اونم واسه یه شب قراره زمین رو به اسمون بدوزه یا اسمون رو به زمین؟
یه شبه دیگه تموم میشه.
شب عقد منم میدونم دیگه اونقدر خونواده خودم فاز منفی برداشته بودند و انرژی منفی فرستادند اخرش مراسممون تبدیل به محفل اراذل و اوباش شد...
اونقدر تو افکارم غرق بودم و عقاید خونوادم رو با خونواده ی نیما وخواسته های خودم تحلیل کردم و حرص خوردم که وقتی به خودم اومدم حس کردم سرم از سنگینی این افکار داره میترکه.
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت نزدیک چهار صبحه.
پتو رو از روم کنار کشیدم اروم و بی صدا به اشپزخونه رفتم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
یه قرص مسکن پیدا کردم ، اروم دستم رو به دیواره ی سماور زدم داغ بود.
یه چای برای خودم ریختم و دوتا قند درشت از توی قندون جدا کردم.
اروم به اتاق برگشتم قرص رو تو دهنم گذاشتم و با یه جرعه از همون چای قورتش دادم.
همینطور که جرعه جرعه چاییم رو میخوردم نگاهم به ساعت بود شاید نیمساعت دیگه وقت اذان بود.
مامان معتقده و میگه وقتی شبا خوابتون نمیبره در واقع خدا دلش براتون تنگ شده دوست داره براتون کاری کنه فقط منتظره بهش پناه ببرید، اگه حوصله دارید پاشید وضو بگیرید نماز شب یا نماز مستحبی بخونید ، اگه حال ندارید همینجوری خوابیده صلوات بفرستید یا هر ذکر و سوره ای بلدید بخونید ، وقتی یاد خدا و ائمه کنید خدا درهای رحمتش رو بروتون باز میکنه و هر کمکی نیاز داشته باشید گره از مشکلاتتون باز میکنه.
وحالا من بعد از مدتها نزدیک اذان یاد نماز اول وقت صبح افتادم خمیازه ای کشیدم انگار خواب به چشمام برگشته بود تو دلم گفتم ولش کن فعلا بخوابم بعدا مامان بیدارم میکنه.
لیوان خالی رو بالای سرم گذاشتم و سرجام دراز کشیدم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم با دیدن اسم نیما که جدیدا به ارامش قلبم تغییر کرده بود با لبخند تماس رو وصل کردم.
سلام نیما.
به به سلام خانم خوابالو نکنه هنوز خواب بودی؟
اره باور کن شبا تا دیر وقت خوابم نمیبره و سر صبح خوابم میگیره .
مگه ساعت چنده؟
ساعت دهه و الان منم پشت در خونتونم.
زود باش بیا تنبل خانم.
ای وای ببخشید الان زود حاضر میشم.
قهقهه خنده ش بلند شد.
شوخی کردم .ساعت دهه ولی من نیمساعت دیگه میرسم برام کار پیش اومد و ازونجایی که مطمین بودم نهال بانوی من هنوز خوابه با خیال راحت به کارم رسیدم و الان تو راهم.
تا نیمساعت دیگه سرکوچه تون باش.
اوکی پس فعلا
تماس رو قطع کردم اول به سرویس رفتم و بعدا از شستن دست و روم به اتاقم برگشتم از اونجایی که نیما هرروز من رو به خرید میبره پس مانتوی شیک جدیدی که برام خریده بود رو پوشیدم شال ابریشم رو روی سرم انداختم.
یه ته ارایش کوچک هم کردم حیف از مامان و بابا میترسم وگرنه لوازم ارایشی که نیما برام خریده از بهترین مارکه و چقدر رو صورتم میشینه.
همونجور که سرم رو بالا میبردم تو دلم گفتم خدایا یعنی میشه ازین قفس و نگهباناش راحت بشم؟
که چشمم به ساعت رو دیوار افتاد.
پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم به سرعت کیفم رو برداشتم و به اشپزخونه رفتم.
مامان مشغول سرخ کردن سیب زمینی بود
سلام مامان
سلام عزیز دلم ،،، بربری تازه تو جانونیه.
بشین صبحونه ت رو بخور بعد برو.
نه مامان دیرم شده الانه که نیما بیاد یه قاشق عسل میخورم میرم.
ای بابا این که نشد صبحونه... بدون صبحونه کجا میخوای بری.
لااقل یه لقمه کوچولو بخور ضعف نکنی.
با لبخند رو به مامان گفتم
نیما تنبلم کرده اخه هروقت صبحا میاد دنبالم چون میدونه صبحونه نمیخورم اول منو میبره کافی شاپ بهم صبحونه میده
خوب مادرجان اشتباه میکنی.
صبحونه ی کامل تو خونه کجا و صبحونه ی اونجا کجا.
پس فردا معده ت داغون میشه.
از این حرف مامان لجم گرفت هرچی من میخوام مزایای پولدار بودن دامادش رو به روش بیارم اون بیشتر خودش رو از فضا دور میکنه.
یه خداحافظ سرد گفتم و برگشتم اتاق کفشهای ست کیفم رو از توی کمدم برداشتم و به ایوون اومدم.تا کفشم رو پوشیدم صدای بلند اهنگ و بعد ترمز ماشین نیما دم در حیاطمون اومد ...
بسرعت به سمت در حیاط دویدم به محض باز کردنش نیما رو مقابل خودم دیدم با یه شاخه گل زیبا کمی سرش رو خم کرد و با ادای خاصی جلوم گرفت .
از ذوق این رفتارش در پوست خودم نمیگنجیدم.
کاش مامان الان دم در بود و این رفتارهای عاشقانه و پراز محبت نیما رو میدید تا خیالش از بابت خوشبختی من راحت میشد.
بعد هم دستش رو پشت کمرم گذاشت و به سمت در جلوی ماشین هدایت کرد.
در رو برام باز کرد.
داخل ماشین که نشستم با سلام گفتن پسری که صداش از پشت سرم میومد
به عقب برگشتم
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺?
❌⭕️❌
🔴 به شما ربطی نداره ❗️❗️❗️
🔻ماشین خودمه، هر چقدر میخوام سرعت میرم. به شما ربطی نداره.
🔻بدن خودمه، هر چقدر میخوام تو مترو، اتوبوس، فروشگاه و ... سیگار می کشم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه، هر چقدر که بخوام توش سر و صدا می کنم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه می خوام توش یه گله گوسفند داشته باشم. به شما ربطی نداره.
👈 هر وقت این حرف های عجیب و غریب رو قبول کردید، ادعای اون بی حجاب و بدحجاب رو که میگه بدن خودمه به شما ربطی نداره رو هم قبول کنید.
⚠️ تو همه اینها #ضرر و #اضرار به مردم و جامعه وجود داره. وقتی پای ضرر زدن به مردم و حقوق می رسه، دیگه برای خودمه معنی نداره. هر چیزی که خدا بهت میده، در برابر اون مسئولیت هم برات میذاره.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت25 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت26
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم، صفحه گوشی رو نگاه کردم شماره مرتضیست ،جواب دادم
_سلام
_سلام الی خوبی؟
_ممنون
_بیام دنبالت بریم بیرون
گوشی رو از دهنم فاصله دادم
بچهها سهیلا اومد؟
صدای نرگس اومد
_نه هنوز، داریم از دلشوره میمیریم
گوشی رو گذاشتم کنار گوشم
نه، مرتضی سهیلا از صبح که رفته دانشگاه هیچ خبری ازش نیست، فقط هر چی هم بهش زنگ زدیم جواب نمیده
_میخوای بیام ببرمت کلانتری
_نه بریم کلانتری چی بگیم!
پس اگر تا ساعت هشت شب نیومد یه خبر به من بده
باشه
بعد از خدا حافظی تماس و قطع کرد، ته دلم خالی شد، اومدم از اتاق بیرون نگاهم افتاد به بچه ها نگران ساکت نشستن، هیچکی حرف نمیزنه
سکوتشون رو شکستم
_به نظرتون سهیلا کجا رفته
همه نگام کردن، ستایش گفت
نمی دونیم ولی به نظر من بریم کلانتری بگیم؟
نرگس از جاش بلند شد
_اتفاقا منم گفتم ، باید بریم کلانتری، بچهها گفتن صبر کنیم شاید اومد
به نظرم سهیلا امروز گفتم یه کلاس داشت
نرگس گفت: آره به ما هم گفت یه کلاس دارم، دلشوره ما هم از همینه دیگه، نامزدشم از صبح ده بار زنگ زده خوابگاه، چقدر دروغ بگیم، یدفعه گفتیم حمومه، یدفعه گفتیم رفته خرید
من میگم، به خانم مومن بگیم
نرگس و ستایش هم زمان با هم گفتن
_آره زنگ بزن
شماره خانم مومن رو گرفتم، جواب داد بعد از سلام گفتم
_خانم مومن میشه بیاید خوابگاه؟
اتفاقا نزدیک خوابگاه هستم الان میام
همگی رفتیم تو فکر که صدای خانم مومن اومد
_سلام بچه ها چی شده؟
جواب دادم
سلام خانم مومن، سهیلا یه کلاس داشته امروز رفته دانشگاه و تا الان نیومده، گوشیشم خاموشه
ابرو داد بالا
عه، مگه بچه است. صبر کنید میاد. الانم که دیروقت نیست شاید رفته حرم حضرت معصومه سلام الله علیهم خلوت کنه چون به من زنگ زد گفت میخوام ازدواج کنم برام استخاره کن، که استخاره ش خوب اومد نگران نباشید
حرفهای خانم مومن کمی اروممون کرد، ولی چشم دوختیم به ساعت، ساعت شد نه شب دو باره دلشوره اومد سراغم، زنگ زدم مرتضی
جواب داد
چی شد از دوستت خبر نداری
نه مرتضی، اجازه میدی من برم کلانتری؟
«تو آژانس بگیر بیا دم کلانتری منم خودمو میرسونم، فقط تا من نیومدم نرو داخل
_آژانس نمیخواد من با تاکسی مستقیم میرم کلانتری میگم، تو بیرون کلانتری منتظرم باش، آخه میترسم پلیس بگه این آقا کیه؟
_نخیر نمیگه، با آژانس برو کلانتری تا دیرتر نشده منم همزمان میام که دیر نشه، سر و وضعتم درست کن، مقنعه بپوش
با حرص یه باشه گفتم و قطع کردم، تو دلم گفتم: به تو چه مربوطه آخه ؟
_____________________
اولین بار که همسرم رو دیدم توی خیابون بود در نگاه اول به دلم نشست تعقیبش کردم و فهمیدم که کجا زندگی میکنه مادرم رو فرستادم برای خواستگاری با این که مخالف بود اما رفت و بعد از چند روز قرار شد بریم برای خواستگاری رسمی خیلی خوشحال بودم از همون لحظه اول تصور کردم که همسرمه و مال منه، رابطه مون خوب بود اما بعد از عروسی میخواستم مثلا تربیتش کنم برای همین...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
با دیدنش متعجب نگاهم رو به نیما که اوهم حالا پشت فرمون ماشین جا گرفته بود دادم.
با لبخند گفت
_نهال جان دوستم کسری
اروم برگشتم و دوباره یه نیم نگاه بهش کردم
یکی از همون پسرهایی بود که اون روز کذایی قبل از نامزدی وقتی سوار ماشین نیما بودم با رفقاش سوار شدند و چرت و پرت و حرفای رکیک راجع به رابطه ی من و نیما میگفتند.
رو به نیما کردم و با اخم و تشر گفتم اینو چرا سوار کردی؟
تا خواستم پیاده شم دست نیما روی دستم نشست.
با لبخندی که معلومه خیلی داره سعی میکنه پنهان نگهش داره گفت
_نهال داری سخت میگیری
کسری یکی از بهترین دوستای منه اونروزم یه غلطی کرد با اون بچه ها جو زده شد و یکم چرت و پرت گفتند.
تو که اینقدر کینه ای نبودی.
یه بغض کوچیک ته گلوم نشست با یه غم بزرگ تو سینه م
یاد غیرت بابام و داداشم افتادم.
اون روز حرفای خوبی از زبون این مردک و دوستاش نشنیده بودم یاد نگاههای هرز و چندششون افتادم
الان دلم از همون جنس غیرتی که نریمان و بابا نسبت بهم داشتن میخواست ، اونم از جانب نزدیکترین ادم به خودم.
نیما همسرم بود و باید بابت این موضوع غیرت به خرج میداد
اما خیلی راحت از کنار موضوع به این مهمی رد شده و اصلا درکم نمیکنه.
احساس امنیتم رو از دست دادم
نا خوداگاه سعی کردم کمی خودم رو از معرض دیدش دور کنم.
نیما استارت زد و ماشین رو راه انداخت
مدت زمان کوتاهی در سکوت گذشت که در اخر نیما با توضیح اینکه چرا الان این ادم تو ماشینش نشسته سکوت رو شکست
_کسری یه مشکلی داره که من بهش قول دادم تو براش حل کنی...
با همون اخمهای ی درهم که به روبرو چشم دوخته بودم سوالی گفتم
_من ؟
_اره راستش کسری از یه دختری خوشش اومده که از شانس خوب یا بدش دوست جنابعالی از اب در اومده،،،،
با چشمای گشاد بهش خیره شدم .
_کدوم دوستم؟
اینبار کسری شروع کرد به توضیح دادن
_راستشو بخواین همون دوست مو فرفری تون که صورت سبزه ای داشت چند بار سعی کردم باهاش ارتباط بگیرم اما هربار از حرف زدن باهام سرباز زد اخرین بار هم تهدیدم کرد که داداشش رو میفرسته سراغم .
البته من نه ترسیدم و نه کم اوردم فقط از همون روز دیگه ندیدم بیاد مدرسه.
دلم براش لک زده به هر دری زدم که یه نشونی ازش پیدا کنم نتونستم.
_منظورت صبا نوروزیه؟
_اهان اره خودشه
_اون بخاطر بیماریش از روستا اومده بود شهر و فکر کنم سه چهارماهی بود که خونه ی عمه ش ساکن بود. هر هفته دوروز بیمارستان میرفت که دیالیز بشه. و هم به مدرسه ی ما میومد.
تا اونجایی که یادمه قرار بود برای پیوند کلیه بره تهران. لابد رفته دیگه.
_اه چه شانس گندی دارم من
میتونی ادرسی شماره تماسی چیزی برام پیدا کنی؟
_نه که نمیتونم. اگه میتونستمم این کار رو برای تو نمیکردم. خیلی ادم حسابی هستی که دختر مریض طفل معصومم بسپارم دستت.
نیما که معلومه حرف زدن خصمانه م به مذاقش خوش نیومده با لحنی دلخور گفت
_عه نهال ...گفتم کسری بهترین رفیقمه یکم راه بیا دیگه...
بچمون عاشق شده...میدونی چقدر التماسم رو کرده که الان اینجاست؟
_نیما جان من با اون دختر هیچ صنمی نداشتم فقط چون تو یه کلاس بودیم و نیمکت جلوییم مینشست یکم باهم صمیمی شده بودیم....
_نه ادرس خونه عمه شو دارم نه شماره تلفنش رو...
حتی اسم روستاشون رو هم نمیدونم.
دیگه م دلم نمیخواد راجع به این موضوع حرفی بزنیم.
لطفا اگه میشه همین دورو بر اقا رو پیاده کن.
نیما تیز برگشت طرفم از نوع نگاهش یِکه خوردم و هم ترسیدم اما سعی کردم خودم رو نبازم.
زل زدم تو چشماش و به حالت چیه دستم رو جلوش برگردوندم و سرم رو تکون دادم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
دوباره نگاهش رو به جلو داد.
هرچی منتظر شدم کسری رو پیاده کنه این کار رو نکرد.
بعد از چهل دقیقه جلوی پارکی نگه داشت.
همزمان که در رو باز میکرد دستور پیاده شدن داد.
دلخور بودم از رفتارش اما چاره ای نداشتم
کسری زودتر از من پیاده شد و من هم بی اهمیت به هردوشون از ماشین پیاده شدم.
نیما سمتم اومد و دستش رو دراز کرد که بگیرم.
معمولا من بازوش رو میگرفتم ولی حالا که ازش دلخورم بجای این کار فقط نزدیکش شدم.
نیما لبخندش کش اومد دستم رو گرفت
_اخمات رو باز کن وگرنه زشت میشیا...
بریم یکم هوا بخوریم اینجا دریاچه ی خیلی قشنگی داره.
با حرص گفتم
_پس این پسره کجا میاد؟
_عه نهال تو که بدجنس نبودی، ببین بیچاره چقدر حالش گرفته ست کاری به ما نداره که همراهمونه دیگه.
_اون روز با شوخی ها و خنده های نیما گذشت اما با حضور کسری اصلا بمن خوش نگذشت
با اینکه تا میتونست برای خودشیرینی کلی خوراکی برامون خرید .نمیدونم چرا حس خوبی نسبت بهش نداشتم.
از اینهمه بی خیالی نیما نسبت به حضور دوستش در محفل دونفره مون لجم گرفته
برای همین تا تونستم ناز کردم و نیما هم با جون و دل نازم رو مثل همیشه میخرید و حتی گاهی با چشم و ابرو به دوستش اشاره میکرد و من رو نشون میداد.
که یکبار هم با زبون بهش گفت دلت بسوزه من کنار عشقمم.
نیما عشق ورزیدن رو خوب بلد بود و با همین رفتارهاش بیشتر از قبل من رو عاشق خودش میکرد.
قبل از حضور نیما تنها مردهای زندگیم یعنی پدرم و برادرم نریمان رو در حد پرستش دوست داشتم غیرت و حساسیتهاشون رو دوست داشتم از داشتنشون لذت میبردم و به وجودشون افتخار میکردم
اما حالا همه چی تغییر کرده نیما تنها مردیه که بهش افتخار میکنم و به دوست داشتنش ایمان دارم و در کنارش به ارامش و امنیت میرسم.
در همین افکار بودم که با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم.
نیما بود که با لبخند نگاهم میکرد دستش رو اروم گذاشت روی دوشم
_به چی فکر میکنی خانمم؟
محبتش رو با لبخند جواب دادم
_هیچی، به تو ، به اینکه چقدر خوبی چقدر با محبت و دوست داشتنی هستی،
تازه یادم اومد کسری هم پیشمونه.
کمی جابجا شدم و با گوشه ی چشم نشونش دادم و اروم طوری که فقط خود نیما بشنوه
_فقط کاش اینو رد میکردی میرفت
_باشه ازین ببعد حتما.
حالام پاشو بریم اول تورو برسونم خونتون من امروز خیلی کار دارم.
همینجور که پا میشدم نگاهی به ساعت لاکچری گرونم انداختم وای اصلا باورم نمیشه الان شش غروبه و من این همه مدت با نیما بودم چقدر زمان زود میگذره.
بسمت ماشین راه افتادیم.
وقتی رسیدم خونه، داداش نریمان و بچه ها خونمون بودند.
دلم براشون لک زده اما از بس بابت رفتارهای نیما و خونواده ش و رسم و رسوماتشون حرف شنیدم حس میکنم دیگه دوسشون ندارم.
وارد خونه که شدم بچه ها با چه ذوقی به طرفم دویدند.
_نشستم رو زمین و اغوشم رو باز کردم هردورو بوسیدم و بهشون گفتم من خیلی خستم برم لباس عوض کنم یکم استراحت کنم بعد میام پیشتون باشه؟
نق نق کنان ازم جدا شدند.
سرم رو که بالا گرفتم اول با داداش چشم تو چشم شدم
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت26 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت27
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
من و نرگس و ستایش آژانس گرفتیم اومدیم کلانتری، سرباز گفت
گفت اگر موبایل دارید تحویل بدید
موبایلم رو در آوردم گذاشتم روی سکوت دادم به نگهبانی، سه تایی وارد محوطه کلانتری شدیم، سرباز صدام کرد، برگشتم ببینم چیکار داره، سرباز گفت
_خانم نور گوشی روشن شد دیدم یکی تماس گرفته اگه میخواهید پاسخ بدید، فهمیدم مرتضی است میخواد ببینه کجام ، گوشی رو گرفتم دیدم سهیلا ست، داد زدم
نرگس، ستایش بیاید سهیلا زنگید
جواب دادم
سهیلا ساعت نزدیک ده شب ه نامزدت صد بار زنگ زده کجایی تو؟
گفت میدون جهاد،با جیغ و گریه میکرد،گفت
میدوندجهاد
از صدای داد و گریهش ترسیدم
_سهیلا جان چی شده؟
گفت :
کمک میدون جهاد. و قطع کرد، از کلانتری اومدیم بیرون مرتضی با دوستاش با دو تا ماشین اومده بودن، ماشین دومی توش ۴ تا مرد بود، رفتم سمتِ مرتضی
_سلام سهیلا زنگ زد گفت میدون جهادم ولی نمی دونم چرا جیغ میزد
سری به تاسف تکون داد
بشینید تو ماشین، بریم میدون جهاد
نشستیم تو ماشین از استرس دستاهامرو به هم فشار میدم، مرتضی با زانتیا جلو میره و از پشت سرمونم اون چهار تا با پرشیا گاز میدادن
روکردم به مرتضی
یواشتر
عصبی گفت
فقط ساکت شو که هر روز یه گند میزنید
طلبکار لب زدم
مرتضی من که کاری نکردم
داد زد
دهنتو ببند، معلوم نیست چه غلطی میکنید
دستشو بلند کرد، رو کرد به من
یک کلام حرف بزنی میزنم تو دهنت
دوستامم از ترس یک کلمه حرف نمیزدن،
صدای زنگ گوشیم بلند شد، جواب دادم
بله
خانم مومن گفت
نامزد سهیلا زنگ زده داره با مادر سهیلا میاد قم
جواب دادم
سهیلا پیدا شد، بهشون بگو نیان
تماس رو قطع کردم، یدفعه مرتضی محکم زد تو صورت من
دستم رو گذاشتم روی صورتم
سر چرخوندم سمت من
_گریه کنی کشتمت
بغض م رو قورت دادم چشمام پره اشک شد از ترسم پلک نمیزنم که اشک از چشمم نریزه...
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
از جاش بلند شد و دستش رو بطرفم دراز کرد من هم به رسم احترام به سمتش رفتم دستم رو دراز کردم با هم دست دادیم تا خواستم دستم رو از توی دستش بیرون بکشم من رو در اغوش گرفت.
اروم توی گوشم گفت
_ میبینم که ابجی کوچیکه ازم دلخوره.
منم اروم اما سرد گفتم
_ نه چرا دلخور باشم
من رو از اغوشش بیرون اورد عمیق نگاهم کرد.
_ خواهرِ من... تو اعتقادات مارو میشناسی، پس باید منظور و هدفمون رو از گفتن بعضی حرفا و نگرانی هامون درک کنی.
ما یه خواهر کوچولو که بیشتر نداریم .
ازین به بعدم همه ی تلاشم رو میکنم در هیچ مساله ای خصوصا در زمینه ی ازدواج تو و اقاتون دخالت نکنم خوبه؟
تو دلم گفتم تو که حتما....
اما فقط برای اینکه ناراحتش نکنم لبخندی زوری زدم و گفتم ببینیم.
سمت زنداداش که کنار داداش ایستاده بود چرخیدم همدیگه رو بغل کردیم بعد از روبوسی و احوالپرسی به مامان هم دست دادم.
به سمت اتاقم رفتم
لباسهای بیرون رو در اوردم نگاهی به لباسهای داخل کمدم انداحتم یکی از لباسهای تو خونه ای برندم رو انتخاب گردم باید حسابی دارایی نیما رو به رخشون بکشم.
لباسم رو پوشیدم موهای زیبام رو که به خاطر پول زیادی که نیما برام هزینه کرده بود و حالا هم ویتامینه و هم فر ریز کرده بودم رو یه شونه زدم و یکی از گیره های زیبا و گرون قیمتم رو بهش زدم .
به پذیرایی برگشتم.
زینب با لبخند کنارش رو نشونم داد
بیا عروس خانم بشین و تعریف کن ببینم چه خبرا؟ خوش میگذره؟
نیم نگاهی به داداش که مشغول ور رفتن با گوشیش بود انداختم دلم نیومد جمله ی کنایه امیزی که سر زبونم اومده بود رو بگم ...
بدون حرف کنار زینب نشستم.
دستش رو جلو اورد گردنبند یاقوت توی گردنم رو لمس کرد
چه قشنگه تازه خریدیش؟
اره نیما چند روز پیش بهم کادو داده.
مبارکت باشه خیلی نازه
بعدم همینطور که با انگشت موهامو نشون میداد رو به داداش گفت اقا نریمان میبینی موهای نهال رو چند وقت پیش که میگفتم موهامو فر کنم منظورم اینجوری بود میبینی چه نازه ؟
داداش نگاهش رو به موهام دوخت و گفت
_اره قشنگه اما تو فقط ازم سوال پرسیدی و گفتی نظرت چیه موهامو فر کنم
نگفتی که خودت هم خیلی خوشت میاد و دوست داری ...
اگه دوست داری تو هم فر کن.
یعنی تو هم خوشت اومد؟ پس حتما فر میکنم من که عاشق موی فرم.
حالا اگه فر کنی هروقت بخوای میتونی دوباره راحت صافش کنی؟
یکی دو هفته؟ اخه اون همه هزینه کنم واسه چند وقت؟ تازه موهامم اسیب میبینه.
برا مدت زمان کوتاه اگه باشه که با همون بابلیس و بیگودی میگم برام فر کنن دیگه.
من که سر در نمیارم هرچی خودت دوست داری انجام بده.
فر هم قشنگه.
بعدم دوباره مشغول گوشیش شد.
اروم دم گوش زینب گفتم اونو ولش کن
به مردا باشه همه ی عقده هاشون رو میخوان سر ما زنا خالی کنند
نیما که اصلا کاری به من نداره و هرکاری دلم بخواد میکنم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_تو هم برات مهم نباشه داداشم چه نظری داره خودت مهمی... به قول مادرشوهرم به مردا اگه رو بدی پررو میشن
یه نگاهی به داداش که از جاش بلند میشد انداختم همینطور که به سمت اشپزخونه میرفت گفت
_کمتر غیبت ما مردای بیچاره رو بکنید
من و زینب با چشمای گشاد شده یه نگاه به داداشم که حالا وارد اشپزخونه شده بود کردیم یهو از خنده به قهقهه افتادیم.
_یعنی داداش حرفامونو میشنید؟ من فکر کردم حواسش به ما نیست
_مگه داداشتو نمیشناسی که چقدر گوشهای تیزی داره؟
_ولش کن داداشو زینب بنظرم تو هم برو کاری که دلت میخواد انجام بده بالاخره داداشم یا خوشش میاد یا نمیاد تا کی باید صبر کنی ببینی اون چی دوست داره و چی دوست نداره. مگه تو بنده ی زرخریدش هستی اخه، که همیشه باب میل ایشون رفتار کنی؟ پس دل خودت و خواسته های خودت چی؟
زینب که انگار از لحن حرفام خوشش نیومده بود گفت
_خداییش دلت میاد در مورد داداشت اینجوری حرف بزنی؟
اولا که اون هیچوقت به من نه چیزی رو اجبار میکنه و نه حتی اصرار.
من خودم دلم میخواد وقتی میخوام ظاهرم رو تغییر بدم و اراسته کنم طبق نظر اون باشه.
بعدم با لبخند ادامه داد
بهرحال وقتی همسر ادم یه مرد چشم پاک و مقید و همه چی تمومه باید یجورایی براش جبران کنی دیگه...
آی آی آی تو چقدر زرنگی زنداداش ...
اینارو به منه خواهرشوهر میگی که مثلا بعدا برم برا شوهرت و مادرشوهرت تعریف کنم پیششون عزیز بشی؟
گفته باشم ! کور خوندی من حوصله ی این اداهارو ندارما....
با حفظ همون لبخند اروم با مشت به بازوم کوبید
نخیرم من کی ازین عادتا داشتم دختر؟
اولا که داداشت خودش هم میبینه هم متوجه این مدل توجهات من بخودش میشه .
حالا اگرم متوجه نشد خیلی اشکال نداره چون من با خدای خودم معامله میکنم.
وقتی میدونم با این توجه و نظرخواهی های من هم همسرم خوشحال میشه و هم خدا دیگه نیازی نیست که حتما اون بدونه مقصودم چی بوده.
همین که خدا میدونه برام کافیه...
چون خدا برام خیلی بیشتر از خود داداشت جبران میکنه.
حوصله ی فلسفه بافی های زنداداشمو ندارم. برای همین یکی زدم به پاش و گفتم ولش کن این حرفارو.
نسرین کجاست؟ چندروزه خونه شما چی کار میکنه؟
وا اون که فقط یه دیشب خونه ما بود.
اونم چون خواهرم اومده بود گفتم نسرین هم بیاد باهم دوستند بیشتر بهشون خوش میگذره.
طفلکی تا ازراه رسید مگه این دوتا وروجکا ولش کردند.
خاله رو رها کردند و چسبیدند به نسرین.
دیگه هرچی خواهرم صداشون میکرد اصلا یذره هم محلش ندادند و فقط عمه نسرین عمه نسرین میگفتند.
اره خوب نسرین عاشق بچه هاست برای همین بچه هام بیشتر دوسش دارن.
ولی خیلی خسته ش کردند.
شبم که دیر خوابید به سختی بیدار شد برای دانشگاهش.
موقع رفتنش گفت به مامانم بگو امروز دیرتر میام دیگه بمن نگفت کجا میره.
اهان... با من که انگار قهره و همیشه مثل غریبه ها رفتار میکنه.
نه ... در مورد نسرین اینطوری حرف نزن داری درموردش بی انصافی میکنی.
اونم مثل هر خواهر دیگه ای نگران زندگی تویه.
فکر میکنه یجاهایی احتیاج به راهنمایی داری و میخواد کمکت کنه اما تو اجازه که نمیدی تازه باهاش بداخلاقی هم میکنی.
ناسلامتی خواهرته دلسوزته.
چرا باهاش سردی میکنی که اونم باهات سرد برخورد کنه؟
خوب پس! نسرین خانم اومده پیش جنابعالی از من و نامزدم بدگویی کرده....
خودت بهتر از من خواهرو برادرت رو میشناسی.
اونا هیچ وقت بدگویی همدیگه رو نمیکنند خصوصا تو که خواهر کوچیکشونی.
نهال جان خودت میدونی چقدر برای خونواده ت عزیزی، از طرفی هم چون سنت کمتره احساس مسوولیت بیشتری نسبت بهت میکنند
وسط حرفش پریدم.
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨