#اینک_شوکران 📗
#محمد_علی_رنجبر 👤
🎙 به روایت همسر شهید
👈تازه سوم راهنمایی را تمام کرده بودم ، هفده ساله بودم و سرخوش ،
محمدعلی پسر داییام بود ؛
اما من را درست ندیده بود و نمیشناخت .
🧕آنقدر دخترعمه داشت که من بین آنها گم بودم .
👀به هیچ وجه اهل نگاه کردن به دخترها نبود ؛ حتی دخترهای قوم و خویش ، اهل پرسوجو هم نبود .
🚎 سالی یکی دو بار بیشتر رفتوآمد نداشتیم ؛
چون خانواده ی ما در روستا زندگی میکرد ،
از طرفی آن زمان ، رفتوآمدها چندان آسان نبود
و بسیاری از افراد ماشین نداشتند .
🎀 برای عروسی خواهرم ، پدرم رفته بود تا خانواده داییام را برای عروسی دعوت کند ، ولی خانه نبودند .
📝 پدرم پیغام گذاشته بود که کارتان داریم و برگشته بود . 🚶♂
🔹وقتی فهمیدند آمدند به ما سر بزنند .
🔸محمدعلی که همراهشون بود به بابام گفت :« برای عروسی نمیتونیم بیایم .»
☕️من که برایشان چایی برده بودم ، پرسیدم :
- چرا ؟
- یکی از برادرهام رفته مشهد ، اون یکی هم مکه است ، من هم باید جایی برم .
❇️ تازه آن موقع مرا درست و حسابی دیده بود .
#ادامه_دارد ...
@chejorishod ❣
#اینک_شوکران 📗
#محمد_علی_رنجبر 👤
#برگ_دوم 📜
🎙 به روایت همسر شهید
✨ شب قبلش دو رکعت نماز حاجت خوانده بود که « خدایا هر کسی رو جفت من قرار دادی نشونم بده »
- این دختره کی بود با ما سلام علیک کرد ؟؟!
- نشناختی ؟ دخترعمه ات بود دیگه .
- مگه عمه همچین دختری هم داشت ؟
👈 مادرش باهاش اتمام حجت کرده بود که دیگه باید ازدواج کنی .
به خانه که برگشت جریان را به مادرش گفت .
خانواده اش خیلی موافق نبودند .
حالا اینقدر عجله نکن ، صبر کن چند جای دیگه هم بریم بعد انتخاب کن .
_ هیچ جای دیگه نمیرم . همین مرضیه خیلی خوبه ازش خوشم اومده .
...
🏠 زن دایی مثل همیشه آمد خانه ما سر بزند .
🔹وقتی خواهرم آمد و گفت :
میدونی زندایی برای چی اومده ؟
🔸باورم نمیشد ، دو خواهر بزرگتر داشتم فکر میکردم برای آنها آمده ...
🧕وقتی خواهرم نظرم را پرسید ، سکوت کردم
گفتند علامت رضاست .
خجالت میکشیدم بگویم بـله ...
◽️ « اگه جوابتون مثبت صبر کنیم تا برادرش از مکه بیاد ... »
#ادامه_دارد ...
@chejorishod ❣
#اینک_شوکران 📚
#محمد_علی_رنجبر 👤
#برگ_سوم 📜
🎙 به روایت همسر شهید
🗓 بیست روز طول کشید تا برادرش برگشت .
🔹خواستگاری و بله برون یک روز بود .
مثل حالا نبود که هر کدام جدا باشد و یا مراسم مفصل بگیرند .
🎍 یک کیک آورده بودند با یک گلدان خالی
که دورش زرورق پیچیده بودند .
🎀مراسم خیلی ساده برگزار شد ؛ حتی انگشتر هم نیاورده بودند .
🧔پدرم گفت :
هرقدر خودتون میخواید مهرش کنید . من نه مهریه تعیین میکنم نه چیزی میخوام .
دخترم هم جهاز آنچنانی نداره
البته در حد توانم براش میگیرم .
اگه کم بود بقیه رو خودتون بخرید اگه زیاد بود نوش جونتون .
🧕خواهر بزرگترم یک ماه قبل عقد کرده بود و ۱۴ سکه مهریه اش بود .
گفتند مهرش مثل خواهرش باشد .
شنبه برادرش از مکه آمد 🕋
یکشنبه آمدند خواستگاری 🎀
سه شنبه آزمایش 💉
چهارشنبه خرید 🛍
پنجشنبه عروسی 🎊🎊
🏠بعداز عروسی رفتیم یکی از اتاقهای خانه خواهر محمدعلی .
یکی دو ماهی آنجا مهمان بودیم تا جایی را اجاره کنیم .
@chejorishod ❣