بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «بهار خانوم»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت اول
🔺ده سال پیش-شیراز-حرم مطهر احمد بن موسی(شاهچراغ)
مجلس باشکوهِ شیرخوارگان حسینی در حال اتمام بود. اینقدر جمعیت زیاد بود که حد و حساب نداشت. همه مادرهای شیرازی، باحجاب و بی حجاب و از همه مدل تیپ و قیافه، به نوزادانشان لباس سبز یا مشکی پوشانده بودند و بچه ها را سر دست گرفته و بالا آورده بودند و مداح در حال دعای آخر جلسه بود.
-الهی به حق گلوی خشکیده شش ماهه کربلا همه بچه های ما را عاقبت بخیر قرار بده! به حق اباعبدالله الحسین حسرت مادر شدن را در دل هیچ محبّ حضرت زهرا قرار نده. به همه ما توفیق به دنیا آوردن فرزندان صالح و تربیتِ حسینیِ بچه هامون عنایت بفرما! و...
همه مادرها از ته دل گریه میکردند و «الهی آمین» میگفتند. جلسه تمام شد و سیل جمعیت در حال خارج شدن از درها بود. صدا به صدا نمیرسید. کم کم جمعیت رفتند. شاید یک ساعت طول کشید تا حدودا نود درصد جمعیت رفتند.
تعداد چهل پنجاه نفر خادمه در حال جمع و جور کردن و تمیز کردن حرم بودند و مرتب به دفتر خدام خواهر رفت و آمد داشتند. مسئولیت آن جلسه را حاج خانم لطیفی به عهده داشت. حاج خانم لطیفی زنی بسیار جاافتاده و حدودا پنجاه ساله بودند که بیست سال سابقه خادمی در حرم داشت. نمونه واقعی یک مادر. با این که از خانواده پولداری نبود اما کار میکرد و همه زار و زندگی اش را در خدمت به اهل بیت گذاشته بود.
آن روز خیلی سرش شلوغ بود و حتی فرصت نمیکرد که یک دو جرئه آب بخورد. با همان لب و گلوی خشک و چادر و مقنعه، و با لهجه شیرین شیرازی غلیظ با بقیه خواهران صحبت میکرد.
-حالو من گفتم نمیخواد ایجوری جمع و جورش کنین. اما دیه نگفتم که همین جوری موکتا را بریزین رو هم. سِی ای چقد شلخته رخته اینجو. زودی باشین حاجی خانوما. زودی والا که ظهر شد. زودی مرتبش کنین که الان برادرا میان.
#داستان #رمان #مهارت_زندگی
ادامه👇
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «بهار خانوم»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت دوم
به کار و بارش مشغول بود که یهو دید فیروزه خانم با یک بچه در بغل به او نزدیک شد. فیروزه خانم که جد اندر جد خودش شیرازی بودند اما شوهرش اهل فیروزآباد استان فارس بود، چند سالی بود که خادمه افتخاری حرم شده بود. یک خانم حدودا سی ساله که قدی بلند و چشمانی روشن داشت. اینقدر خوش حجاب و زرنگ و فعال بود که هرجا کارِ خادمان گیر میکرد، خانم لطیفی فورا میفرستاد دنبال فیروزه خانم و میگفت: «ای کارِ کسی نیست به جز فیروزه خانم. کوجاست؟ بگین بیاد!»
فیروزه خانم به خانم لطیفی نزدیک شد و سلام کرد. خانم لطیفی تا چشمش به او خورد گفت: «کوجِی دختر؟ ای بچه کیه؟»
فیروزه خانم با رنگ پریده و نفس نفس زنان گفت: «اینو دم در... درب دوم... کنار جاکفشی پیداش کردم!»
خانم لطیفی از این حرف فیروزه تعجب کرد و نگاهی به طفل معصوم انداخت و دلش سوخت و گفت: «آخی. گذاشته بودنش اونجا؟»
فیروزه خانم جواب داد: «ها. فِک کنم...» مابقی حرفش را خورد و ساکت به خانم لطیفی نگاه کرد.
خانم لطیفی آرام به فیرزوه خانم گفت: «ببرش پیشِ خانم توکل. همونجا بشین تا بیام.»
فیروزه چادر را روی طفل شیرخواری که در بغل داشت کشید و آرام، طوری که بچه بیدار نشود، به طرف اتاق خانم توکل رفت. اتاق خانم توکل معمولا خلوت بود. چون مدیر بازنشسته یک دبیرستان دخترانه بوده و با این که بسیار دقیق و منظم و اهل مطالعه بود اما خیلی اخلاق نداشت و از زمان بازنشستگی، مسئولیت حراست از خدام خواهر با او بود. به خاطر همین، معمولا از او میترسیدند و خیلی اطرافش نمیچرخیدند. فیروزه خانم در زد و وارد شد.
-سلام خانم توکل. قبول باشه انشاءالله.
-سلام. بله؟
-زنده باشی حاج خانم. ازتون التماس دعا دارم. غرض از مزاحمت... این طفل معصوم... کنار کفشداری...
-اینم گذاشته بودند؟
فیروزه یک لحظه جا خورد. به چهره خانم توکل زل زد و گفت: «مگه بازم کسی بچه گذاشته؟»
خانم توکل اشاره کرد به طرف دری که در انتهای اتاقش بود. گفت: «بیا اینجا!»
#داستان #رمان #مهارت_زندگی
ادامه👇
🙏#داستان_بهار_خانوم
👈 #قسمت_چهارم
مهرداد که اعصابش از این حرف خرد شده بود، از سر جا بلند شد و سیگارش را روشن کرد و کنار پنجره رفت. همین طور که سیگار میکشید و از طبقه دهم هلدینگش به منتهی الیه بلوار چمران نگاه میکرد، از علیپور پرسید: «برعکس روزگار... اون پروژه رو خودم صفر تا صدش اداره کردم و به تبار چیزی نگفتم. الان اگه چیزی به تبار بگم و بیفته دنبال بستن این پرونده، زشت میشم.»
پُکی دیگر کشید و رو به علیپور کرد و پرسید: «چیکار کنیم بنظرت؟ اینطوری که تو از قاضی تحقیق ترسیدی، حتی رو تو هم نمیتونم حساب کنم.»
علیپور که تا آن روز مهرداد را در حال کشیدن سیگار ندیده بود، به خودش جرات داد که سیگارش را روشن کند و به طرف مهرداد برود و کنار او بایستد و بگوید: «خب مگه شما تنها و سر خود این کارو کردی؟ بالاخره همون سرداری که به شما این فرصتو داد...»
مهرداد فورا حرفش را قطع کرد و گفت: «هیس! اسم سردار نیار! اصلا حرفشم نزن! کم پشت سر اینا حرف و حدیث هست؟! اگه اینم بگم اونا به من گفتن، هم رگ خودمو زدم و هم رگ اونا رو!»
علیپور دیگر حرفی نزد. همین طور که مهرداد سیگارش را با فشار به جاسیگاری فشار میداد و خاموش میکرد، گوشی اش زنگ خورد. دید که نوشته «فرحناز»
مهرداد رو به علیپور کرد و گفت: «در دسترسم باش! برو!»
علیپور لبخندی زد و گفت: «درست میشه قربان! غصه نخورین. با اجازه تون.» و رفت.
وقتی رفت، مهرداد گوشی را برداشت.
-وای عزیزدلم چقدر بهت نیاز داشتم.
-سلام. منم همینطور. چطوری؟
-بدم. خیلی بد. باید ببینمت. واسه نهار بیا رستورانِ هتل چمران.
-باشه. اما باید زود برما. دو ساعت دیگه مشاوره دارم.
-خوشم میاد که ماهی دو روز بیشتر مشاوره نمیدی و بقیه اش واسه خودتی.
-من واسه تو ام!
-میدونم نفسم. میدونم. جون مهرداد زود بیا.
-قسم نده. تو راهم. میبینمت.
-فدات شم.
نیم ساعت دیگر، مهرداد در بخش ویژه رستوران هتل چمران نشسته بود که دید فرحناز وارد شد. از همان دم در، همه گارسون ها جلوی فرحناز دولا و سه لا میشدند و احترام میکردند. فرحناز هم که انگار داشت روی بند راه میرفت، با همان سر و شکلِ فوق لاکچری اش به طرف میزی که مهرداد نشسته بود رفت.
ادامه👇
#داستان #رمان
🔴 #ویژگیها_و_خصوصیات_امام_زمان(عج)
🔵 قسمت 1⃣
🌕 برای آگاهی از ویژگیها و خصوصیات امام عصر ارواحنا فداه جدا از روایات وارد شده از معارف ادعیه های مختلف از جمله جامعه کبیره میتوان بهره برد گرچه این معارف دربارهی همهی ائمهی اطهار علیهمالسلام است ولی به خاطر لزوم توجهی که نسبت به امام عصر ارواحنا فداه وجود دارد و بدون شک این خواستهی پروردگار متعال و خود خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام است، آنها را در خصوص امام عصر ارواحنا فداه آورده ایم تا انشاءالله توجهمان به آن حضرت بیشتر گردد:
۱-امام زمان ارواحنا فداه اهل بیت نبوت است
۲-امام عصر ارواحنا فداه جایگاه رسالت است؛ خدای تعالی رسالت خودش را در اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام قرار داده است و در حقیقت رسالت هدایت کامل بشر به دوش خاندان پیغمبر علیهمالسلام و مخصوصا امام عصر ارواحنا فداه است که تمام آنچه را که خدای تعالی برای هدایت انسان به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وحی نموده است، توسط ائمه یکی پس از دیگری منتقل شده است و امروز در اختیار امام عصر ارواحنا فداه قرار دارد که ایشان این رسالت را به طور کامل انجام خواهند داد.
۳-آن حضرت جایگاه رفت و آمد ملائکه است؛ ملائکه افتخار و توفیق خدمتگزاری خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را دارند و ملائکه به خدمت آن حضرت مشرف میشوند و دستورات آن حضرت را که همان دستورات الهی است را انجام میدهند.
۴-ایشان محل فرود آمدن وحی است؛ گرچه وحی در معارف و احکام دین با رحلت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله قطع گردید اما خدای تعالی با آن آقایی که قطب عالم امکان است، پیوسته ارتباط دارد و امور مختلف عالم را به آن حضرت وحی میفرماید.
۵- آن حضرت معدن رحمت است؛ نزول رحمت از طریق واسطهی الهی که خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام و در زمان ما وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه است به بندگان میرسد و این ارادهی الهی است که آنها را معدن رحمت قرار داده و از طریق آنها رحمت خودش را به مخلوقاتش نازل میفرماید.
۶-ایشان مخزن علم است؛ یعنی خدای تعالی تمام علومی که تمام مخلوقات به آن نیاز دارند را در اختیار امام زمان ما ارواحنا فداه قرار داده است
۷-رسیدن به علم پروردگار راهی جز از طریق امام زمان ارواحنا فداه وجود ندارد.
۸-آن حضرت نهایت درجهی حلم و بردباری است؛ آن حضرت مظهر حلم پروردگار است و اگر کسی هر چه به آن حضرت بدی هم کرده باشد ولی به سوی آن حضرت برگردد و توبه کند به بهترین صورت آن را میپذیرند همانطور که عموی خود جعفر کذاب را بخشیدند و حتی فرمودند: به او جعفر کذاب نگویید و جعفر تائب بگویید.
۹-امام زمان ارواحنا فداه پایه و اساس کرم و بزرگواری است
۱۰-حضرت ولیعصر ارواحنا فداه پیشوا و رهبر امتهاست
#یارب_الحسین_بحق_الحسین_اشف_صدرالحسین_بظهور_الحجه
#داستان #رمان #داستان_کوتاه
🔴 ویژگیها وخصوصیات امام زمان(عج)
🔵 قسمت 2⃣
۱۱-امام زمان ما ولیِّ نعمتهاست؛ خدای تعالی تمامی نعمتهای مادی و معنوی را از طریق آن حضرت و به خاطر آن حضرت به ما عنایت میفرماید.
۱۲-امام زمان علیهالسلام ریشه و اصل پاکان است
۱۳-آن حضرت رکن و ستون شهرها و بلاد است
۱۴-امام عصر ارواحنا فداه باب ایمان است؛ یعنی با اعتقاد به آن حضرت انسان میتواند جزء مؤمنین قرار بگیرد و غیر از این خدای تعالی ایمان انسان را قبول ندارد.
۱۵-امام عصر ارواحنا فداه امین خدای رحمان است
۱۶-آن حضرت از سلالهی پیامبران است
۱۷-او از عترت انتخاب شدهی پروردگار جهانیان است
۱۸-آن حضرت امام هدایت است
۱۹-ایشان چراغ تاریکیهاست
۲۰-امام زمان ارواحنا فداه نشانهی تقواست
#داستان #رمان #داستان_کوتاه