1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا
(همراه با روضه)
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر چهارده معصوم(ع)
و شهید والامقام نوید صفری
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
Ziarat-Ashura-Mahdi-Samavati-Sevilmusic.mp3
6.15M
🚩زیارت عاشورا
با صدای حاج مهـدی سماواتی
۲٠ دقیقه
#صوت
#زیارت_عاشورا
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
#توسل
#کرامات
#حاجتروایی
🌷بزرگوارانی که با توسل و یا هدیه زیارت عاشورا به شهید عزیز نوید صفری حاجت گرفتند و یا کراماتی از ایشون دیدند برای بنده ارسال کنند تا در کانال قرار بدهم
خادم الشهدا؛ @hasbiallah2
@chele_shahidnavid
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام و وقت بخیر
من بارداری اول به دلیل زایمان زودرس بچه مو از دست دادم، در بارداری بعدی با روحیه ای نا امید و افسرده و مظطرب تا ماه پنجم رسیدم، در ۵ ماهگی دکتر گفت که باید عمل جراحی انجام بدم و بعدش کلا استراحت مطلق باشم...
ی روز اتفاقی با کانال شهید نوید آشنا شدم و ب نیت به سلامت به دنیا آمدن بچه م چله را شروع کردم،دکتر گفته بود بازهم احتمال زایمان زودرس هست، اما شاید باورتون نشه نه ماه من کامل شده بود و درد نداشتم و بدون درد رفتم بیمارستان، الان ی دختر سالم و باهوش دارم، خواستم بگم برادر نوید خیییلی با معرفته
🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸
سلام به شما واعضای محترم کانال
اجرتون با امام حسین(ع)
منم به لطف شما ودعای خیر دوستان بعد از دو سال از داداش ابراهیم و داداش نوید حاجت گرفتم
التماس دعای فراوان دارم از شما خوبان🙏
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
#سلام_بر_یحیی #قسمت_دوم -نه یحیی..دست بر نمی دارد. تا زمانی که نگویی پشیمان شده و نمی روی، این ترس
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_سوم
چقدر سخت است برایم گفتن. اما باید بگویم..باید هر طور شده و از
هر راه و با هر حرفی که می توانم، نگهش دارم. یحیی پدرم، برادرم، همسرم هست،یحیی تنها مرد زندگی ام نیست، یحیی همه کس من است. نه..نمی گذارم برود. این بار دیگر نمی گذارم برود. یحیی نمی فهمد درد یتیمی را. من نمی خواهم دوباره همه زندگی ام را از دست بدهم.
-یحیی آن روز هم مثل الان، دستهایم یخ زده و می سوختند. همه ی بچه ها رفته بودند اما هنوز بابا نیامده بود. مرتب به سمت چپم نگاه می کردم تا بابا بیاید اما نیامد. هیچ وقت دیگر هم نیامد. بعد از کلی انتظار، تنها راهی خانه شدم. سر کوچه یمان که پیچیدم، دیدم جلوی در خانه شلوغ است و از داخل خانه هم صدای داد و گریه می آید. پاهای یخ زده ام سست شدند. اما...
دیگر توان ادامه دادن ندارم.
-باقی اش را هم که خودت میدانی یحیی! بعد از آن روز بارها مامان آمد مدرسه به دنبالم. چند باری هم خاله آمد. گاهی اوقات هم مامان و خاله با یکدیگر می آمدند. اما من هر وقت از در مدرسه بیرون می آمدم اول سمت چپم را نگاه میکردم. یحیی فکر داشتن مردی که سمت چپ دیوار منتظر آمدن تو است، حس دیگری دارد. یادت هست یحیی!؟ اولین باری که آمدی دانشگاه به دنبالم،از در که خارج شدم، اول سمت چپم را نگاه کردم و تو دقیقا سمت چپ ایستاده و منتظرم بودی. یحیی آن شب من بعد از سالها توانستم راحت بخوابم. راحت خوابیدم چون یک مرد آن بیرون سمت چپ دیوار منتظرم بود.
یحیی دیگر نمی تواند تحمل کند. می چرخد. در حالی که کمی به جلو خم شده، صورتش را در دستهایش پنهان می کند و گریه می کند.
خدای من. طاقت این گریه های یحیی را ندارم. بلند می شوم و دستهایش را از صورتش کنار می برم و می گویم:
-یحیی؟ عزیز من ببخشید. اصلا غلط کردم. اصلا من دیگر لال می شوم و چیزی نمی گویم. تو را به جون مریم گریه نکن...
قسم که می خورم تند نگاهم می کند و می گوید:
-صد بار گفتم که جونت را قسم نده.
-چشم..دیگر قسم نمی دهم. اما تو هم اینطور گریه نکن.
-وای مریم..نمی دانی با دلم چه کردی مریم! تو که می دانی تا راضی نباشی، من حتی جم نمی خورم.
صدای آلارم گوشی یحیی و بعد صدای دور اذان از مسجد می آید. جواب حرفهایش را نمی دهم و به سمت در می روم. هنوز تا رفتنش فرصت باقی است. فردا باز هم سعیم را می کنم تا نگذارم برود.
**
سعی می کند نشان ندهد اما از پشت گوشی هم کاملا می شود حس کرد نگرانیش را. گوشی تلفن را بین سر و شانه ام نگه داشته و به حرفهای مادرم گوش می دهم و با دستهایم پیراهن آبی یحیی را تا می کنم.
-چشم..چشم مامان جان.
-ببخشید مامان..دارم ساک یحیی را آماده میکنم. اجازه بده وقتی که کارم تمام شد، خودم زنگ میزنم.
-چشم چشم..حتما می گذارم برایش. مامان دعایم کن. چشم قربانتان برم. یا علی..خدانگهدار.
می روم اتاق تا از جعبه ی بالای قفسه گل خشک بیاورم. "خدایا آرامم کن. چرا دلم اینطور می شود!؟ انگار که یک دسته سلول بی تاب و نگران مدام در دلم تکثیر میشوند. خدایا اولین بار نیست که می خواهد برود. پس چرا اینقدر بی قرارم من!؟ چرا نگرانی هایم چندین برابر شده است؟ خدایا کمکم کن تاب بیاورم. خدایا.."
صدای چرخیدن کلید در قفل در، مرا به خودم می آورد. جعبه به دست می چرخم سمت در. یحیی با لبخند وارد می شود و سلام می دهد:
✍ ادامه دارد ....
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🔻روایتی از خاطرات و سبک رفتاری شهیدنوید:
🍃اهل فکر بود و خیلی با توجه و تحلیل به ارتباطش با خدا نگاه میکرد.
یکبار داشتیم درباره #استغفار صحبت می کردیم. می گفت: " وقتی استغفار می کنیم حواسمون جمع باشه برای چه استغفار می کنیم، با توجه باشه👌 انقدر باید التماس کنیم و التجا و طلب بخشش کنیم تا خداوند بپذیره"
💌بعدش مثال خوبی زد: " گفت دیدی وقتی یه بچه ای کار اشتباهی میکنه، مخصوصا اشتباه بزرگ. میره پیش مادرش میگه مامان ببخشید😢. مادر میدونه و تجربه داره که اگه زود ببخشه بی فایده ست و بچه یادش میره. میگه نه آخه چرا اینکارو کردی و ازت انتظار نداشتم، بچه دوباره التماس می کنه و گاه به گریه میافته تا دل مادرش به رحم بیاد و همون وقته که مادر بچه رو به آغوش پرآرامش خودش می فشاره❤️…
ما هم باید برای اشتباهات و گناهامون همین طور اصرار کنیم به بخشش تا جلب توجه خدا کنیم، خدای مهربانتر از مادر… "
حرفاش خیلی به دل می نشست چون از عمق جانش برمیومد.. گاهی می گفت: "یا أبانا إستغفرلنا ذنوبنا، إنا کنا خاطئین🤲"
#خاطرات_شهید
#شهیدنویدصفری
ان شاﺀلله ما هم مثل شهدا از عمق جان به خدا بازگردیم و برای همیشه بمانیم.
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid