🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
مامان هم که فکر میکرد اینا رفتند درمونگاه گفت یه زنگ بزنم به داداشت تا حال بچهها رو بپرسم
همون لحظه نیلوفر بجای داداش جواب میده، نمی دونم چه اسمی رو داشتن پیج میکردند که مامان اسم تو و داداش رو میشنوه از اون طرفم گویا کمی سرو صدا بوده نیلوفر صدای مامانو نمیشنوه بهش میگه بعدا بهت زنگ میزنم
نمی دونم مامان چی پیش خودش فکر میکنه که یهو میزنه زیر گریه و بخاطر اینکه بابا بیدار نشه میره تو اشپزخونه... بدو رفتم پیشش دیدم عین ابر بهار داره گریه میکنه.
با گریه و زاری بهم گفت نمیدونم چی شده که اینا بجای درمونگاه رفتن بیمارستان الانم شنیدم که اسم داداشت و نهال رو صدا میزنند...
لابد بچم نهال داشته میومده دیدن ما یه اتفاقی براش افتاده و به داداشت زنگ زدند اونم با بچهها بجای درمونگاه رفته بیمارستان...
یبار هم میگفت داداشت جواب تلفن رو نداد لابد توی راه بیمارستان تصادف کردند و اتفاقی برای اون افتاده
گاهی میگفت نکنه برای دوقلوها اتفاقی افتاده و یه وقتام با گریه و استیصال نیلوفرو زینب رو صدا میزد ...
نگاهم روی صورت نسرین زوم بود که سرش رو روی بالشش جابجا کرد و زل زد بهم
_نهال نمیدونی مامان چه بال بالی میزد تا بتونه بفهمه ماجرا چیه...
حالا منم هرچی شمارهی نیلوفرو نریمان و زینب رو میگرفتم هیچ کدوم جواب نمیدادند، نگو توی بیمارستان یه نقطهای بودند که انتن نبوده یا سروصدا اجازه نمیداده صدای گوشیهاشون رو بشنون... که خلاصه همون نیم ساعت مامان هزار تا قصه تو ذهنش پردازش کرد... وقتی به هال برگشتم دیدم بابا رنگ و روش یه جوریه بالاسرش نشستم دیدم نفسش خوب بالا نمیاد...
____________________________
مهناز یکی از همسایههامون که دوستم هم بود اومد جلوی خونمون و گفت باید در مورد یه موضوع مهم باهات حرف بزنم ..
نمی تونستم قضیه از چه قراره تا وقتی که به داخل اومد و گفت بهتره یکم بیشتر از پدرتون مراقبت کنید .. متوجه منظورش نمیشدم اولش فکر کردم داره می گه بابات پیر شده و بیشتر نیاز به مراقبت شما داره...
اما با حرفی که زد دنیا رو سر من خراب شد ! بهم گفت یه مدته می بینم😱😱😱
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۵ به قلم #کهربا(ز_ک) مامان
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نسرین به اینجای حرف که رسید بغضش ترکید اما حرفشو قطع نکرد
با گریه ادامه داد
_ مامانو صدا کردم اونم با یه لیوان آب و قرص قلب و فشار خون بابا اومد اما بابا فقط یه ریز میگفت نهال... نریمان... نگو اون لحظه که ما فکر میکردیم خوابه بیدار بوده و صدای من و مامان رو از توی آشپزخونه میشنیده...
حالا هرچی میگفتم اونا حالشون خوبه باور نمیکرد و فقط اسمتون رو صدا میزد
دیدم نمیتونه آب و قرصا رو قورت بده تا رفتم براش آمپول آماده کنم صدای جیغ مامان دوباره بلند شد
تا رسیدم دیدم بابا نفس نمیکشه...
زنگ زدم اورژانس وقتی رسید بالاسر بابا گفتند چند دقیقهست که از فوتش میگذره ...
صدای بغض الود و غمبار نسرین مثل ناقوس مرگ رو قلبم سنگینب میکرد
با حرفایی که میشنیدم منم به پهنای صورت اشک میریختم اما تلاش میکردم بی صدا باشه چون میدونستم صدای گریه یا دیدن اشکهامون حال مامان رو خراب میکنه.
و دوباره حواسم رو دادم به حرفای خواهر عزیزم
_طفلکی مامان که جون دادن بابا رو جلوی چشمش دید... یه چشمش برای بابا گریه میکرد و یه چشمش برای تو و داداش چون هنوز فکر میکرد اتفاقی برای شما دوتا افتاده...
وقتی با آقا جواد و عمه تماس گرفتم اونام داداش اینا رو خبر کردند
چند ساعت بعد کل خونه پر شد از مهمون ...
مامام یه بار بابا رو صدا میزد یه بار تو رو یه بار داداشو...
داداش جلوی چشمش بود اما انگار نمیدیدش... و باز هم سراغش رو از بقیه میگرفت.
شوک بزرگی بهش وارد شده بود و ما همه فقط همهی هوش و حواسمون به حال جسمیش بود که فشار و قندش بالا نره یا ضربان قلب و تنفسش رو چک کنیم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خبر نداشتیم مامان از درون داره داغون میشه و سلولهای مغزیش دارن کار خودشون رو میکنند
بعد از مراسم سوم بابا وقتی داشتیم میرفتیم سر مزارش یهو دیدیم نشست روی یه قبری که معلوم بود تازه دفن شده...
یه برگه اعلامیه روش بود که همون رو برداشت چسبوند به سینهش و های های و بی صدا اشک ریخت هرچی میگفتیم اینجا مزار بابا نیست پاشو بریم نه جوابی میداد و نه به حرفمون گوش میکرد اون اعلامیه رو چسبونده بود به سینهش...
ما فکر میکردیم اون مزار رو با مزار بابا اشتباه گرفته ولی این ما بودیم که در مورد مامان اشتباه فکر میکردیم... وقتی بعد از نیمساعت تونستیم آرومش کنیم و اعلامیه رو ازش بگیریم در کمال تعجب دیدیم عکس یه دخترهست که دور از جونت هم سن و سال و خیلی شبیه تویه...
نگو ما در مورد مامان اشتباه فکر میکردیم اون با دیدن عکس مشابه تو پای اون مزار فکر کرده این چند روز ما بهش دروغ گفتیم و تو مردی...
ما طی اون دوروز و حتی چند روز بعد اصلا متوجه حال خراب مامان نبودیم...
نمیفهمیدیم چرا حضور نریمان و نیلوفر رو هم منکر میشده
حتی نوههاش که خودت میدونی همیشه جونش به جونشون بسته بود...
انگار هیچ کس رو نمیدید
ما فکر میکردیم تو شوک فوت باباست ولی بعدا با نظدیهی دکتر روان درمانگری که سراغش رفتیم فهمیدیم مامان عزادار تک تک اعضای خونوادهش بوده...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
بقدری فشار عصبی روش بوده که مغزش از پردازش افکار توی سرش عاجز میشه و یاعث میشه با یه واکنش خاص دچار فراموشی بشه...
الان تو خیال مامان بابا فوت شده و فقط یه فرزند وجود داره که اون منم...
مامان فکر میکرده تو و داداش و بقیه بلایی سرتون اومده و مغزش با این واکنش خاطرهی همهتون رو تو ذهنش پاک کرده.
دیگه نتونستم بقیهی حرفهاش رو گوش بدم بلند شدم و چادر رنگی نسرین که روی چوب لباسی بود رو برداشتم و روی سرم انداخته و از خونه بیرون رفتم...
وارد حیاط بزرگ خونه شدم و گوشهای نشستم... با صدای بلند گریه سر دادم...
به خاطر فوت بابا، به خاطر مظلومیت مامان...
به خاطر حال و روز الان مامان.
بخاطر اذیت و آزارهایی که به این خونواده رسوندم...
من مستحق بدترین عذابها بودم.
نمیدونستم باید چکار کنم...
دلم میخواست دوباره خودم رو بزنم
دلم میخواست فریاد بکشم
دلم داشت میترکید از غصه...
و تازه میتونستم درک کنم مامانم اون روز چی کشیده؟
اینکه میدونسته شوهر مهربون و وفادارش فوت شده خودش غم بزرگ و تحمل ناپذیری بوده
حالا فکر به اینکه نهالش مرده نریمان و نیلوفرش مرده یا زبونم لال بلایی سر نوههاش اومده باشه ....
فکر کردن به افکار اون روز مامان داشت دیوونهم میکرد وای به احوال اون بیچاره که اون روز همهی این افکاررو تو خیال خودش زندگی کرد...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
گناه من نابخشودنی بود...
حالا می.فهمم چرا نریمان نمیخواست دقیقا علت فوت بابا رو علت حال و احوال بد مامان رو بدونم.. چون دوباره پای من خاک برسر وسط بود...
داد زدم گندت بزنند نیما که از وقتی وارد زندگیم شدی گند زدی به زندگی خونوادم... چه آدم نحسی بودی تو...
یه کم دیگه گریه کردم...
اما نمیدونم چه سری توی این گریه کردنها بود که هر چی بیشتر گریه میکردم دلم بیشتر از قبل سرشار از غم و غصه میشد...
دلم میخواست همون لحظه زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه
یا با یه بشکن اونقدر ریز و محو بشم که کسی نتونه من رو ببینه تا کمتر حس شرمندگی رو تحمل کنم
بیچاره مامان و بابام
بیچاره خواهر و برادرام
کاش هیچوقت با نیما آشنا نشده بودم هیچوقت این عشق وامونده رو تجربه نکرده بودم
اگه با نیما ازدواج نکرده بودم پای فیروز به زندگیمون باز نمیشد که آخرش اون بلا رو سر داداشم بیاره و اون سکته و تصادف پیش نمیومد...
بعد هم حال و روز بابا و حالام که این احوالات مامانم.
سر هیچ و پوچ یه نفره زندگی همه اعضای خونوادمو به چالش کشیدم و بدبختی رو به زندگیاشون سرازیر کردم...
کی فکرشو میکرد پدر شوهرم و نیما همچین آدمایی باشن و حتی وقتی از خونوادهم دورن باز هم نکبت و نحسی رو برای خونوادم به ارمغان بیارن
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
خانوادهای از سیستان و بلوچستان برای عمل قلب باز پدرشون به تهران اومدن.خیری هزینهی عمل جراحی و بستری در بیمارستان رو پرداخت کردن ولی برای هزینههای اقامت به مشکل برخوردن.
به خیرهی ما درخواست کمک دادن
هرکس اندازهی توانش به این خانواده کمک کنه. که شب رو تو خیابون نمونن
از ۵ هزار تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست.
بزنید رو شماره کارت ذخیره میشه
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳زهرا لواسانی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه گروه جهادی👇👇🌷 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹 -
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانوادهای از سیستان و بلوچستان برای عمل قلب باز پدرشون به تهران اومدن.خیری هزینهی عمل جراحی و بست
سلام
عزیزان این هم وطن ما پدر یک خونواده است نیاز به کمک ماها داره الهی هیچ وقت درمونده نشید خدا شاهده تا الان دو میلیون و دویست هزار تومان واریز شده و این پول خیلی کمه. بزرگواران دست این پدر بیمار رو به نیت پدرانتون بگیرید. اگر پدر از دست دادید شادی روحش و اگر پدرتون در قید حیاط هست برای سلامتیش در حد توانتون واریز کنید اجرتون با حضرت محمد صلی الله علیه واله والسلم
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
بلاخره برای خانمم #طلا خریدم !😎
سری آخر که #النگوهاشو_فروختم یچیز بهم گفت انگار آبجوش ریختن روسرم 😔 برگشت گفت فقط #فروختن بلدی #خریدن بلد نیستی که !!!! قسم خورده بودم هر طور شده #درآمدمو بیشترکنم تا از #شرمندگیش دربیام!
الحمدالله خدا هم کمکم کرد الان با موبایلِ ۵ تومنیم ماهی ۵۰ تومن #پس_انداز میکنم جالبیش اینجاست اینجا یادگرفتم اونم #رایگان و #حلال 😉👇
https://eitaa.com/joinchat/2055078808Cdc98a0bcf2
آخه کی گفته طلا پس اندازه ؟😡
منی که بلد نیستم کِی بخرمش و کِی بفروشمش طلا خریدنم فقط #گیج_بازی و پول تو شیکمِ طلافروش ریختن و آب تو آبکش بردنه 😏 یجارو پیدا کردم همچین قشنگ بهت یاد میده چجوری باهمین گوشیِ ساده ی دستت #کسب_درآمد میلیونی و #پس_انداز کنی که #پشتت_فقط_حسرت باشه که این چجوری داره با یه #موبایل خودشه میبنده !😂 بیا😎👇
https://eitaa.com/joinchat/2055078808Cdc98a0bcf2
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
هیچوقت نمیتونم خودم رو ببخشم...
کاش خودکشی امری حرام نبود وگرنه خودم رو از اینهمه شرمندگی خلاص میکردم...
با صدای نسرین به خودم اومدم
_نهال بسه خودت رو کشتی
پاشو بیا خونه...
احساس میکنم مامان نگرانته
چشماش داره دودو میزنه
انگار که دنبالت میگرده و چون نیستی نگرانه
اشکام رو پاک کردم و بینیم رو بالا کشیدم
_مگه خوابش نبرده؟
_نه بیداره الانم بیا تو ...
وقتی پست سرش وارد خونه میشدم بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت
_حالا فهمیدی چرا داداش گفته بود بهت چیزی نگیم؟
نگاهی به خونه انداختم...
هنوز جواب سوالم رو نداده که چرا به این خونه اومدنو...
حرفی برای گفتن نداشتم پس سکوت کردم و به طرف مامان رفتم با دیدنم لبخند پهنی زد
_الهی قربون اون خندهت برم
نسرین میبینی یعنی داره منو یادش میاد؟ داره به من میخندهها...
_دکتر که میگفت داره عادت میکنه وگرنه هنوز نمیشناسه...
_ ولی یکم حواست بیشتر بهش باشه
اون طوری که از خونه بیرون رفتی ناراحتت شد
سری به تایید حرفش تکون دادم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۰۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۰۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی با مامان حرف زدم و وقتی احساس کردم دیگه حوصلم رو نداره فهمیدم تشخیص دکتر درست بوده و مامان بر حسب عادت وقتی جلوی چشمم نباشیم دلتنگ و نگرانمون میشه و هنوز من رک نمیشناسه
از همونجا مسرین رو مخاطب قرار دادم
_بالاخره چی شد که اومدید اینجا؟ خونهی داداش و خودمون چی شد؟
مردد گفت
_ وقتی داداش تصمیم گرفت به سرکار بره هنوز خیلی وضعیت جسمانیش خوب نشده بود زینب هم بخاطر حال و روز اون و بچهها جرات سرکار رفتن نداشت چون همیشه به حضورش توی خونه احتیاج داشتیم.
یه روز گفت خونه رو گذاشتم برای فروش باید بدهیم به اقا کاوه و اقا جواد رو پس بدم.
حالا پدر زینب هم از همون اول خیلی کمکشون بود ولی خب داداش رو که میشناسی دوست نداره زحمت زندگیش گردن کسی بیفته
خونهش رو فروخت و یه مدت اومد پیش خودمون اما وقتی دید مامان طاقت سروصدا و گریهی ناگهانی بچههارو نداره نتونست خونهای با قیمت مناسب پیدا کنه هرجا که میخواست بره باید ماهم نزدیکش میبودیم تا حواسش بهمون باشه...
من پیشنهاد دادم که خونهی خودمون رو بفروشیم و لااقل برای ما یه خونه مناسب نزدیک خونهای که برای خودش اجاره یا رهن میکنه بخره که فهمیدم چون میفته تو انحصار وراثت و بخاطر عدم حضور تو نشدنیه...
این خونه رو بیشتر بخاطر اینکه حیاط بزرگ داشت و یه خونه مستقل و جمع و جور برای ما و یه خونه با پلههای کوتاه در طبقه دوم برای داداش اینا انتخاب کردیم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۰۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۰۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
و البته یه موضوع مهمتر اینکه پول داداش به یه محله بالاتر یا یه خونهی شیکتر نمیرسید...
اینجا رو هم پایین قیمت باهامون حساب کردند
صاحبخونهی اینجا یه پیرزن و پیرمرد خیلب مهربون و نحیف و تنها هستند
همه بچههاشون ازدواج کردند و راهشون دوره فقط یه پسر مجرد دارن که اونم دانشجوی شهرستانه...
بنابراین به دنبال مستاجرای بی آزار و دلسوز بودند که به وقت نیاز هواشون رو داشته باشه
که در طول چندماهی که اینجا بودیم خیلی بهمون لطف داشتند
سری تکون دادم و از اینکه میکردم وضعیت مالی داداش نسبت به قبل بهتر شده و حالا فهمیدم واقعیت چیز دیگهایه خیلی ناراحت شدم...
_طفلکی داداش،از نوجوونی همیشه در حال کار و تلاش بود ولی هیچوقت نتونست پولاش رو برای خودش استفاده کنه و همهش رو برای خونواده هزینه میکرد
اینم از حالا که ماشینش رو اونطوری توی تصادف از دست داد و خونهی قشنگش هم اینطوری...
چقدر دلم براش میسوزه
با کمی تردید نگاهم میکرد معلدم بود میخواد چیزی بگه اما ازم میترسه
_چیه چی میخوای بگی؟
_ولش کن چیز مهمی نبود
_اَه نسرین خودت میدونی ازین اخلاقت بدم میاد چرا کنجکاوم میکنی بعد نمیگی؟ بگو قول میدم ناراحت نشم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨