👏زندگی مشترک، یک میهمانی است، آن را با زیباترین احساسات تان آذین ببندید
همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید
#همسرداری #زناشویی #مهارت_زندگی
🌹#صادق_آهنگران تو یه تیکه از شعرش میخونه،
شمعِ شبهای دوعیجی میشدیم؛
میدونید این مصرع یعنی چی؟!
عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری مینداخت.
فسفر وقتی با اکسیژن هوا ترکیب بشه
شعلهور میشه، رزمنده ها که زیر این بمب
ها گیر میکردن، فسفر به تنشون میچسبید،
و با هیچ وسیله ای دیگه خاموش نمیشد و اونا
میسوختن و میسوختن و میسوختن...
و صبح، باد خاکستر هاشون رو میبرد...
به خدا قسم که ما خیلی مدیونیم!
چه خون هایی ریخته شد تا ماها شاید
بیدار بشیم، تا شاید بیایم پایِ کار..
#شهدا #هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
#اللهم_الرزقنا_کربلا
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۱۱
#امروز👇
🙏 #جمعه #هفتم_مهر ۱۴۰۲
👌در #هفته_وحدت
🤲ثواب قرائت امروز محضر مبارک #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله و همه #شهدای_انقلاب، و اموات علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ثواب آیت الکرسی برای #مردگان⭕
🍂🍂 #رسول_اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: ” کسی که آیت الکرسی را بخواند و #ثواب آنرا نثار اهل قبورنماید
خداونددرقبرهر مرده ای ازمشرق تا مغرب چهل نور (الهی) راداخل می فرماید و به قبرهای آن مردهها وسعت می دهد و درجات آنهارابلندمی فرماید
وبه خواننده #آیتالکرسی ثواب شصت هزار پیغمبرکرامت می فرماید
وازهرحرفی فرشته ای می آفریندکه برای او تاروز قیامت تسبیح نماید.🍂
#اخلاقی
.
#مهارت_همسرداری
هیچ دو انسانی باروحیات وعلاقهمندی مشترک،یافت نشدهاند
پس اگردریک رابطهی دونفره،هیچ مشکل و برخوردی بوجود نیاید،به این معنیست که یکی ازاین دوتمام حرفهای دلش رانمیزند
#مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدتر از درد زایمان در آمریکا!
صحبتهای متفاوت یکی از هموطنان مهاجر از فیلادلفیا آمریکا
متاسفانه بلاگرهای مهاجرتی همه حقیقت رو بیان نمیکنن و تصویری خیالی و فانتزی از مهاجرت نشون میدن.
همین نگفتن همه حقیقت باعث میشه گاهی بعضی هموطنان عزیزمون نتونن با آگاهی کامل برای آیندهشون تصمیم بگیرن
#جهاد_تبیین #آگاهی_سیاسی
👏#داستان_بهارخانوم
👈#قسمت_دهم
بهار دستی به صورت و موهاش کشید و گفت: «اسمش مثل اسم خودمه. اسمش بهاره!»
لطیفی رو به توکل کرد و گفت: «تو اسم اون خانمه رو میدونی؟»
توکل گفت: «نه! اصلا به این حرفا نکشید. من داره سرم داغ میکنه!»
با گفتن این حرف، توکل تحمل نکرد و از سر جایش بلند شد و رفت کنار پنجره. لطیفی سرش را پایین انداخت. فیروزه خانم همین طور که به بهار نگاه میکرد، اشک داغ از گوشه صورتش به زمین میریخت.
بهار تیر خلاص را به قلب آنها زد و گفت: «اون روز، دیگه منم نیستم.»
با این حرفش، انگار داشت خبر بدی از مرگ یا گم شدن خودش میداد. استرس تمام وجود آن سه نفر را گرفت. توکل همان طور که پشتش به آنها بود شانه اش تکان میخورد. خانم لطیفی سرش را پایین انداخته بود و گریه اش گرفت. فیروزه خانم هم دیگر نگویم! داغون! اساسی داغون!
بهار گفت: «گریه نکنین. به جاش بگین ببینم ناهار چیه امروز؟»
با گفتن این حرف، یک لحظه لطیفی وسط گریه اش خنده اش گرفت. گفت: «تو داری از آینده دور خبر میدی اما نمیدونی ناهار امروز چیه؟»
قیافه تپل و مهربان بهار جدی شد و گفت: «دور نیست. نزدیکه. خیلی نزدیک. اینقدر نزدیک که باید فکر شستن لباس خوشکلام باشم.»
فیروزه خانم دیگر تحمل نکرد و از جا بلند شد و همین طور که به سمت در اتاق میرفت، با خودش میگفت: «الهی خدا مرگم بده که نبودن تو رو نبینم. الهی نباشم که یه روز تو رو روی اون تخت نبینم. چه خاکی تو سرم کنم اگه تو نباشی؟» این حرفها را میزد و اتاق را ترک کرد.
توکل صورتش را تمیز کرد و رو به طرف لطیفی و بهار ایستاد. لطیفی از سر جایش بلند شد و به بهار نزدیک شد. تا نزدیک شد، بهار بغلش را باز کرد. لطیفی به آغوش بهار رفت و درِ گوش بهار گفت: «سر نمازات واسه منم دعا کن! باشه؟»
بهار که کُلا حرف زدنش مثل حل شدن قند عسل در دل بقیه بود، لبش را به گوش لطیفی نزدیک کرد و گفت: «من گشنمه خاله! تا نمازمو خوندم، باید غذا بخورم. بعدا برات دعا میکنم.»
لطیفی که خنده اش گرفته بود، پیشانی اش را بوسید و مثل حرص خورده ها گفت: «چشم. چشم بانو! چشم سلطان! چشم. کُشتیمون. هر کی ندونه فکر میکنه داریم ظُلمتون میکنیم.»
موقع نماز خواندن بهار خانوم شد. بهار همیشه تختش رو به قبله بود. یعنی وقتی بلند میشد، رو به قبله مینشست. فیروزه خانم خواست او را به دستشویی ببرد اما قبول نکرد. همانجا با بطری کوچکی که کنارش بود وضو گرفت. یک شیشه کوچولو که گلاب خوشبویی در آن داشت از زیر بالشتش درآورد و کمی خودش را با گلاب معطر کرد و سپس شیشه گلاب را به زیر بالشتش برگرداند. بدون روسری، چادر نماز گل گلیش را به سرش انداخت.
فیروزه خانم همان نزدیکی بود تا اگر بهار کمک میخواهد به او کمک کند. دید که بهار لحظه ای چشمش را بست. زیر لب، مثل آدم گنده ها اما شیرین و خوشمزه یک«السلام علیک یا اباعبدالله الحسین و رحمت الله و برکاته» گفت و بعد از سه چهار ثانیه، دستان تپلش را تا گوشهایش آورد بالا و جوری که دل هر کسی را به غنج می انداخت، گفت: «چهار رکعت نماز ظهر میخوانم قربتا الی الله... الله اکبر!»
وقتی بهار نماز میخواند، همه بچه ها به او نگاه میکردند. از بس شیرین و تپل تپل اذکار نماز را میگفت. یک عروسک داشت که اسمش را گذاشته بود تابستان! میگفت تابستان خواهر کوچک من است. تابستان دست داشت اما چون کاموایی بود، انگشت نداشت. خودِ بهار برایش انگشت و برای هر انگشتش، سه بند انگشت با خودکار کشیده بود. گاهی که یادش بود، تابستان را بعد از نماز روی پاهایش میگذاشت و آرام و شمرده شمرده با انگشتان تابستان ذکر و تسبیحات میگفت.
بگذریم.
همان قدر که در خانه امید عزا بود و خودشان را درگیرِ یک طوفان میدیدند که هم قرار است بهار را از آنها بگیرد و هم امکان دارد خانه امید را از بیخ و بُن با مشکل مواجه کند، دقیقا همان قدر و شاید هم بیشتر، در خانه و دل فرحناز آشوب بود و لحظه به لحظه بیقرارتر میشد.
فرانک و مهرداد که تا آن روز، فرحناز را آنطور ندیده بودند، نگرانش بودند و به پیشنهاد فرانک، قرار شد که فرحناز را یک مدت، یعنی تا وقتی که تکلیف وابستگیاش به بهار روشن میشود، به خانه پدر و مادرش برود و همه در آنجا پاتوق داشته باشند. حتی مهرداد هم هر شب به آنجا میرفت و دلش از عمق جان میسوخت که خانمش اینقدر حالش بد است و اینقدر بی قرار شده.
همه میخواستند با بزرگتری و تدبیر پدر و مادر فرحناز، قضیه ختم به خیر شود. هر شب دور هم جمع میشدند و انواع و اقسام فکرها و ایده ها را با هم مطرح میکردند.
ادامه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏 #علامه_حسنزادهآملی #مرگ را چقدر دلنشین به تصویر می کشد...رحمت الله علیه
#سخن_بزرگان #اعتقادی #اخلاقی
❌هر چه انرژی برای فرزند پروری دارید
تا ۱۲سالگی فرزندتان بکار بگیرید ️چراکه بعد از آن، اثر بخشی تربیت به شدت کاهش مییابد.
والدینی که با مشاهده بحرانهای رفتاری نوجوان تازه به فکر تربیت می افتند با سختی زیادی روبرو می شوند.
#تربیت #تربیت_فرزند #فرزندپروری
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۱۲
#امروز👇
🙏 #شنبه #هشتم_مهر ۱۴۰۲
👌در #هفته_وحدت
🤲ثواب قرائت امروز محضر مبارک #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله و همه #شهدای_انقلاب، و اموات علیهمالسلام
🔴به هر چیز کوچکی گیر ندهید
یکی از مسموم ترین رفتارها در رابطه، رفتار «برد و باخت» است.
همسرتان فراموش کرده زباله ها را بیرون ببرد پس شما عصبانی می شوید. شما فراموش کرده اید مرغ ها را از فریزر دربیاورید همسرتان عصبانی می شود.
چنین رفتارهای خشونت آمیز انفعالی نشان دهنده یک مشکل جدی در رابطه شماست؛ اما به جای این که اصل مشکل را رفع کنید مدام به چیزهای کوچک گیر می دهید.
اگر تاکنون توانسته اید این قوانین را درک کنید، سعی کنید از این به بعد آرام و مثبت باشید. به خاطر بیاورید که شادی بر پایه صبر، عشق و درک ساخته می شود نه بر پایه پشیمانی.
#مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی