eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
784 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
. پیکر شهید احمد صداقتی بعد از ۳۰ سال با دست‌های قطع شده و فرق شکافته تفحص شد ... راوی : جستجوگر نور حاج جعفر نظری قبل از شروع کار به آقا ابوالفضل علیه‌السلام سلامی کردیم . هنگام تفحص وقتی پاکت بیل بالا آمد، در ابتدا با یک دست مصنوعی مواجه شدیم؛ دست آن شهید از کتف تا انگشتان مصنوعی بود که داخل اورکتش دیده می‌شد. شهید را پایین گذاشتیم؛ دست دیگر این شهید در عملیات محرم قطع شده بود؛ مدارک او را بررسی کردیم، نامش «احمد صداقتی» از لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود . در پیکر شهید صداقتی چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا کردیم؛ اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود. همه این‌ها نشانه سلام ما به آقا ابوالفضل(ع) در ابتدای کارمان بود. شهید احمد صداقتی ارادت خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهی گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیری شدید و شهادت رزمندگان این گردان، به شهید صداقتی واگذار ‌کردند. [ روحش شاد باصلوات ] 🌷 ‌‌‌‌‌‌
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 ذکر گفتن در عالم برزخ 🎤 حجت الاسلام عالی سخنرانی_مذهبی ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
19.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ : بیمارهای انسان در صحیفه سجادیه
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍¸.• .¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.• ❣پیام من فقط این است: در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید.❣ راهشون پررهرو با صلوات
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔻 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ماهواره نور ۲ را با موفقیت در مدار قرار داد 🔹همزمان با اعیاد شعبانیه نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با استفاده از ماهواره بر سه مرحله ای قاصد از کویر شاهرود ماهواره نور ۲ را در مدار ۵۰۰ کیلومتری زمین قرار داد 🔹ماموریت این ماهواره سنجشی و شناسایی است و ماهواره نور ۲ با سرعت ۷/۶ کیلومتر بر ثانیه و ۴۸۰ ثانیه پس از پرتاب در مدار ۵۰۰ کیلومتری قرار گرفت 🔹اولین اقدام فضایی سپاه ۲۱ ماه قبل و در سال ۹۹ با قرار دادن ماهواره نور یک آغاز شد و برغم پیش‌بینی‌های عمر یکساله ، ماهواره ی نور همچنان زنده و فعال است و اطلاعات خود را به منتقل می‌کند.
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارتنامه تصویری شهدا - تقدیم به روح مطهر شهدا پست آخر💔 ادمین نوشت✍ گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری کف دست و بسپاریشان به دست باد تا بروند و سهم دیگران شوند گاهی شهادت را هم💔🕊🌷 اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب مضطر سلام‌الله‌علیها 💔🖤 اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک🌷🕊 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚🙏 در پناه نور شهدا 🕊🌷💔 شهادت آرزومه 💚🕊🌷🖤 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_166 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) در اتاق را باز کردم بفرمایید مادر شوهرم جلو رفت منم پشت سرش در رو بستم نشستیم روی مبل هر آنچه اتفاق افتاده بود و همه رو مو به‌ مو براش گفتم، مادرشوهرم سری تکون داد مریم جان احتمالاً هانیه می خواسته تو رو برای برادرش خواستگاری کنه، من یه حرف مادرانه به تو بگم، تو میگی قصد ازدواج نداری، خوب من کاری ندارم، دوست نداری ازدواج کنی، نکن، اما اگر قصد ازدواج داری بین این آقا پسری که تو میگی اسمش هومن و پسر من علیرضا، تو علیرضا را انتخاب کن، نه اینکه فکر کنی بگی از بچه اش داره طرفداری می کنه، نه، باورکن من همچین فکری نمیکنم، برای ازدواج وقتی که کسی رو نمیشناسی غریبه هست باید خیلی تحقیق کنی، الان اصلاً من نمیدونم این هانیه خانوم کی هست، کار پسندیده ای هم نکرده، که خواسته به بهانه ثبت نام آموزش رانندگی تورو با برادرش اشنا کنه، اون باید به مادرش میگفته، میومدن خونه ما تو رو خواستگاری میکردن. تو خودت این مدت که تو زندگی ما هستی علیرضا رو میشناسی شاید کمی از تندخویی علیرضا ناراحت بشی ولی بهت بگم گل بی عیب خداست علیرضا رو با یک تند خوییش می شناسی که همین یه عیب رو داره، اونم اگر به حرفش گوش کنی تند خویی نمیکنه اما ما هومن رو اصلا نمیشناسیم، شروع اول‌شم که خوب نبوده حق با شماست مامان، هانیه من رو توی عمل انجام شده قرار داد، گفت ما باید ماشین بگیریم، تو فکر کن داداش من راننده اژانس یا راننده تاکسی ایست که من قبول کردم، بعد فهمیدم نقشه از پیش کشیده داره، ولی مامان جون من نمیخوام ازدواج کنم، ایکاش شما یه دختری رو برای علیرضا در نظر میگرفتید، بهشم میگفتید، ان‌شاالله که مِهر اون دختر به دلش بنشینه، دست از سرم من برداره، من واقعا دارم اذیت میشم. از تو چه پنهون که بهش سمانه نوه عمه پری رو پیشنهاد دادم، قبول نکرد، گفت یا مریم یا هیچ کس دیگه. حالا مادر نمیشه تو کوتاه بیای به بچه من یه بله بگی دلم اصلا راضی نمیشه، دست خودم نیست نفس بلندی کشید، دستش رو. گذاشت روی دست من، کمی فشار داد باشه مادر جون، هر طور که راحتی، من برم غذا رو بکشم، توام لباس‌هات رو عوض کن بیا باشه مامان الان میام... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
همه بفکر نام و شهرت🥀 شما به فکر رفتن نماندن نام💔 ولی خوب میدانستین😭 نام شما را حضرت زهرا خریدار است🥀🥀💔 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_167 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم رفت، منم پشت سرش اومدم، اتاقشون، علیرضا رو کرد به من بعد از ناهار یه استراحتی بکن، بعدش بریم اموزشگاه رانندگی ثبت نام کن پدر شوهرم گفت عه مگه قرار نبود با اون دوستت هانیه خانم بری ثبت نام کنی سرم رو انداختم بالا نه نشد آقا جون عیبی نداره، با علیرضا برو اومدم بگم ولش کن نمیخوام، ولی یه لحظه به خودم گفتم، نگو نه، چون تو میخوای بر گردی روستا، اونجا که آموزش رانندگی نداره، باید بیای شهر همچین چیزی هم ممکن نیست، بیا برو یاد بگیر، ماشینم که داری، رانندگی هم بلد باشی، میدونی چقدر برات خوبه رو کردم به علیرضا باشه هروقت شما بگید من حاضر میشم یه سینی چایی ریختم، گذاشتم روی میز، نشستیم به حرف زدن، یه دفعه مادر شوهرم گفت مریم جان، ساعت سه شده پاشو حاضر شو برید از جام بلند شدم، رو به مادر شوهرم گفتم خیلی ممنون که یاد آوری کردید آماده شدم با علیرضا نشستیم توی ماشین، سویچ زد، سر چرخوند عقب ماشین اسم اون اموزشگاهی که میخواستی با اون دختره بری ثبت نام چی بود اسم اموزشگاهش یاس بود ما یاس نمیریم، میبرمت آموزشگاه ازمایش، مربی هاش عالین حرف ندارن من فهمیدم چرا من رو یاس نمیبره، میخواد من با هانیه یک جا نباشیم، گفتم باشه بریم همونجایی که بهتره کنار آموزشگاه یاس پارک کرد، با هم رفتیم تو اموزشگاه، وارد اتاق مدیر شدیم، روی میز اسمش رو نوشته بود، عباس زارعی، آقای زارعی رو به من گفت شناسنامتون رو بدید شناسنامه رو گذاشتم روی میز، یه نگاه اندختم به مشخصات شناسنامه ام، سرش رو. گرفت بالا ببخشید شرط سن برای ثبت نام هیجده ساله، دو ماه دیگه مونده، شما برید دو ماه دیگه بیاید چرتم پاره شد، چقدر دوست داشتم زود اموزش میدیدم، گفتم حالا نمیشه شما یک کاریش کنید، دو ماه که چیزی نیست _نه خواهرم نمیشه، قانون این رو میگه شناسنامه ام رو گرفتم، اومدیم خونه، علیرضا رو کرد به من دو ماه دیگه خودم میبرم ثبت نامت میکنم _شاید شما اون موقع مرخصی نباشی من توی تقسیم خدمتم افتادم شهر خودمون با تعجب گفتم جدی میگی آهی کشید اره جدی میگم منتها تو اینقدر از من فراری هستی، که حتی نپرسیدی، توی تقسیم تو کدوم شهر افتادی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾