eitaa logo
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
13.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
216 ویدیو
3 فایل
#شهید_نوید_صفری: 🚩بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم ✨شروع چله: 31 شهریور ✨پایان : 9 آبان @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر سخت است برایم گفتن. اما باید بگویم..باید هر طور شده و از هر راه و با هر حرفی که می توانم، نگهش دارم. یحیی پدرم، برادرم، همسرم هست،یحیی تنها مرد زندگی ام نیست، یحیی همه کس من است. نه..نمی گذارم برود. این بار دیگر نمی گذارم برود. یحیی نمی فهمد درد یتیمی را. من نمی خواهم دوباره همه زندگی ام را از دست بدهم. -یحیی آن روز هم مثل الان، دستهایم یخ زده و می سوختند. همه ی بچه ها رفته بودند اما هنوز بابا نیامده بود. مرتب به سمت چپم نگاه می کردم تا بابا بیاید اما نیامد. هیچ وقت دیگر هم نیامد. بعد از کلی انتظار، تنها راهی خانه شدم. سر کوچه یمان که پیچیدم، دیدم جلوی در خانه شلوغ است و از داخل خانه هم صدای داد و گریه می آید. پاهای یخ زده ام سست شدند. اما... دیگر توان ادامه دادن ندارم. -باقی اش را هم که خودت میدانی یحیی! بعد از آن روز بارها مامان آمد مدرسه به دنبالم. چند باری هم خاله آمد. گاهی اوقات هم مامان و خاله با یکدیگر می آمدند. اما من هر وقت از در مدرسه بیرون می آمدم اول سمت چپم را نگاه میکردم. یحیی فکر داشتن مردی که سمت چپ دیوار منتظر آمدن تو است، حس دیگری دارد. یادت هست یحیی!؟ اولین باری که آمدی دانشگاه به دنبالم،از در که خارج شدم، اول سمت چپم را نگاه کردم و تو دقیقا سمت چپ ایستاده و منتظرم بودی. یحیی آن شب من بعد از سالها توانستم راحت بخوابم. راحت خوابیدم چون یک مرد آن بیرون سمت چپ دیوار منتظرم بود. یحیی دیگر نمی تواند تحمل کند. می چرخد. در حالی که کمی به جلو خم شده، صورتش را در دستهایش پنهان می کند و گریه می کند. خدای من. طاقت این گریه های یحیی را ندارم. بلند می شوم و دستهایش را از صورتش کنار می برم و می گویم: -یحیی؟ عزیز من ببخشید. اصلا غلط کردم. اصلا من دیگر لال می شوم و چیزی نمی گویم. تو را به جون مریم گریه نکن... قسم که می خورم تند نگاهم می کند و می گوید: -صد بار گفتم که جونت را قسم نده. -چشم..دیگر قسم نمی دهم. اما تو هم اینطور گریه نکن. -وای مریم..نمی دانی با دلم چه کردی مریم! تو که می دانی تا راضی نباشی، من حتی جم نمی خورم. صدای آلارم گوشی یحیی و بعد صدای دور اذان از مسجد می آید. جواب حرفهایش را نمی دهم و به سمت در می روم. هنوز تا رفتنش فرصت باقی است. فردا باز هم سعیم را می کنم تا نگذارم برود. ** سعی می کند نشان ندهد اما از پشت گوشی هم کاملا می شود حس کرد نگرانیش را. گوشی تلفن را بین سر و شانه ام نگه داشته و به حرفهای مادرم گوش می دهم و با دستهایم پیراهن آبی یحیی را تا می کنم. -چشم..چشم مامان جان. -ببخشید مامان..دارم ساک یحیی را آماده میکنم. اجازه بده وقتی که کارم تمام شد، خودم زنگ میزنم. -چشم چشم..حتما می گذارم برایش. مامان دعایم کن. چشم قربانتان برم. یا علی..خدانگهدار. می روم اتاق تا از جعبه ی بالای قفسه گل خشک بیاورم. "خدایا آرامم کن. چرا دلم اینطور می شود!؟ انگار که یک دسته سلول بی تاب و نگران مدام در دلم تکثیر میشوند. خدایا اولین بار نیست که می خواهد برود. پس چرا اینقدر بی قرارم من!؟ چرا نگرانی هایم چندین برابر شده است؟ خدایا کمکم کن تاب بیاورم. خدایا.." صدای چرخیدن کلید در قفل در، مرا به خودم می آورد. جعبه به دست می چرخم سمت در. یحیی با لبخند وارد می شود و سلام می دهد: ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻روایتی از خاطرات و سبک رفتاری شهیدنوید: 🍃اهل فکر بود و خیلی با توجه و تحلیل به ارتباطش با خدا نگاه میکرد. یکبار داشتیم درباره صحبت می کردیم. می گفت: " وقتی استغفار می کنیم حواسمون جمع باشه برای چه استغفار می کنیم، با توجه باشه👌 انقدر باید التماس کنیم و التجا و طلب بخشش کنیم تا خداوند بپذیره" 💌بعدش مثال خوبی زد: " گفت دیدی وقتی یه بچه ای کار اشتباهی میکنه، مخصوصا اشتباه بزرگ. میره پیش مادرش میگه مامان ببخشید😢. مادر میدونه و تجربه داره که اگه زود ببخشه بی فایده ست و بچه یادش میره. میگه نه آخه چرا اینکارو کردی و ازت انتظار نداشتم، بچه دوباره التماس می کنه و گاه به گریه میافته تا دل مادرش به رحم بیاد و همون وقته که مادر بچه رو به آغوش پرآرامش خودش می فشاره❤️… ما هم باید برای اشتباهات و گناهامون همین طور اصرار کنیم به بخشش تا جلب توجه خدا کنیم، خدای مهربانتر از مادر… " حرفاش خیلی به دل می نشست چون از عمق جانش برمیومد.. گاهی می گفت: "یا أبانا إستغفرلنا ذنوبنا، إنا کنا خاطئین🤲" ان شاﺀلله ما هم مثل شهدا از عمق جان به خدا بازگردیم و برای همیشه بمانیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم 🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 🔰 🌤 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸 🌷صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌷 📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ 6⃣ ششمین چله 《کانال چله توسل به شهید نوید》 🌤🌺🌿 🖇امروز 24 شهریور ماه 🔰 از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع) ❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال 🕊🕊🕊 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌷 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
🔷 سفارش آیت الله بیــدآبادی به شاگردان و آشنایان: 🔸 دائم الوضــو بودن 🔸نماز اول وقت خواندن 🔸مداومت بر خواندن 🔸و توسل به حضـرت صاحب الزمان(عج) 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
👆 🚩 هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری 🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰امام باقرع میفرمایند: اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت شوق وعلاقه میمردند .... «وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند» 🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به‌فريادتان برسد. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا (همراه با روضه) 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
Ziarat-Ashura-Mahdi-Samavati-Sevilmusic.mp3
6.15M
🚩زیارت عاشورا با صدای حاج مهـدی سماواتی ۲٠ دقیقه 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بزرگوارانی که با توسل و یا هدیه زیارت عاشورا به شهید عزیز نوید صفری حاجت گرفتند و یا کراماتی از ایشون دیدند برای بنده ارسال کنند تا در کانال قرار بدهم خادم الشهدا؛ @hasbiallah2 @chele_shahidnavid 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اعضای محترم کانال⤵️ سلام خداقوت خیلی ممنون از گروه خوب ومعنوی که برای ما زدین من خیلی خوشحالم که با واردشدن به این گروه بیشتر باشهیدان آشناشدم دخترم دانشگاه بوشهر بود میخواست انتقالی بگیره برای شیراز خیلی سخت بود قبول کنن من متوسل شدم به شهید نوید صفری چله زیارت عاشورا برداشتم وبه لطفا خدا وبرکت شهید بزرگوار دانشگاه‌ شیراز بادرخواست دخترم موافقت کردن انشالله که همه حاجت روا بشن 🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸 سلام مرسی بابت کانال خوبتون اجرتون با سیدالشهدا من مدت کمیه ک با کانالتون آشنا شدم اونم بطور ناگهانی در روزهایی ک بدترین روزها بود برام متوسل شدم ب دو شهید نوید صفری و ابراهیم هادی برا گرفتن حاجتم حاجتم این بود ک جواب ازمایش ژنتیکم خوب بیاد و خدایی نکرده جوابش بد نباشه و فرزندم سالم باشه ک یه هفته از چله گذشته بود ک از مرکز ژنتیک تماس گرفتن و گفتن جواب ازمایشم خوبه لازم دونستم قدردانی کنم از این دوشهیدعزیز و همچنین کانال خوبتون 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای چرخیدن کلید در قفل در، مرا به خودم می آورد. جعبه به دست می چرخم سمت در. یحیی با لبخند وارد می شود و سلام می دهد: -سلام به عزیزترین خانم دنیا! به زور لبخندی را چاشنی سلامم می کنم و می گویم: -سلام عزیزم.. خودم را با ریختن گل خشک در سجاده اش، سرگرم می کنم. می آید کنارم می نشیند و با تعجب و کمی خنده می گوید: -آخر قربان شما بروم..با این مدل ساک جمع کردن شما و این همه ظرافتی که در چیدنشان به خرج می دهی، من بروم وسط میدان جنگ که همه بر می گردند خانه هایشان!!! و بیشتر می خندد. -وا..چرا؟ -چرا ندارد خانمم. آخر این همه گل خشک در سجاده ام، این همه طراوت، این همه عشق معلوم است که هر آدمی را هوایی میکند. هوای خانه و هوای آن فرشته ای را که در خانه منتظرش است. با تلخی کنایه میزنم: -چقدر هم که شما هوایی می شوی!!! دستش را زیر چانه ام می گذارد و سرم را به سمت خودش برمی گرداند. -داشتیم؟ با کلافگی می گویم: -بلی داشتیم! تمام هوای دل تو شده است حرم، دفاع، غربت و... -مریم جان این اولین بار نیست که دارم می روم. تو چرا این بار این قدر بی تابی می کنی؟ دوباره ترس..دوباره اضطراب..دوباره بغض..دوباره سعی ام را می کنم که کاری کنم تا منصرف شود از رفتن. -تو! تو مرا بی تاب می کنی یحیی. می گویم این بار دلم یک مرگش شده است. چه بدانم..انگار یک دسته سلول بی قرار مرتب در دلم رژه می روند. می گویم تو شده ای تمام مرد نداشته و حسرت بچگی هایم...اما تو انگار نه انگار...برایم روضه می خوانی. دلم را به دست می آوری. راضیم می کنی به رفتن اما همین که میروی، در و دیوار و تک تک وسایل خانه داد میزنند دیدی مریم!؟ دیدی که باز هم مردت رفت!؟ دیدی که... جملات آخر را با لرز می گویم و باز هم می زنم زیر گریه. دستش را دور شانه ام می اندازد و کمی بازویم را با محبت فشار می دهد و می گوید: -باشد خانمم. اما شما که بی مرد نمی مانی. من شما را دست پدرت می سپارم و می روم. اشکهایم را پاک می کنم و می گویم: -نه یحیی! اینطوری نگو. خودت بهتر می دانی که چقدر پدرت برایم عزیز است اما... اجازه نمی دهد حرفم را تمام کنم و می گوید: -نه مریم..من تو را دست پدر خودت می سپارم و می روم!!! باز بغض می کنم و صدایم را بلند می کنم که: -یحیی!!!؟ چرا بی تاب ترم می کنی!؟ پدر خدا بیامرزم که دستش... باز هم در حرفم می پرد: -مریم! نه. پدر واقعی ترت منظورم است. با بهت و تعجب، منتظر نگاهش می کنم. ادامه می دهد: -من شما را دست مولای نازنینمون می سپارم و می روم. برای همین هم با دلی آرام می روم و نگرانت نمی شوم. آخر من بی عرضه را چه به مراقبت از قلب شکسته و عزیز تو! امیرالمومنین خودش بلد است چطور برایت پدری کند. من خیلی که هنر بکنم، بتوانم بروم و نوکری رزمنده های حرم غریب دخترش را بکنم. باز هم کار خودش را کرد. باز هم دلم را به دست آورد. باز هم... سجاده را در ساک جا می دهم و زیپش را می کشم. یحیی همچنان برایم می گوید: -حالا تو از این به بعد توی خانه با پدرت هستی. گوشت را به روی صداهای این در و دیوارها ببند. گوش کن به صدایی که عنایت می کند بهت و با هر قدمی که با صبر بر می داری، دخترم صدایت می کند! می آید روبرویم می نشیند و دستهایش را روی دستهایم که روی زیپ ساک بی حرکت مانده اند، می گذارد و به چشمهایم خیره می شود: -مریمم؟ اگر صد بار دیگر هم لازم شد، ساک امثال بیچاره ی من را ببند تا بشنوی لفظ دخترم را از زبان آن عزیزترین پدر! باختم. من باختم و باز هم یحیی و ایمان یحیی بردند.... ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid