#سلام_بر_یحیی
#قسمت_ششم
-الو یحیی؟
-الو مریمم..سلااام..
صدایش را که می شنوم، همان جا وا می روم. پاهایم توان ایستادن ندارند و بی اختیار پایین اپن روی زمین می نشینم.
-الو؟ الو؟ مریم؟ چرا جواب نمی دهی؟ حرف بزن. خوبی؟ دلم...
-من خوبم..خوبم یحیی.
-خدا را شکر. تو که نصف جانم کردی.
اشک بی اختیار روی صورتم جاری می شود و در دلم مرتب خدا را شکر می کنم که سالم است. که حالش خوب است. خدایا شکرت.
-ببخشید..تو چطوری یحیی؟
-من خوب خوبم
. نگرانم نباش.
-بی معرفت چند روز است که مرا بی خبر گذاشته ای. نمی گویی این مریم بیچاره تا حالا صد بار مرده و زنده شده است!؟
-شرمنده ام عزیز من. ببخشید..موقعیت تماس گرفتن نداشتم. مریم؟
-جان دل مریم؟
-مطمئن باشم که حالت خوب است؟ جان یحیی اینطور گریه نکن. دلم را آتش میزنی ها!
هر چقدر سعی کردم که آرام اشک بریزم تا متوجه گریه ام نشود، باز هم نشد. بینی ام را بالا می کشم و با خنده می گویم:
-چشم..گریه نمی کنم. یحیی من آروم ترم الحمدلله. اما...
-اما چی خانم؟
-اما هنوز دلم همانطور است. می دانم که الان می گویی وای این زن من چقدر شکایت و گلایه می کند.اما یحیی شبها حتی دلم با صلوات آرام نمی شود. جای خالی تو...
یحیی اجازه نمی دهد حرفم را تمام کنم و با کمی خنده و شوخی میگوید:
-حتما باز تقصیر آن دسته سلول بی تاب پدر سوخته است که مدام تکثیر می شوند و خانم مرا نگران می کنند؟!
با تندی می گویم:
-آخر الان موقع دست انداختن من است یحیی؟
خنده اش بیشتر می شود و جواب می دهد:
-شهید بشوم اگر این کار بکنم سرورم!
ناگهان با عجله می گوید:
-مریم من باید بروم. نمی توانم صحبت کنم. بعدا باز هم زنگ می زنم. مراقب خودت باش. راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها..یا علی!
-یحیی..یحیی..الو..یحیی..
بی فایده بود. تلفن قطع شده بود. حتی نشد بگویم که..
به سختی بلند میشوم و گوشی تلفن را سر جایش می گذارم. ایرادی ندارد. همین که فهمیدم حالش خوب است، برایم کافی است. ممنونم..ممنونم بابا به خاطر اینکه بلاخره یحیی زنگ زد.حرفهای آخر یحیی موقع خداحافظی دوباره یادم می آید.."راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها!" یحیی..وای یحیی آخر تو از کجا فهمیدی روضه ها و نجواهای سحرهای من را؟!
دلم تنگ می شود. دلم برای یحیی بی اندازه تنگ می شود. باز هم اشک بی اختیار از چشمانم راهی می شود. دست به سینه ام می گذارم و رو به قبله می کنم و به حضرت زینب سلام می دهم. صورتمو پاک می کنم و با عجله به سمت در می روم. کلاسم دیر شده است.
کلید را در قفل می چرخانم و داخل می شوم. داخل میشوم. در را می بندم. نای قدم برداشتن ندارم. همان جا پشت در بی اختیار مینشینم. سرم را می چرخانم و همه ی جای خانه را از نظر میگذرانم. اول دیوارها شروع می کنند بعد درها و بعد مبلها و بعد تک تک وسایل خانه. همه دسته جمعی می پرسند: مریم یحیی کجاست؟ مریم آخر از دستت رفت؟ مریم یحیی برنگشت؟ بدون او چطور برگشته ای خانه!؟چطور توانستی او را زیر خاکها جا بگذاری؟مریم سردش نبود؟ دستهایش..دستهای همیشه گرمش الان زیر خاکها یخ کرده اند. مریم...مریم..
دستهایم را روی گوشهایم می گیرم و ناله می زنم: بس است..بس است..بس است..
چقدر مادر اصرار کرد نیایم خانه. گریه می کرد که لااقل بگذار من هم همراهت بیایم. نگذاشتم.نمی خواستم که بیاید. دلم برای خانه ی خودمان تنگ شده بود. دلم برای حضور و عطر یحیی تنگ شده بود. آخ یحیی..یحیی..هیچ میدانی با رفتنت چه کردی با من؟ یحیی خبر داری از حالم؟ چند روز است؟ چند ساعت است که نیستی؟ که رفته ای؟ هر چه فکر می کنم چیزی به خاطرم نمی آید. زمان را گم کرده ام.حافظه ام خالی است.نمیدانم چرا به یاد روز خواستگاری و نگاه محجوبت می افتم. خنده به میان گریه ام می دود. آخ یحیی نمی دانی چقدر دلم میخواست که تو مرد زندگیم باشی. چقدر دلم میخواست که نگاه محجوب چشمهای سیاهت برای من باشد. نمیدانی روز خواستگاری چقدر خوشحال بودم. می خواستم همان روز بله را بگویم اما نمیشد.شرمنده ام که چند ماه منتظرت گذاشتم.
یحیی!؟ یحیی؟ یحیی؟ کجایی؟ تو را به جان مریم جواب بده.هق هق گریه امانم را بریده است.یحیی؟ یحیی چند بار دیگر باید صدایت کنم تا باورم بشود که نیستی؟که رفته ای؟ که من خودم با دستهای خودم خاک روی پیکرت ریختم.خاکها را می بوسیدم و روی تنت می ریختم. در آغوش می کشیدم و روی تنت می ریختم.وای یحیی..شبها را بگو. من اگر شبها صدای گریه های در سجده ات را نشنوم که از ترس می میرم. وای یحیی با کابوس دستهای سردت چکار کنم؟ با غم لبهای خشکیده ات چه کنم؟یحیی مگر تنت چه شده بود که نگذاشتند ببینمش؟ چقدر ناله کردم که برای یحیی ام آب بیاورید. ببینید لبهایش چطور ترک برداشته! یحیی چقدر التماست کردم که دستهایم یخ زده است. دستهایم از سرما می سوزند.
✍ ادامه دارد ...
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
.
💌 پدر شهید:
پــولــش را نـگــه نــمی داشــــت و یــا خـــرج
کارهای خیر میکرد یا میرفت زیارت☺️
اهــل گـفـتن نــبود و ما هـــم خبر خــیلی از
کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم!
می رفــت وسایل قسـطی بر می داشــت و
میداد به خـانـواده هــای نــیازمنــد، هــرماه
قســط این وســایل را از روی حقوقــش کـم
میکردند.💵
بچـه هــای بی بضاعـت را جــمع مـیکـرد و
مـیبــرد پابـوس آقـا امام رضا (علیه السلام)✨🕌
خــودش آنــجـا برایشــان آشــپزی مــی کـرد،
بــچـّـه هـــا را مـی بــرد حــــرم، بــرایــشـــان
حــرف مــیزد، نصیحتــشان مــیکـــرد👌
اهـل گیردادن و تـذکرهای مستقیم نبـود.
با بچه هـای کـم سـن و سـال تر از خـودش
دوست میشد. از روی رفاقت نصیحتشان
میکـرد
#شهید_نوید_صفری🌱
🕊🕊🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم
🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
🔰#چله_دعای_فرج
🌤#روز_سیونهم
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸
🌷صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌷
📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
6⃣ ششمین چله
《کانال چله توسل به شهید نوید》
🌤🌺🌿
🖇امروز #سهشنبه 27 شهریور ماه
🔰#روز_سیونهم از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع)
❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال
🕊🕊🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
❣زیارتنامه ی شهدا❣
🌷🕊اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌷
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🕊🌿
♥️بارها پیش می آمد که درباره مادران شهدا صحبت می کردیم. از نقش و تاثیرشان در شهادتِ فرزند. از دلِ سوخته و چهره نورانی شان. از اینکه هر چندسال هم بگذرد باز داغ شهادت جگرگوشه شان تازه است و خیلی هاشون همچنان انگار با پسرشون زندگی می کنند و می توانند او را حتی به چشم ظاهر ببینند.
هر دو هم الحمدلله خیلی به مادران شهدا ارادت داشتیم و دوست داشتیم باهم به دیدارشون بریم. یکبار گفت: "من ارادتم به مادرشهدا نسبت به خود شهدا حتی گاهی بیشتره، آخه تو دامن دو مادر شهید بزرگ شدم.( هر دو مادربزرگ هام مادر شهید بودند..)
💥گاهی که از روحیات مادر شهدا صحبتی می شد، آقانوید میگفت: "باید فدای این مادرها شد."
اگر بر سر مزاری، مادر شهیدی نشسته بود با او شروع به صحبت می کرد و درد و دل های مادر را گوش می داد. آخر صحبت ها هم از مادر می خواست براش دعا کنه شهادت روزیش بشه.
یکبار با خوشحالی گفت: " من اینقد به مادر شهدا گفتم جلو خودم از پسرت قول بگیر دستمو بگیره و حاجتم رو بده و اونا جلو خودم سفارشم رو به پسرشون کردن"
. - انقدر نقش مادر شهید رو در شهادت فرزند موثر می دید که می گفت گاهی به ویژگی های مادرم که فکر میکنم، می بینم یسری چیزا خدا تو وجودش قرار داده، یسری ویژگی ها داره که لیاقت مادر شهیدشدن رو داره…
- ملتمسانه می گفت شهدا دعا کنید شهید بشم، مادر منم مثل مادرِ شما تاج مادر شهیدی سرش بگذاره و روز قیامت بین همه مادرا پیش حضرت زهرا (س) سربلند باشه… - خیلی مادری بود و هست. اصلا شهدا همه مادری اند...
🔻بعد از شهادتِ دوست و همرزم شهیدش، #شهید_سعید_علیزاده هم تا جایی که می توانست به دامغان می رفت یا حتی تلفنی جویای احوال مادرش بود و سعی میکرد هرکاری از دستش برمیاد انجام بده. انقدر خواست و تلاش کرد تا رسید.
✨همسر گرامی شهید
#شهیدنویدصفری
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid