زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
دلشوره ی عجیبی به سراغم اومد...
خدایا یعنی چی توسر مامان و باباست.
هروقت کنار هم مینشینند و پچ پچ میکنند کلی افکار مشوش و بعد هم استرس میاد سراغم.
سرم رو بالا گرفتم
خدایا پناهم باش... اجازه نده تصمیمهای غلط برام بگیرن.
خدایا... خودت میدونی نه روی مخالفت با تصمیمات غلطشون رو دارم نه توانش رو... پس خودت کمکم کن.
با سوزش انگشتم از افکار شلوغ و درهم بیرون اومدم.
انگشتمو بریده بودم.
سریع پارچهای که کنارم بود رو پیچیدم دورش .
به قطره اشکی که کنار چشمم نشسته بود و هنوز تصمیم قطعی برای ریزش نگرفته بود اجازهی فرود اومدن دادم.
نمیفهمیدم حالم به خاطر چی بده؟
خیلی وقت بود حال دلم رو نمیفهمیدم.
انگار دلتنگ کسی یا چیزی بودم؟
از خودم ناراضی بودم...
از مامان بابا شاکی بودم...
از مسعود و خاله حسابی شاکی و ناراضی بودم...
از خواهرم محبوبه و زنداداش هام ناراضی...
از هرکدوم به دلایل خاص
واقعا حال دلم رو نمیفهمیدم .
نمیفهمیدم چمه.
هرروز که موعد عروسی مسعود نزدیکتر میشد دلم بیشتر میگرفت.
نه تنها از بی عدالتی خدا بلکه از بیپروایی مسعود و خاله و عمو ولی.
برای ما و همهی برادرهام کارت دعوت فرستاده بودند.
جمعه که برادرهام خونه ما بودند سر اینکه بزای رفتن یا نرفتن به عروصی مصلحت در چیست بحث و گفتگو بود.
بابا که میگفت بخاطر محبوبه مجبور به رفتن هستیم... داداشها هم یبار میگفتند صلاح در رفتنه و یک بار هم میگفتند رفتنمون یعنی بیغیرتی.
همه به فکر زندگی محبوبه و غیرت خودشون بودن اصلا کسی یادش نبود منصوره دلی داره که خیلی وقته بخاطر همین مصلحت اندیشیهای اونها مچاله شده و هرروز به درد میاد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
نتیجهی تصمیم قطعیشون رو که اعلام کردند دیگه نفهمیدم چطور خودم رو بهشون رسوندم
اشکهایی که بیمهابا روی گونههام میلغزید رو با آستینم پاک میکردم و میگفتم ....
از درد دلم...
از توقعی که همیشه ازشون داشتم ولی هیچوقت توجهی بهش نکردند...
رو کردم به داداش هام...
خوش به حالم دلم خوش بود اگه مسعود نامرد و بی غیرت از آب در اومد به جاش سه تا برادر دارم که همیشه مثل کوه پشتم هستند و نمیذارن اب تو دلم تکون بخوره
اونا نمیذارن اشک به چشمم بیاد...
اتفاقا بعد از نامردی که مسعود درحقم کرد این دوسه سال هربار اشکم روون شد به خاطر بی توجهی شماها به غرور و دل شکستهم بوده.
محبوبه آدمه و بخاطر مصلحت اون باید برید ولی منصوره و غرورش مهم نیستند که مصلحت اونا رو هم در نظر بگیرید .
ظاهرا شماها فقط پدرومادر و برادرهای محبوبهاید
شایدم نسبت و صنمی با من ندارید که مصلحت من براتون اهمیتی نداره.
رفتن شماها به عروسی مسعود یعنی کوبیدن مُهر تایید روی حرف ها و اراجیف مردم پشت سرِ من .
یعنی اینکه واقعا منصوره یه عیب بزرگ داشته که مسعود خیلی زود طلاقش داده
یعنی اون قدر اون عیب بزرگ بوده که خونواده ی منصوره به راحتی با طلاق خواهرشون کنار اومدند و حق همه جانبه به مسعود دادند که حتی توی عروسیش با یه دختر دیگه شرکت کردند.
اونقدر حالم بد بود که با فریاد و هِق هق حرفام رو میگفتم.
که در آخر با فریاد بابا و غرغرهای برادرهام و چشم غرههاشون به خودم اومدم.
این نگاهها و غرغرها یعنی هیچ حقی برای حس و حال و خواستههام قائل نبودند.
حرفهای بابا رو نمیفهمیدم
ولی از نوع حرفای مامان که به جانبداری از من به بابا میزد
میفهمیدم بابا حقی که برام قائل نیست تازه ناراحت و دلخوره که چرا از تصمیم مصلحت امیز اونها استقبال نمیکنم.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔸️قدر جمهوری اسلامی را بدانید
🌹شهید مجید بقایی
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
شکایت تشکلهای کشور از عادل فردوسی پور
@agha30zadeh
🔸️تاکنون تشکلهای زیر پای کار شکایت رسمی از تهیه کننده برنامه فوتبال ۳۶۰ آمده اند:
۱.کانون بارش مشهد
۲.تشکل فاطمه الزهرا قم
۳.ستاد مردمی عفاف و حجاب شهرری ۴.تشکل سحاب قم
۵.گروه جهادی ماوا مشهد
۶.تشکل ابراهیم هادی مشهد
۷.تشکل هنر بیدار مشهد
۸.تشکل مهدی موعود مشهد
۹.هیئت بصیرت شاهرود
۱۰.فعالان نماز قزوین
۱۱.گروه تبلیغ خیر امه قم
۱۲.جبهه فرهنگی انصارالشهدا
۱۳.تشکل معین الاحسان مشهد
۱۴.تشکل دختران طلوع مشهد
۱۵.تشکل رضوان مشهد
۱۶.تشکل جهاد تبیین مشهد
۱۷.تشکل سفیران نجابت زهرایی گلبهار ۱۸.تشکل حوزوی سعدا مشهد
۱۹.تشکل بهشت مادری مشهد
۲۰.تشکل ایراندخت مشهد
۲۱.بنیاد زنان محجبه قزوین
۲۲.کانون دانش آموختگان کوثر قزوین ۲۳.کانون فرهنگی تبلیغی امین مشهد ۲۴.گروه مطالبهگری محصنات
۲۵.کانون فرهنگی آسمان
❌چنانچه تشکل دیگری تمایل به مشارکت در این شکایت از عادل فردوسی پور به دلیل انتشار فیلم سربرهنه دختر یکی از بازیکنان فوتبال را دارد به آی دی زیر
📲@hamidaghassizadeh
اطلاع رسانی نماید
#بازنشر لطفا🙏
➖➖➖➖➖➖➖
لینک کانال باشگاه #تربیتی آسمان👇
https://eitaa.com/joinchat/156565602Cbd48016de0
Ziarate-Ale-Yasin-PDF.pdf
2.62M
🍃🌹🍃
🌸▫️فایل PDF " متن و فضیلت زیارت آل یس و دعای بعد از آن "
📚 مفاتیح الجنان
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
عضویت در صـــراط👉
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد برگشتم دیدم مامور شهر داری. یه آقاییی که سن بالایی داره،و به سختی داره خیابون رو جارو میکنه. رفتم جلوش_سلام پدر جان_ سلام دخترم_ پدر جان حالتون خوبه میخوای جارو بدی من خیابون رو جارو کنم_ نه دخترم کارتو نیست. واقعا و دلم خواست بهش کمک کنم.یک قدم برداشتم بهش نزدیک شدم دستم رو گرفتم به جارو ملتمسانه گفتم_ خواهش میکنم بدید، من خیلی دوست دارم خیابون رو جارو کنم. لبخندی زد...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برابر سن و سالم مشکلات و گرفتاری داشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد سید گرفتم زندگیم دگر گون شد، بیاید داستان زندگی من رو بخونید شک نکنید که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
سلام
عزیزان هفتهی پیش نسبت به آزادی جوان ۲۱ ساله با کمک شما اقدام کردیم و خوشبختانه آزاد شد.
اما به محض بیرون اومدن با مشکلات شدید مالی روبرو شد.ایشون بامادر بزرگ و خواهر یازده سالشون زندگی میکنن که توی اون ۱۱ ماهی که زندان بود مادربزرگ برای گذران زندگی مجبور به فروش وسایل خونه شدن. خونه هم اجاره ای هست.
الان نه وسایل خونه دارن نه خرجی برای زندگی، مهلت خونشون هم تموم شده باید از اونجا بلند شن.
مادربزرگشون دیابت دارن و دو شب پیش مجبور شدن بیمارستان بستریشون کنن
با مددکاری زندان تماس گرفته و گفته کاش من بمیرم تنهایی چطور از پس این مشکلات بربیام
ان شالله یه یاعلی بگید با کمک هاتون بتونیم کمی امید به این جوان ۲۱ ساله بدیم
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برابر سن و سالم مشکلات و گرفتاری داشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد رفتگر سید گرفتم. و کمکش خیابون رو جارو کردم. زندگیم دگر گون شد، بیاید داستان زندگی من رو بخونید شک نکنید که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
سلام
عزیزان هفتهی پیش نسبت به آزادی جوان ۲۱ ساله با کمک شما اقدام کردیم و خوشبختانه آزاد شد.
اما به محض بیرون اومدن با مشکلات شدید مالی روبرو شد.ایشون بامادر بزرگ و خواهر یازده سالشون زندگی میکنن که توی اون ۱۱ ماهی که زندان بود مادربزرگ برای گذران زندگی مجبور به فروش وسایل خونه شدن. خونه هم اجاره ای هست.
الان نه وسایل خونه دارن نه خرجی برای زندگی، مهلت خونشون هم تموم شده باید از اونجا بلند شن.
مادربزرگشون دیابت دارن و دو شب پیش مجبور شدن بیمارستان بستریشون کنن
با مددکاری زندان تماس گرفته و گفته کاش من بمیرم تنهایی چطور از پس این مشکلات بربیام
ان شالله یه یاعلی بگید با کمک هاتون بتونیم کمی امید به این جوان ۲۱ ساله بدیم
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام عزیزان هفتهی پیش نسبت به آزادی جوان ۲۱ ساله با کمک شما اقدام کردیم و خوشبختانه آزاد شد. اما به
عزیزان اجرتون با فاطمه زهرا سلام الله علیها این جوون خیلی احتیاج داره خواهش میکنم دستش رو بگیرید انشاالله حضرت زهرا قیامت دستتون رو بگیره یه یا علی بگید و در حد توان براش واریز کنید بگذارید مشکلاتش حل شه
Doa Bad Az Ale Yasin-Samavati.mp3
3.82M
🍃🌹🍃
🌸▫️صوتِ "دعای #بعداززیارتِآلیاسین" با صدای " حاج مهدی سماواتی "
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
این بار نباید کوتاه میاومدم.
نباید اجازه میدادم به عروسی مسعود برن تا دوباره حرف و حدیثها و چرندیات مردم پشت سرم شروع بشه.
دیگه خسته شده بودم از نجابت و سکوت زیادیم.
هرروز به مامان غر میزدم که اگه به عروسی مسعود برین دیگه هیچوقت هیچکدومتون رو نمیبخشم
با هیچکدومتون هم حرف نمیزنم .
محبوبه به خاطر حفظ زندگیش باید با خونواده همسرش ارتباطش رو حفظ کنه...
گیریم که تو و بابا هم به خاطر حفظ آرامش زندگی محبوبه باید برید...
دیگه چرا داداشهارو راه انداختید که بیان عروسی...
خودشون حتی به خاطر من نه... به خاطر حفظ غیرتشون دوست نداشتند بیان
اونقدر گفتید محبوبه محبوبه راضی شدند برن عروسی...
پس منِ بدبخت چی؟
کسی به حمایت از من نمیخواد رفتن به عروسی رو تحریم کنه؟
اونقدر این حرف ها رو تو گوش مامان خوندم و هربار هم مامان تو گوش بابا خوند ولی چه فایده...
هربار حرفهای بابا به این چند تا جمله ختم میشد.
منصوره هنوز بچه ست...
تو زندگی نیفتاده تا بفهمه بعضی وقتها باید بین دو تا موضوع مهم اَهَمّ و مهم کرد... باید دید کدوم مهم تره اون رو از نظر گذروند...
این دختر فقط فکر مصلحت خودشه...
اخه دختر جان حرف و حدیث مردم چه تاثیری تو زندگی تو داره؟
ولی حرف و حدیث اگه برای محبوبه و زندگیش ساخته بشه زندگیش از هم میپاشه.
محبوبه الان مثل گوشت زیر دندون گرگ میمونه.
اخه زن... تو مادرشی... تو باید بهش تفهیم کنی اگه خالهت و شوهرش یا فامیلهاشون با محبوبه رو دنده ی لج بیفتن زندگی رو به کامش تلخ میکنند.
چرا این دختر نمیفهمه؟
و هر بار توجیهات بابا بیشتر باعث له شدن غرور و شکسته شدن دلم میشد.
و احساس سربار و زیادی بودن بهم دست میداد.
اما چه میشد کرد هیچ کس نمیتونست بابا و داداشهام رو از عقیده و تفکراتشون جدا کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
روز عروسی که رسید با التماس به مامان گفتم اگه واقعا دلتون نخواد برید هزار تا بهانه برای نرفتنتون میتونید بیارید
مثلا... مثلا میتونید مریضی و فشار خون یکیتون رو بهونه کنید...
میتونید تنهایی من رو بهونه کنید...
اما با حرفی که مامان زد ترجیح دادم دیگه سکوت کنم.
آخه دخترم الان برای نیومدن خودت هم هزار تا حرف درست میشه
اونوقت تو فکر بهونه درست کردن برای ما هستی که نریم؟
نصیر گفته بخاطر تو عروسی نمیان،
الانم حاضر شو
تو رو میبریم خونه.ی اونا بعد میریم تالار...
اسم تالار که اومد دوباره قلبم مچاله شد...
آخه تو روستای اکثر خونهها و حیاطهاشون بزرگه...
معمولا همه اهالی برای مراسم خیلی شلوغ و پرجمعیت مراسم زنونه تو خونهی مادر داماد و مجلس مردونه خونهی یکی از اقوام و همسایههای نزدیک که خونه بزرگتری داره برگزار میشه
مابقی مهمونا هم توی حیاط براشون فرش میندازن
و مسعود اولین دامادیه که عروسیش رو توی تالار برگزار میکنه...
تو دلم گفتم حسرت بخورم به حال عروسی که بجای من کنار مسعود قراره بهترین مجلس عروسی براش برگزار بشه؟
یا دلم بحال اون عروس بسوزه که خبر نداره با چه آدم نامردی داره ازدواج میکنه؟
لباس پوشیدم و با مامان سوار نیسان بابا شدیم.
توی راه به حرفایی که تو این مدت به مامان و داداشها گفته بودم فکر میکردم،
به اینکه آیا خواستهی به جایی داشتم یا اینکه با حرفها و ابراز خواستههام برای عدم حضورشون در عروسی مسعود خودم رو کوچک کردم؟
دوباره افکار ضد و نقیض به سراغم اومده بود.
همیشه همینطور بودم .حتی وقتی هم که دیگران رو مجاب میکردم همون کاری رو که من دوست دارم انجام بدن،
بعدش این حس مسخره به سراغم میومد و شیرینی پیروزی رو به کامم تلخ میکرد.
حالا که باید خوشحال میبودم برادرم و خانوادهش به نشانهی حمایت از من به عروسی نرفتند
در این افکار غرق میشدم که اصلا اصرارهای من کار درستی بوده یا نه؟
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
با گریه میگفت_ من جز تو کسی رو ندارم، زنت همه رو بر علیه من کرده، اگر منو حمایت نکنی من کجا برم! و بعد اصلا باورم نمیشد سرشو گذاشت رو سینه شوهرم هر دو همدیگر رو به آغوش کشیدن، چند لحظه در آغوش همدیگه بودند، بعد جدا شدند همسرم صورتش را بوسید گفت_ نگران نباش همه چی درست میشه و من همینجوری وا مونده بودم که...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
اون شب و فرداش خونهی برادرم موندم .
زنداداشم خانم خوبیه.
با اینکه میدونم خودش دوست داشت عروسی بره و بخاطر من و خواست شوهرش تصمیمشون رو برای رفتن تغییر دادند از دیشب اصلا یکبار هم به روم نیاورده
و طوری وانمود میکنه که از اول هم اصلا برنامهای برای رفتن نداشتند
مهدی پسر نصیر خیلی شبیه داداشه.
با اینکه دوسالشه اما اونقدر شیرین زبونه که یه لحظه هم دوست ندارم ازش دور بشم.
اما فردا صبح باید با بابا و مامان به روستا برگردم.
کاش میتونستم بابا رو راضی کنم بریم شهرِ عمه اینا و چند روز اونجا بمونیم.
چون خوب میدونم با عروسی مسعود دوباره نقل داستان طلاق من تو روستا میپیچه
البته به مامان گفتم که بابا رو راضی کنه اما بابا گفت بخاطر انجام کارهای معوقهی باغ و زمین کشاورزی فعلا نمیتونه این کارو بکنه و قول داد اواخر پاییز حتما مارو میبره
از وقتی عروسی مسعود برگزار شده سعید دوباره مدتیست که روی اومدن به خونمون رو نداره.
اینو از عدم حضورش تو مهمونیهامون میشه فهمید همچنین هروقت محبوبه و شکوفه رو دم در حیاط میرسونه نگاهش رو ازم میدزده.
قشنگ شرمندگی رو میشه از چشمهاش خوند.
تو دلم گفتم تو چرا؟
اون برادر بیمعرفت نامردت باید خجالت بکشه نه تو.
پریروز که با داداش منصور و زن و بچهش به باغ میرفتیم بین راه مسعود و زنش رو دیدیم.
هردو شون با وقاحت تمام اومدن جلو که باهامون احوالپرسی کنند اما من بدون اینکه بایستم از کنارشون با ظاهری آروم و بی اهمیت عبور کردم.
اما از درون در حال انفجار و متلاشی شدن بودم.
اون روزم بهم زهر شده بود تا آخر شب هم سردرد گرفتم
و تمرکزم رو به طور کامل در همه چی از دست داده بودم.
خدا لعنتت کنه مسعود چطور روت میشه جلوی ما اونطوری دست در دست زنت سمتمون بیای؟
خدایا من حسود نیستم اما گناه من چیه نمیتونم تماشای این لحظه هارو تاب بیارم؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
امروز عشقم اومده خونمون...
شکوفه ی خاله...
عزیز دل خاله...
کلی باهاش بازی کردم.
تازه حمومش کرده بودم و حین پوشوندن لباسهاش به محبوبه جریان دیروز و روبرو شدن با مسعود و زنش رو بهش گفتم.
اونم این رفتار مسعود خیلی بدش اومد
گفت سعید هم خیلی بابت اشتباهات مسعود در قبال تو و زندگیت شرمندهست و ناراحته و همیشه میگه یجور باید جبران کنیم...
لب زدم
چرا سعید؟
اونی که گند زد به زندگی من مسعوده
اون باید خجالت بکشه.
از رفتارهاشم معلومه که چقدرم خجالت میکشه.
مرتیکه ی بیشعور بی خاصیت...
محبوبه از فحشی که به مسعود دادم خندهش گرفت و رو به شکوفه گفت عموی تورو میگه هااا.
و هردو خندیدیم.
رو به محبوبه گفتم چقدر خوبه که تو برای زندگی به شهر نرفتی
از وقتی شکوفه دنیا اومده تمام لحظههام با حضور این بچه شکل میگیره.
غم و غصه و چرندیات مردم ده از دلم پر میکشه هروقت چشمم به گل دخترت میفته.
خنده ی دندون نمایی کرد
معلومه گل دخترم به خاله گلبرگش کشیده اینقدر شیرین و خواستنیه.
بعدم انگار چیزی یادش اومده باشه بلند شد گفت
من یلحظه برم
تا تو بچه رو بخوابونی
برگشتم.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🍃🌹🍃
مدیر شرکت پخش فرآوردههای نفتی ضمن تکذیب استانیشدن کارتهای سوخت گفت: مردم بدون هیچ محدودیتی در همهٔ استانها میتوانند از سهمیهٔ سوختشان استفاده کنند.
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از پای منبر مولا
شما دعوتید به بزرگترین
گروه شرح نهج البلاغه ایتا
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
بدون قرعه کشی
برنده کمکهزینه سفر به
#مشهد_مقدس
#انگشتر_دُرّ_نجف
#تابلو_فرش_حرم امام رضا
و دهها جایزه نفیس
به ارزش 110میلیون ریال شوید.
808
گروه شرحنهجالبلاغه «پای منبر مولا»:
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
Doa Bad Az Ale Yasin-Samavati.mp3
3.82M
🍃🌹🍃
🌸▫️صوتِ "دعای #بعداززیارتِآلیاسین" با صدای " حاج مهدی سماواتی "
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
عزیزان پول کاپشن و کفش به همت شما دلسوزان عزیز جور شد مونده پول بخاری یه یا علی بگید هر کسی در حد توانش شده با پنج هزار تومان واریز کنید تا این خونواده هم از سرما نجات پیدا کنن، همه میدونیم که کرمانشاه جزو مناطق سردسیر کشور هست.🙏
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۵۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۵۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
شکوفهی عزیز و دوست داشتنیم رو روی پاهام خوابوندم و براش لالایی می خوندم.
همون لالایی مورد علاقهی کودکیم.
گنجشک لالا سنجاب لالا
لالا لالایی لالا لالایی ...
...
همونی که شبهای زمستون توی رختخواب گرمم کنار بخاری نفتی از رادیو میشنیدم.
انگار زیباترین نغمه ی آرامش بخش زندگیم بعد از صدای لالایی از زبون مامانم بود.
وقتی از سنگین شدن خوابش مطمئن شدم آروم روی زمین گذاشتمش.
خواستم برم سراغ دار قالی که حس کنجکاویم من رو به سمت آشپزخونه کشوند.
آروم سرک کشیدم.
محبوبه و مامان آروم آروم باهم صحبت میکردند.
گوشهام رو تیز کردم
محبوبه از چیزی ناراحت بود،
خوب که دقت کردم فهمیدم در مورد پسر منیر خانم حرف میزنه
مامان پرسید تو اینا رو از کجا میدونی؟
خود سعید بهت گفته؟
جواب داد:نه
یه روز صبح که حاضر شد بره سرکار نیم ساعت نشده برگشت خونه
دیدم پسر منیر خانمم همراهشه.
تعارفش کردم رفتن تو پذیرایی نشستند
به منم گفت براشون چایی و میوه حاضر کنم.
بعدم از سر کنجکاوی پشت در نشستم تا بفهمم برای چی اومده خونهمون
از حرفاشون فهمیدم سعید سرراه دیده و بهش اصرار کرده بیاد خونه ما...
آخه چند روز قبلش خودم در مورد پسر منیر خانم و اینکه از منصوره خوشش اومده با سعید حرف زده بودم.
فهمیدم سعید سرراه دیده و بهش گفته کار مهمی باهاش داره و آورده خونمون تا حرف تو حرف بیاره و بتونه در مورد منصوره باهاش حرف بزنه و نظرشو بپرسه.
خلاصه اینکه حرفای سعید که تموم شد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨