زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۲۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۲۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
چند صباح دیگه که به دنیا اومد باید جون ر
داشته باشی بهش رسیدگی کنی یا نه؟
معلوم نیست حالا حالاها باباش ازاد بشه یا نه که سایهش بالا سر این بچه باشه
پس باید اونقدر محکم باشی که خودت رو برای آینده آماده کنی...
دوباره بغضم گرفت
_تروخدا اینجوری نگو خاله...
چرا نیما آزاد نشه؟
اون که گناهی نکرده
اگرم خطایی بوده مربوط به باباشه
اون باید جواب پس بده
تا چند روز دیگه بیگناهی نیما ثابت میشه و آزادش میکنند
دستاش رو بالا آورد
_الهی آمین...
خدا کنه مادر
انشاالله خدا چراغ دلت رو روشن کنه...
آره ... توکل کن
به امید خدا شاید خیلی زود رهاش کردن
خاله اجازه نداد ظرفارو بشورم
و خودش همهکارای آشپزخونه رو انجام داد
سرم مثل یه کوه سنگین شده و درد میکنه...
احساس خستگی زیادی داشتم
برای همین رختخواب خاله رو توی هال انداختم جای خواب منصوره رو هم مرتب کردم
رو به خاله کردم
_ خاله ببخشید اگه ناراحت نمیشین من برم توی اتاق بخوابم اصلا حالم خوش نیست
سردردم شدید شده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۲۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۲۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خدا ببخشه...
هرجا راحتی بخواب دخترم... برو راحت باش..
تشکم رو گوشهی اتاق پهن کردم و روش دراز کشیدم
فکر کردن به حرفای امروزِ نسرین حالم رو بدتر میکنه...
میدونم تو اون خونه الان همه بیدارن
شاید بهتر باشه یه زنگ به تلفن ثابت خونه بزنم
اگه مامان گوشی رو برداشت به غلط کردن میفتم و سعی میکنم با عذرخواهی هرطوری شده رفتار آخرین روزی که ازش جدا شدم رو از دلش در بیارم
من قریب به دوسال از اون خونه رفتم و هیچ سراغی هم ازشون نگرفتم
بدون حضور اونها عروسی کردم و مراسم گرفتم
گوشی رو توی دستم جابجا کردم
برای چندمین بار با خودم زمزمه کزدم
زنگ بزنم؟ یا نه...
سرم رو بالا گرفتم خدایا تو بگو چکار کنم؟
بهتره زنگ بزنم
بالاخره باید تکلیفم روشن بشه...
میتونم روی حمایتشون حساب کنم یا نه؟
با استرس شمارهی خونه رو گرفتم
اونقدر بوق خورد تا در نهایت تبدیل شد به بوق اِشغال
دوباره گرفتم...
و مجددا همون اتفاق...
مصرانه شماره گوشی مامان رو گرفتم...
_دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد...
بلافاصله شمارهی بابا رو گرفتم
هرطور شده همین الان باید با یکیشون صحبت کنم
میخوام کدورتها رو از بین ببرم
_دستگاه مورد نظر خاموش میباشد...
متعجب نگاهی به صفحهی گوشی کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۲۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۲۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
_یعنی چه...
چرا آخه؟
تروخدا جوابم رو بدید
حالم بده
بهتون نیاز دارم
خواهش میکنم جواب بدید...
چندین و چند مرتبه شماره مامان و بابا رو گرفتم که هردو خاموش بودند..
شماره خونه رو مجدد گرفتم...
که باز هم اونقدر بوق خورد تا به بوق اشغال مبدل شد...
ناچار گوشی رو کنار گذاشتم و سعی کردم کمی بخوابم...
با صدای زنگ تلفن هول زده از جا پریدم
هرچی میگشتم نمیتونستم گوشی رو پیدا کنم...
اتاق خیلی تاریک بود...
کورمال کورمال دستم رو روی دیوار کشیدم تا کلید لامپ رو بزنم و روشنش کنم
تونستم پیداش کنم وقتی کلید رو زدم ناامیدانه به بدشانسیم لعنتی فرستادم...
یه امشب رو من تنهایی توی اتاق خوابیدم که برق رفته...
گوشیم هنوز زنگ میخوره
به طرف صدا رفتم و دستم رو روی زمین جابجا کردم تا اینکه موبایل کوچولوی مادربزرگ که این روزا دست من بود رو پیدا کردم
وقتی تماس رو وصل کردم
با صدای پشت خط از خوشحالی جیغ خفهای کشیدم...
_بابا... تویی؟
میدونستم تو زندهای...
نسرین به دروغ بهم گفت تو مردی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۲۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_بابا میخواستم ازت معذرت خواهی کنم
بخدا از اینکه بیخبر گذاشتم رفتم خودم ناراحت و پشیمونم
بابا با لحنی جدی پرسید
_ شنیدم اون پسره افتاده زندان آره؟
فیروزم که بالاخره گیر قانون افتاد
_اره گرفتنشون ولی میدونم نیما بیگناهه
تا چند روز دیگه آزاد میشه
صدای خندهی تمسخر آمیز بابا توی گوشی پیچید
چی میگی دختر...
میخوان اونا رو اعدام کنند اونوقت تو میگی تا چند روز دیگه آزاد میشن؟
دوباره میخوای یه ننگ دیگه با خودت برامون سوغاتی بیاری؟
که انگشت نمای مردمم کنی؟
هرکی از راه رسید بگه دامادت چه غ*ل*طی
کرده که اعدامش کردند؟
حق نداری دیگه بهمون زنگ بزنی...
التماس کردم
_تروخدا باباجونم... تروخدا بهتون نیاز دارم...
لااقل بذار با مامان حرف بزنم
تروخدا بابا
_مامانت؟ یعنی هنوز نمیدونی مامانت از غصهی تو دق کرده و مرده؟
مگه نسرین بهت نگفته مامانت مرده؟
چی داشتممیشنیدم؟
اون از نسرین که میگفت بابا مرده
اینم از بابا که میگه مامانت مرده...
اما بابا با نسرین فرق داره
قطعا نمیاد به دروغ بگه مامان مرده
مگه میشه مامانم مرده باشه...
شروع کردم به جیغ کشیدن
_مامانم... بابا مامانم کجاست؟
ترو خدا گوشی رو بهش بده.
تروخدا بابا
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با صدای خاله چشمباز کردم
نگاهی به اطراف انداختم
گوشی پیشم نبود
من خواب بودم
خدایا شکرت همه ش خواب بود
ناغافل زدم زیر گریه
_خاله خواب دیدم مامانم فوت شده...
قبل خواب هر چی بهش زنگ زدم جواب نمیداد...
چکار کنم حالا؟
_نگران نباش مادر...
خواب دیدی... انشاالله که خیره...
خواب مرده دیدی یعنی عمرش طولانی میشه...
خوشحال دستاش رو توی دستام گرفتم
_راست میگی خاله؟
تعبیر خوابم اینه که عمر مامانم طولانی تر میشه؟
یعنی اتفاق بدی براش نیفتاده؟
_آره مادر انشاالله که صحیح و سالمه...
پاشو بیا توی هال بخواب حواسم بهت باشه...
تو الان بار شیشه داری...
یوقت ترس برت میداره برات خوب نیست
خودم رو مظلوم کردم
_نه خاله خوبم...
من از تنهایی نمیترسم
بذار همینجا بخوابم
چی بگم مادر...
اگه دوست داری همینجا بخواب...
ولی قبلش یه ایهالکرسی بخون بذار دلت آروم بگیره
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
مدام به خوابی که دیده بودم فکر میکردم
وقتی به خودم اومدم که دیگه کم مونده بود از فرط غصه فریاد بزنم
با شنیدن صدای خاله که داشت منصوره رو برای نماز صبح بیدار میکرد به ساعت نگاه کردم
تازه چشمام گرم خواب شده بود حال نماز خوندن نداشتم
میدونستم که نماز حالم رو خوب میکنه...
با صدای خاله سرم رو به طرفش چرخوندم
بیداری مادر؟
_بله...
_خداروشکر خودت بیدار شدی...
پس منم برم نمازم رو بخونم
همینکه از اتاق خارج شد
قصد نشستن کردم
اما درد بدی در کمرم پیچید
دوباره سرجام دراز کشیدم
آروم کمرم رو ماساژ دادم ...
با شنیدن صدای مردونهای چشم باز کردم...
ای بابا... نماز نخونده خوابم برده بود...
صدای حاج علی بود که با خاله و منصوره
با صدایی نسبتا آروم و کنترل شده صحبت میکرد
این روزها به صداها خیلی حساس شدم وگرنه خیلی آروم صحبت میکنند...
چند بار اسم "بیبی" شنیدم
نکنه برای مادربزرگ اتفاقی افتاده؟
بی توجه به درد کمرم ایستادم
هراسون
بچه ام رو گذاشتم مدرسه داشتم برمیگشتم که یک دفعه یه ماشین پیچید جلوم حالت شوک بهم دست داد و خیره شدم به ماشین. راننده ماشین یه اقای هیکلی از ماشین پیاده شدو اومد سمت من از ترس داشتم قالب تهی میکردم. که نزدیک ماشین شدو و محکم میکوبوند به شیشه ماشین که...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
وااای اگر شوهرم این صحنه رو ببینه😱
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان نهال آرزوها تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو یکجا با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان نهال آرزوها تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو حرمت عشق با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
چادر بیبی که روی دستگیرهی در آویزون شده رو برداشته و روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم
حاج علی که زیر اپن آشپزخونه نشسته با دیدنم نیمخیز شد
و سلام و احوالپرسی دست و پاشکسته باهام کرد
منصوره که معلوم بود بخاطر من آروم گریه میکرده با دیدنم ناله سر داد
_نهال... بیبی از دستمون رفت...
اما خاله به محض دیدنم ایستاد و همینطور که اشکاش رو پاک میکرد به طرفم اومد
_بمیرم برات مادر...
شرایطت کم بد بود که بدتر هم شد
_ای بابا ... مادر من... شما بزرگتری باید قوت قلب بدی این چه حرفیه میزنی؟
بعد هم رو به من کرد
_دخترم خدا بزرگه... بندگان خدا تاوقتی در آغوش خدا هستند نیازی به کسی ندارن
بیبی خانم خوبی بود جایگاهشون در بهشته انشاالله
هر ولادتی یه روز وفات داره
از دیروز پیگیر احوال بیبی بودم که امروز بهم زنگ زدند و خبر فوتش رو دادند...
همونجا روی زمین نشستم...
یاد خواب دیشبم افتادم
از طرفی خوشحالم که تعبیر خوابم مرگ خودِ مامان نبود
از طرفی برای از دست دادن مادربزرگ غصه دار شدم
پیرزن مهربونی که در همین چند روزی که پیشش بودم از مادر مهربونتر بود برام
همینطور که اشک میریختم ماددبزرگ رو صدا میزدم..
_مادربزرگ مهربونم...
حالا که بهت احتیاج داشتم گذاشتی رفتی؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
خاله کنارم نشست و گریه سر داد
_ دوست خوب غمخوارم...خواهر عزیزم...
مونس و یاورم...
با شنیدن صدای در هال متوجه بیرون رفتن حاجی شدم
صدای منصوره هم بالا رفت و طنین مرثیهخوانی پر از غم و اندوهمون خونه رو برداشت
یکم که گریه کردیم خاله اسم هردومون رو صدا زد...
_بسه مادر... گریه که درمان در ما نمیشه...
الانه که کم کم اهل محل از فوت بیبی باخبر بشن و بیان اینجا...
پاشو نهاا جان دخترم باید خونه رو اماده کنیم...
علیرضا رفت خانم خودش و محمد رو بیاره اینجا کمکمون...
بعد هم شروع کرد به نفرین کردن پدرشوهرم فیروز خان
_الهی به زمین گرم بخوری فیروز
یه عمر با اعمال و خلافهات این پیرزن رو خفت دادی آخرشم خودت باعث مرگش شدی...
الهی خبر مرگت بیاد که اینقدر تو بیصفتی
خاله چنان با غیظ زبون به نفرین فیروز میچرخونه که حدس زدم اخبار جدیدی در موردش داره...
اما حال و روزم اصلا مناسب پرس و جو نبود...
با گریه و زاری خونه رو آماده کردم...
منصوره با صدای گرفته خاله رو صدا زد
_خاله جون حواست باشه پیش مهمونا نهال رو با اسم واقعی خودش صدا نزنی....
_دیگه چرا ؟
حالا که اون فیروز خیر ندیده و پسراش رو گرفتن...
#سلام
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان نهال آرزوها تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان حرمت عشق تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
تخفیف تا ساعت دوازده امشب
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیگه نیازی نیست اسم دیگهای روی این دختر باشه
_نمیدونم خاله...بازم از آقا محمد و حاج علی بپرس
هنوز تکلیف اون آدمایی که وارد این خونه شدن و لاشهی اون گربه رو توی حیاط انداختن پشت پنجرهی اشپزخونه معلوم نشده
ما که نمیدونیم اونا کی هستند
شاید بخاطر کینهای که از شوهرو پدرشوهر نهال دارن هنوزم به فکر انتقام باشن
_ آهان... راست میگی مادر...باشه... باشه حتما
بعد هم رو بهم کرد
_پس تو لیلایی... نهال نیستی
و اسم لیلا رو زیر لب چندین مرتبه زمزمه کرد
انگار که داره تمرین میکنه تا بعدا سوتی نده
خانم حاج علی و محمد آقا قبل از مهمونها رسیدند
با اومدن اونها خاله رو به منصوره گفت
الان که این دختر، مثلا لیلاست پس الان باید بشینه که بهش تسلیت بگن یا بره آشپزخونه کمک برسونه؟
_وای راست میگینا... چکار کنه حالا؟
خانم حاج علی که در جریان موضوع نبود گفت مگه چیزی شده؟
که خاله و منصوره شروع به توضیح دادن کردن و خیلی مختصر همه چی رو براشون گفتند
اونم پیشنهاد داد و گفت بیبی زندایی منصوره خانم هم میشه یعنی زندایی پدرِ لیلا...
اگه قرار باشه این عزیزمون در نقش لیلا ایفای نقش کنه یجورایی از نزدیکان و وابستگان بیبی محسوب میشه
پس بعنوان صاحب عزا هم میتونه کنار عمه منصورهش بنشینه...
حالا با توجه به جو مجلس بعدا ببینیم چکار کنه بهتره...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
تا پایان مراسم هفتم مادربزرگ کلی مهمون اومد و رفت
خانوادهی منصوره خانم هم حضور داشتند...
وقتی بخاطر هماهنگ شدن با اونها منصوره مجبور شد نسبتم با بیبی و جریان اسمم رو بهشون بگه خیلی تعجب کردند...
اون لحظه من داخل اتاق بودم اما صداشون رو میشنیدم
برادر منصوره خانم یعنی پدر لیلای واقعی وقتی در جریان همه چی قرار گرفت اولش خیلی ناراحت شد و بخاطر بیاعتمادی به خونوادهی فیروز که من هم عضوشون بودم منصوره رو دعوا کرد و گفت کسی که عروس فیروز شده یعنی یا خودش یا خونوادهش هفت خط روزگار هستند...
از کجا معلوم خود این دختره خلافکار نباشه و همینجا توی خونهی بیبی و بیخ گوش خودت خطایی نکرد و گردن تو ننداخت؟ از اسم دختر منم که داره استفاده میکنه از کجا معلوم یه روزی باعث سوسابقه برای لیلای من نشه؟
پس فردا گند کاراش که در بیاد بدنامیش برای دختر منه.
طفلکی منصوره خیلی تلاش کرد تا ذهنیت خونوادهش رو نسبت به من تبدیل به موضع مناسبی کنه
که خیلی هم موفق نبود
بالاخره محمد آقا و حاج علی و خاله صغری که از دوستان صمیمی مادربزرگ و اقوام خیلی دور ایشون بود تونستند با صحبتها و تعریفهایی که در مورد من میکردند من رو از افکار منفی اونها تبرئه کنند
در طول چند روزی که اینجا بودند زیر نگاهها و توجه اونها خیلی اذیت میشدم اما چارهای جز تحمل نداشتم...
منصورهخانم گاهی اونقدر درد میکشه که با مسکن های ترریقی بمدت چند ساعت اسکین پیدا میکرد
روزهای بدی بود
چند بار از سر بیکسی تصمیم گرفتم دوباره با خونوادهم تماس بگیرم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
اما شرایط خونه مادر بزرگ اصلا مهیای این کار نمیشد
وقتی که پس از اتمام مراسم جمعیت شرکت کننده در عزاداری متفرق شدند دوباره سر مزار نشستم
آه از نهادم بلند شد
همون لحظه صدای همسر محمد آقا رو شنیدم که با نگرانی و استرس از حاج علی سراغش رو میگرفت
_حاجی محمد یهو کجا گذاشت رفت؟
_من بی اطلاعم...
مگه الان اینجا نبود؟
_بله بود....
نمیدونم یهو چی شد که با عجله رفت
الانم هرچی شمارهش رو میگیرم جواب نمیده
_نگرانی نداره که...مگه بچهست؟
هرکی از کجا از هرچی نگران میشه میاد سراغ محمد اونوقت شما بخاطر اون نگران شدی؟
تروخدا حاج علی بدجوری دلشوره گرفتم
اخه چند دقیقه قبلش با یکی تماس گرفت و گفت نیرو بفرستند
داشت میگفت اونی که منتظرش بودین رو رصد کرده
اما یهو خودشم غیبش زد
نگران نگاهی به اطراف کردم و بلند شدم...
با ترس و واهمه به طرفشون رفتم
_چی شده؟اتفاقی افتاده؟
معلومه به زور جلوی خودش رو گرفته تا گریهش نگیره
_نمیدونم... یهو گذاشت رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨