eitaa logo
cheapal.ir فروشگاه چیپ آل
785 دنبال‌کننده
849 عکس
102 ویدیو
4 فایل
سایتی با محصولات متنوع در هر زمینه و کمترین قیمت و بهترین کیفیت 📋 سفارشات عمده: @abai1376 همکاری با ما: @abai1376 سفارشات خرده و مدیریت کانال: @MA_318
مشاهده در ایتا
دانلود
📚«بی حساب کتاب نذر کنیم»⚫ 🔶رهبر معظم انقلاب: «شما ببینید چقدر احسان می شود! چقدر به ایتام کمک می شود! چقدر پول و جنس و چیزهای دیگر داده می شود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده می شود؟! خیلی کم، خب این را ترویج کنید» ۱۳۷۴/۲/۱۸ #سخن_ولایت #نذر_کتاب #اربعین #هر_هیئت_یک_نمایشگاه_کتاب @sefareshe_ketabe_khoob
📍نقاط مجهز به وای فای در پیاده روی اربعین اعلام شد 🔰فلاح، معاون وزیر ارتباطات و رییس سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی لیست نقاطی که در آنها خدمات اینترنت رایگان در مسیر نجف به کربلا را به شرح ذیل اعلام کرد: 🔹موکب حضرت زهرا (نجف، ثوره العشرين، ابتدای مسیر) 🔹مسجد و مقبره الحكيم (نجف، زیر پل ثوره العشرين اول مسير) 🔹عمود ٢٠٢ موكب امام خميني 🔹عمود ٢٨٦ موكب امام رضا 🔹عمود ٣٠٩ 🔹عمود ٤٦٠ موكب احباب الزهرا 🔹عمود. ٥٤٨ 🔹عمود ٧٠٧ موكب امام رضا 🔹عمود ٨٢٨ موكب صاحب الزمان 🔹عمود ٩٥٣ موكب شهيد الله 🔹عمود ١١٢٠ موكب خدام الحسين 🔹عمود ١٢٢٢ ◼️◾️▪️▪️◼️ 〰〰💯〰〰 @sefareshe_ketabe_khoob
🔹تشر حجت الاسلام پناهیان : چه‌بسا کوتاهی‌های ما را در قبال اربعین، فردا به رخ ما بکشند؛ فردای پس از ظهور و فردای قیامت! 🔸 مثلاً بگویند: مگر تو ندیدی که موقع نصرت دین خدا با اربعین بود و می‌توانستی اربعین را جهانی‌تر بکنی؛ چرا در خانه نشستی؟ چرا مرخصی نگرفتی؟ چرا اگر خودت نمی‌توانستی بروی، یک یا دو نفر را جای خودت راه نینداختی که بروند؟ درحالی‌که رسم بوده حتی امام معصوم، گاهی به‌جای خودش، زائر به کربلا می‌فرستاده است! 🔸 اگر بپرسند: چرا هیچ قدمی برای حسین(ع) بر نداشتی؟ شما چه جوابی دارید؟ اگر این‌طور جواب بدهید و بگویید: «خُب بر من که واجب نبود!» به تو خواهند گفت: شب عاشورا هم امام‌حسین(ع) به همۀ یارانش فرمود که واجب نیست اینجا بمانید، بلند شوید بروید، چرا کسی نرفت؟ چرا اصرار کردند که ما می‌‌خواهیم پیش‌مرگ تو بشویم! @sefareshe_ketabe_khoob
سلام خدا قوت بر همه ی شما فرهنگ دوستان گرامی. امیدوارم از همراهی با ما لذت کافی را ببرید. @sefareshe_ketabe_khoob
شهید مجید قربانخانی متولد ۱۳۶۹ بود، سال‌ها می‌گذرد و سربازی می‌رود و پس از آن سفره خانه سنتی راه اندازی می‌کند و در کنار آن در مغازه پدر در بازار آهن کمک کار پدرش است. در حالی‌که او اهل بخشش و کمک به ناتوانان بود، قلیان هم می‌کشید و یک روز تحت تأثیر دوستانش بخشی از بدنش را خالکوبی می‌کند. ۲۳ سالگی به توصیه مادر به کربلا می‌رود و در بین الحرمیناز امام حسین (ع) می‌خواهد که او را هدایت کند. بعد از بازگشت از کربلا تحولی در درونش به وجود می‌آید، روزی دوستانش از او می‌خواهند به هیئت بیاید، مداح شروع به روضه خوانی می‌کند و از تجاوز داعشیان به حرم زینب (س)می‌گوید که مجید در همانجا می‌گوید: «مگر ما مرده‌ایم که به ساحت بی بی زینب اهانت شود.» قلیان را کنار می‌گذارد و شروع به ورزش می‌کند و پس از گذشت اتفاقات مختلف به صورت پنهانی در کرج برای دوره آموزشی برای اعزام پذیرفته می‌شود و پس از چند ماه آموزش، خواب حضرت زینب (س) را می‌بیند که به او وعده شهادت می‌دهند. یکی از همرزمانش درباره آخرین شب حیات شهید مجید قربان‌خوانی روایت کرده است: «شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبیروی دستت است. مجید می‌گوید: «تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود.» روز موعود فرا می‌رسد و بدون اطلاع خانواده به سوریه می‌رود و پس از هفت روز، ۲۳ دی در منطقه «خان طومان»، در پیکار با داعشیان بر اثر اصابت چندین گلوله به پهلویش به شهادت می‌رسد. پس از گذشت سه سال، گمنامی شهید در تهران تشییع شد. @sefareshe_ketabe_khoob
بخشی از کتاب «مجید بربری» قهوه‌خانه حاج مسعود صدای قل‌قل قلیان به گوش و بوی تنباکوی میوه‌ای به مشام می‌رسید. روی تخت‌های دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته، چایی می‌خوردند و قلیان هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا می‌رفت و چند ثانیه بعد در هوا محو می‌شد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانی‌اش را روی همین تخت‌ها با دوستانش گذرانده بود. مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که روی تخت‌ها نشسته بودند و گپ می‌زدند، سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند می‌شدند و جا برایش باز می‌کردند. یکی دو نفری هم نی قلیان را به سمت مجید کج می‌کردند و تعارفی به مجید می‌زدند. - آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما + نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمی‌کشم. - ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر. + می‌گم نمی‌کشم، تو میگی بیا یه دم بزن. و بی‌آنکه پی حرف را بگیرد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرم‌ها مجید در هیات حاج مسعود سینه می‌زد و گاهی میدان‌دار هیات هم می‌شد. حاج مسعود در دوران بچگی‌اش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود. مجید سلام کرد و گفت: - حاجی بیا کارت دارم. حاج مسعود از اتاق بیرون آمد و با حوله کوچک دستانش را خشک می‌کرد. + جونم مجید، کاری داری. - بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، می‌خوام وصیتم را بنویسم. + مجید، این دیگه از اون حرف‌هاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم. بر روی لبه یکی از تخت‌ها نشست و شروع به نوشتن کرد. مجید و حاج مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سال‌های زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف، بعد هم بچه محل بودن‌شان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه‌های قهوه‌خانه خبردارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان این حرف به گوش همه رسیده بود. خیلی‌ها تعجب کرده بودند و می‌گفتند: - نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم می‌خواد یه اعتباری جمع کنه. - آخه اصلاً مجید رو سوریه نمی‌برن، مگه میشه، مگه داریم. @sefareshe_ketabe_khoob
اگر کسی را دیدید که درک و فهمی فراتر از حد متعارف داشت، حتما از او بپرسید که چه کتاب‌هایی می‌خواند. ‏ @sefareshe_ketabe_khoob
📕 عرضه کتاب ارزشمند 🌺 خاطرات و زندگی نامه شهید ابراهیم هادی 🌺 ✅ کتابی که تاکنون یک میلیون و دویست هزار نسخه چاپ شده است قیمت پشت جلد ١٩٠٠٠ تومان 💰 قیمت ٦٠٠٠_تومان برای خرید این کتاب میتوانید به کانالمون مراجعه و سفارش خود را ثبت کنید. http://eitaa.com/joinchat/1445134353Ca7e589ca0f
در شهر و دیار عشق کرب و بلا دعا گوی همه عزیزان خواهم بود @sefareshe_ketabe_khoob
السلام علی الراس المرفوع @sefareshe_ketabe_khoob
👆👆👆 این هفته یکی از آقایان گفته بود:  ” خانم ما انگار کتاب را می خورد به جای آنکه بخواند. خدا خیرت دهد کتاب باریک نده.یک کتاب قطوری بده که تا ۱ هفته نگوید کتاب می خواهم.” فروشنده خنده اش گرفته بود😂 و به ایشان کتاب دختران شهید می شوند را داده بود. این یکی هنوز نرفته بود که بعدی گفت: 📚“بی زحمت یه کتاب باریک و یک کتاب قطور هم به من بدید خانم ماهم از آن کتاب خوان های قهار شده!” فروشنده در جواب ایشان با خنده گفته بود: ” نمردیم و چشم و هم چشمی خانمها در مبحث کتابخوانی را هم دیدیم.”😉😄 @sefareshe_ketabe_khoob
📣 عزیزانی که قصد سفارش کتاب دارند ✅ سفارششان بالای تومن باشد، میتوانند از تخفیف تومنی سفارش کتاب خوب در سایت بازار اجتماعی بهره مند شوند. 🌺 سفارش به مبلغ ٥٠هزار تومن و پرداخت ٣٥ هزار تومن برای اطلاعات بیشتر به @abai1376 🆔 مراجعه کنند. @sefareshe_ketabe_khoob
با سلام وعرض ادب خدمت دوستان 📌 مجموعه ✅ بنابر درخواست برخی اعضاء راه اندازی با موضوع کتاب و کتابخوانی میباشد لذا از عزیزان محترم خواهشمندیم نظرات خودشون را برای ما ارسال کنند 🆔 @abai1376 مهلت اعلام نظرات از ساعت 21، سی ام مهرماه الی ساعت 21، دوم ابانماه میباشد منتظر شما هستیم @sefareshe_ketabe_khoob
به یک مدیر تبادل برای کانال نیازمند هستیم دوستان اگر کسی هست مراجعه کنن 🆔 @abai1376 @sefareshe_ketabe_khoob
کتاب «گلستان یازدهم» نوشته بهناز ضرابی‌زاده که دربردارنده خاطرات زهرا پناهی‌روا، همسر شهید هست. دفتر دیگری است از خاطرات شهدای هشت دفاع مقدس، تا وجوه دیگری از شخصیت یکی از غیورمردان جنگ تحمیلی نمایان شود. این بار بهناز ضرابی‌زاده، نویسنده کارکشته ادبیات دفاع مقدس که کتاب پیشینش «دختر شینا» با استقبال زیاد مخاطبان روبه‌رو شده بود، خاطرات شهید علی چیت‌سازیان، فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر 32 انصارالحسین(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس را از زبان همسرش زهرا پناهی‌روا روایت کرده است. این کتاب از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. @sefareshe_ketabe_khoob
«گلستان یازدهم» دربردارنده خاطرات مشترک خانم پناهی روا و شهید چیت سازیان از زمان آشنایی، عقد، ازدواج و شهادتشان است و البته مروری هم به سال های بعد از شهادت شهید دارد و زندگی همسر ایشان را روایت می کند. زندگی شهید چیت سازیان با همسرش یکی از موضوعات جذاب از دفاع مقدس است، زیرا این کتاب دربردارنده خاطرات دوران هشت ماه زندگی مشترک زهرا پناهی روا با سردار شهید چیت سازیان است که به زندگی همسر شهید بعد از شهادت همسر نیز پرداخته شده است و جلوه دیگر این کتاب تولد فرزند شهید در 37 روز پس از شهادت وی است که نامش را علی گذاشتند. در حقیقت اسم این کتاب به نوعی شخصیت سردار شهید چیت سازیان را معرفی می کند و با محتوای کتاب در ارتباط است و هم از کلیشه به دور است؛ چیزی که در این کتاب زیبا و جذاب است زندگی این دو فرد بود که یک دوران کوتاهی باهم بودند. خانم پناهی روا به دزفول می رود و آنجا در کنار همسرشان زندگی می کند و به نظر من این زندگی یک گلستان بوده؛ و این دو در دزفول در کوچه ای زندگی می کردند که اسم آن کوچه گلستان یازدهم بوده و در نهایت اسم این کتاب گلستان یازدهم انتخاب شده است. @sefareshe_ketabe_khoob
#شهید_صدرزاده @sefareshe_ketabe_khoob
📕 اسم تو مصطفاست ✅ زندگی نامه شهید به روایت سمیه ابراهیم پور (همسر شهید) قیمت پشت جلد: ١٧٠٠٠ تومن قیمت با تخفیف: ١٤٠٠٠ تومن ثبت سفارش: ارسال کلمه به @abai1376 🆔 @sefareshe_ketabe_khoob
cheapal.ir فروشگاه چیپ آل
📕 اسم تو مصطفاست ✅ زندگی نامه شهید #مصطفی_صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور (همسر شهید) قیمت پشت
📣 به مناسبت سالگرد شهادت شهید، کسانی که ویا بیشتر سفارش بدهند ✅ با تخفیف و همراه با یک هدیه( کارت پوستال ) ارائه میشود. 📝 ثبت سفارش: @abai1376 📛 فقط تا ساعت 12ظهر سوم آبانماه @sefareshe_ketabe_khoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
cheapal.ir فروشگاه چیپ آل
📣 به مناسبت سالگرد شهادت شهید، کسانی که #5جلد ویا بیشتر سفارش بدهند ✅ با #20درصد تخفیف و همراه با ی
📌 عزیزانی که قصد سفارش کتاب را دارند میتوانند 🌺علاوه بر تخفیف 🌺✅ تومن تخفیف بیشتر نیز از طریق سفارش در سایت بهره مند بشوند @sefareshe_ketabe_khoob
#پنجره_های_تشنه #نظر_مخاطبین @sefareshe_ketabe_khoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این ماجرا رو با دقت بخونید در زمان فرمانروایى هارون عباسى پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، بنی عباس تصمیم گرفتند به اندازه ای بنی هاشم را فقیر کنند تا بین مردم مشهور شود آنها به گدایی افتادند عدّه‏اى هم به فرماندهى "جلودى" كه مردى سفّاك و بی‌رحم بود، مأموریت یافتند به محلّه بنى‌هاشم در شهر مدینه منوّره حمله كنند، و تمام خانه‏ها را به تاراج بكشند. در حدی که جز یک لباس که تنشان هست چیزی برایشان باقی نماند جلودى براى انجام مأموریت عازم شهر مدینه شده، و با افراد خود به محلّه بنى‌هاشم و از جمله به خانه امام کاظم علیه السلام كه امام رضا علیه السلام در آنجا بودند یورش برده، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد. حضرت رضا علیه السلام كه از قصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علویان را به اطاقى برده، و خودشان درِ آن اطاق ایستادند، جلودى با خشونت و شدّتى زیاد روبروى امام ایستاده و گفت: كه من طبق دستور امیرالمؤمنین! هارون، مأموریت دارم به این اطاق هم وارد شوم و همه چیز را مصادره كنم، و این كار باید انجام پذیرد. امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همین‏جا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند یاد مى‏كنم كه هر چه این بانوان از زیورآلات و لباس و غیره دارند برایت بیاورم، جلودى نپذیرفت و بر خواسته‏اش اصرار مى‏ورزید، و حضرت امام رضا علیه السلام پیوسته مى‏فرمودند كه اگر صبر كنى من قول مى‏دهم هر آنچه در اطاق و در اختیار آن مخدرات هست نزد تو بیاورم، تا این كه جلودى پذیرفت چون می دونست امام دروغ نمیگه امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هر كدام جز یك پیراهن بر تن، آنچه كه دارند اعم از زیورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعه‏هاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثیه خانه به جلودى دادند. از این واقعه مدت‌ها گذشت تا این كه حضرت امام رضا علیه السلام به خراسان تشریف آورده و به اصطلاح، ولیعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافیان و درباریان با آن حضرت بیعت كنند، و همه بیعت كردند جز نفرات معدودى كه یكى از آنها همین جلودى بود. مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بیعت با امام رضا علیه السلام به زندان افكند. یك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم شرفیاب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ایشان عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانیان احضار شوند. امام رضا علیه السلام كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دل‏آزرده بودند و مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مى‏دانستند كه جلودى با ایشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اینها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خویش از گناهان او چشم پوشیدند، و به همین جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشاده‏اى فرمودند: این پیرمرد، جلودى را به من ببخش و آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: این همان کسی است كه دختران پیغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است! اما اما اما جلودى از روی كینه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا علیه السلام داشت، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى‏خواهند، از این رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به خدمتگذاریم به پدرت هارون سوگند مى‏دهم كه خواهش این آقا را نسبت به من نپذیرى! مأمون كه وضع را چنین دید از بزرگوارى امام رضا علیه السلام و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: به خدا سوگند خواهش این آقا را نسبت به تو عملى نمى‏كنم، سپس به دژخیم خودش دستور داد گردنش را بزند. منبع: اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج1، ص42 @sefareshe_ketabe_khoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا