eitaa logo
چشمه های جاودانه 💠💠💠💠
2 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
11هزار ویدیو
25 فایل
متنوع، آموزنده، علمی، مذهبی، تفریحی با نشاط و همچنین با مقداری خبر و اطلاعات عمومی ارتباط با مدیر کانال: @ataran42
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌹 شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات، زنده سرش را بریدند 🔴 🌹🌷 عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. 🌹 سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. 🌹 خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. 🌹 گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🌹 یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… 🌹 پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… 🌹 تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… 🌹 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. 🌹 گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! 🌹 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… 🌹 عملیات فتح المبین ( عید سال ۶١ )انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… 🌹 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند… 🌹 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. 🌹 گفتند به مادرش نگید سر نداره. 🌹 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! 🌹 گفتن مادر بیخیال. نمیشه… 🌹 مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. 🌹 گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. 🌹 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ 🌹 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند😩😭 🌹 مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… 🌹 مادر اومد و کفن رو باز کرد. 🌹 شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات😩😭) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. 🌹 و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر شادی روح شهداء صلوات یادت نره 💠ا➖➖➖ا💠ا➖➖➖ا💠 لینک عضویت درکانال ایتا:🔻 https://eitaa.com/joinchat/50987059C745cbb54a5 واتساپ:🔻 https://chat.whatsapp.com/LLwAbcHMOy69ph4UTfX9ok