چله توسل به شهید نوید🌷🕊
#سلام_بر_یحیی #قسمت_چهارم صدای چرخیدن کلید در قفل در، مرا به خودم می آورد. جعبه به دست می چرخم سمت
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_پنجم
باختم. من باختم و باز هم یحیی و ایمان یحیی بردند. پای دل یحیی را برای رفتن شاید می توانستم سست کنم اما پای ایمانش را، نه! اصلا دلیلم برای انتخاب یحیی همین ایمانش بود. حالا چطور می خواستم که...
نه..ایمان یحیی با هیچ چیز معامله نمی شد حتی با مریم و عشق مریم. فقط می توانستم این لحظه های باقی مانده را سیر نگاهش کنم. در چشمان زیبایش غرق شوم. باید تا آنجا که می توانم یحیی را، نگاهش را، صدای خوبش را در خودم ذخیره کنم برای شاید روزهای نبودنش. وای که می فهمد درد طاقت فرسا و کمر شکن کلمه ی شاید را..شاید روزهای نبودنش...خدایا آرامم کن. پدر پناهم باش تا بتوانم راهی اش کنم. باید راهی اش کنم، اصلا مگر وظیفه ی ما جز این است؟! دلتنگی هایم که هیچ خودم و تمامِ عزیزانم فدای بانو ...
**
روی سجاده ی یحیی نشسته ام و به گوشه ی اتاق خیره ام. سجاده اش پر از عطر گریه های یحیی است. باز هم مثل هر لحظه در ذهنم با یحیی حرف میزنم.هفت روز است که رفته ای یحیی. دوباره لحظه های بی تابی و انتظار من شروع شده اند. بی انصاف تا به کی مرتب چشمهایم به تلفن باشد که الان زنگ می زنی. الان زنگ می زنی. من که راضی شدم به رفتنت پس این عذاب بی خبری تلافی کدام کارم است؟ نکند به خاطر دلت باشد که...نه. یحیی من که اصلا دل تلافی کردن ندارد. یحیی من...
چهره ی آرام و چشمان سیاهش به یادم می آید:"من تو را دست پدر واقعی ترت، دست مولا می سپارم!"
حالا به جای یحیی شروع می کنم با مولا حرف زدن. بابا!؟ بغض و باز هم گریه. بابا همیشه با بغض همراه است. می توانم که بابا صدایتان کنم. آخر یحیی گفت که من را دست شما می سپارد و شما پدری می کنید برایم. هوا روشن تر شده است. باز هم به یاد آن روز لعنتی زمستانی می افتم و باز هم...و بعد به یاد لحظه ی خداحافظی مولا در بستر و با سر خونین می افتم و برای خودم دم می گیرم. بابا دخترت را فدای فرق شکسته ات. دخترت به فدای بی قراری زینبت. بابا این دختر بی چاره ات را تاب این بی خبری از یحیی اش نیست. بابا تو را به بی تابی دل زینبت آرامم کن. بابا...و هق هق گریه امانم نمی دهد و سرم را روی مهر و سجاده ی یحیی می گذارم و فکر می کنم در آغوشش هستم و...
دستم را می خواهم تکان بدهم که نمی توانم و درد می گیرد. چشمم را باز می کنم. دستم خواب رفته است. همان جا پای سجاده
خوابم برده است. ساعت را نگاه می کنم. یادم می آید که امروز کلاس دارم و باید بروم دانشگاه. سجاده و مهر یحیی را می بوسم و جمع می کنم. آبی به صورتم میزنم و آماده می شوم برای رفتن. با عجله یک لیوان شیر را به همراه یک شکلات سر می کشم. کتابها و جزوه ام را جمع می کنم و همزمان حواسم نیز به تلفن است که الان زنگ می خورد. چند لحظه ی دیگر زنگ می خورد. نه..زنگ نمی خورد. ناامید می شوم. چادرم را سرم می کنم و به سمت در می روم که تلفن زنگ می خورد. مثل برق گرفته ها به سمت تلفن می پرم و جواب می دهم:
- الو یحیی؟
✍ ادامه دارد ....
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌷عکس شُهدا رو زده بود به سقف اتاقش ، تا هر زمان کھ از خواب چشم باز میکنه اولین چیزی که ببینه عکس شُهدا باشه..
#شهیدنویدصفری 🌿
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم
🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
🔰#چله_دعای_فرج
🌤#روز_سیوهشتم
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸
🌷صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌷
📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
6⃣ ششمین چله
《کانال چله توسل به شهید نوید》
🌤🌺🌿
🖇امروز #دوشنبه 26 شهریور ماه
🔰#روز_سیوهشتم از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع)
❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال
🕊🕊🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌹🌿رهبر انقلاب:
یکی از ابزارهای توسل به پروردگار، توجه به ارواح مطهــر شهیدان است.
💥یعنی اگر می خواهیـم توسل بجوییـم، تضـرع کنیم، دعای مستجاب داشته باشیم، بایسـتی از ارواح متعالی شهــدا استشفاع کنیم و آنهــا را شفیـع قرار بدهیم.
#شهیدنویدصفری✨🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid