فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#کاردستی
کاردستی های جذاب با دستمال کاغذی برای سرگرمی و بازی کودکان💚💜
با ما همراه باشید😘
💜💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚💜
┏━━━∪∪━━━┓
🌈 @childrin1 🌈
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1،،کانال دُردونه.mp3
2.79M
⚡️زلزله⚡️
آی زلزله آی زلزله
وقتی میای با هلهله
میلرزونی خونه ها رو
می ترسونی بچه ها رو
آی بچه ها آی بچه ها
زلزله که ترس نداره
وقتی که ایمنی باشه
آدم غافلگیر نمیشه
زیر شیشه و چراغ نمیریم
زیر پنجره ها نمیریم
زیر چهار چوب در ، بله
زیر میز و نیمکت ها ،بله
اگه هیچی نبود
اگه میز هم نبود
دستامون کجاست؟
روی سرمون
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━━∪∪━━━┓
⚡️ @childrin1 ⚡️
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1٫کانال دُردونه.mp3
12.99M
#قصه_صوتی_نوستالژیک
زنبور بی باک💚🐝
قسمت ( اول )
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
🐝 @childrin1 🐝
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1؛کانال دُردونه.mp3
16.23M
#قصه_صوتی_نوستالژیک
زنبور بی باک💚🐝
قسمت ( دوم)
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
🐝 @childrin1 🐝
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_آموزشی
🧐آموزش ریاضی🔢
🔢آموزش از طریق بازی🥳
➕ ∩_∩
(„• ֊ •„)✖️
┏━━━∪∪━━━┓
➗ @childrin1 ➖
┗━━━━━━━━━┛
#سرگرمی
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل ڪنید تا یڪ نقاشی خوشگل درست ڪنید 😍😘
🎨 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌈
┏━━━∪∪━━━┓
🌈 @childrin1 🎨
┗━━━━━━━━━┛
🌼🕊کبوتر🕊🌼
کبوترم رسیده
دوباره توی لانه
نشسته جوجهای ناز
درون آشیانه
غذای جوجهاش هست
درون چینه دانش
دهد به جوجهی خود
غذایی از دهانش
همیشه بوده زیبا
صدای بق بقویش
و جوجهای گرسنه
نشسته روبرویش
خدا به این کبوتر
نداده جوجه بسیار
برای اینکه میشد
در این جهان گرفتار
برای اینکه سخت است
تلاش و بچهداری
برای اینکه سخت است
شروع خانهداری
خدا محبتی داد
به قلب این کبوتر
ندیدهام به عمرم
از این پرنده بهتر
خدا جوجههای بسیاری به مرغها داده است. برای اینکه وقتی جوجهی مرغ از درون تخم بیرون میآید، خودش به زمین نوک میزند و دانه میخورد؛ اما تعداد جوجه کبوترها بیشتر از دوتا نیست. برای اینکه باید مادر، غذای جوجهها را درون دهانشان بگذارد. چون این کار برای کبوتر مادر، بسیار سخت است و خدا هم نخواسته این پرندهی زیبا اذیت بشود، به همین خاطر، بیشتر از دو تا جوجه به او نداده است.
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🕊 @childrin1 🕊
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
💢احترام به کودک را جدی بگیرید ....
بعضی از والدین ممکن است کودک خود را دوست داشته باشند ولی به او احترام نگذارند.
نکته مهمی که والدین باید به آن دقت کنند این است که دوست داشتن کودک کافی نیست، بلکه لازم است شما برای او احترام قائل باشید.
احترام مانند دوست داشتن، هم از طریق بیان و هم از طریق عمل نشان داده می شود.
شما میتوانید با گوش دادن فعال به حرفهای کودک، برقراری تماس چشمی، توجه به گفتههای کودک بدون آنکه برای اتمام سخنانش بیصبری نشان دهید، کمک کردن به کودک در یافتن کلمات مناسب برای توضیح دادن و به زبان آوردن هیجاناتش و قطع نکردن حرفهای او؛
همچنین پرسیدن سوالاتی مانند “منظورت از این چیزی که گفتی….چیست؟”یا “راجع به این مسئله ….. چه فکر میکنی؟” و بدینوسیله احترامی را که او بدان نیاز دارد برآورده سازید.
شما همچنین میتوانید با تشویق کاری که او انجام میدهد احترام خود را نسبت به او نشان دهید، حتی اگر این کار کامل و بینقص نباشد. دراین صورت او فرصت مییابد تا عقاید خود را بدون ترس از تمسخر و استهزا نمودن بیان کند.
احترام به کودک اضطراب و تنش او را کاهش خواهد داد.
از طرف دیگر، اگر شما خیلی آسانگیر باشید و اجازه دهید به ديگران آسيب بزند يا به حقوق ديگران تجاوز كند، او هرگز رفتار مسئولانه نسبت به دیگران را نخواهد آموخت و در نتیجه مورد احترام نیز واقع نخواهد شد.
💕 ∩_∩
(„• ֊ •„)💕
┏━━━∪∪━━━┓
🐠 @childrin1 🐠
┗━━━━━━━━━┛
#تزیین_غذای_کودک
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🌈 @childrin1 🌈
┗━━━━━━━━━┛
🍬🍭خانه شکلاتی🍭🍬
(هانسل و گرتل)
قسمت اول
در یک کلبه کوچک دهاتی، پیرمرد کشاورزی زندگی می کرد که دو بچه داشت … یک دختر بنام «گرتل» و یک پسر بنام «هانس».
این مرد بیچاره خیلی فقیر و بدبخت بود و با بچه های کوچولوی خود زندگی بسیار مشکلی را می گذارند … با وجود اینکه از صبح تا شب کار می کرد و زحمت می کشید، نمی توانست پول خوبی در بیاورد. یک روز که بچه ها برای چیدن توت فرنگی توی جنگل رفته بودند، متوجه شدند که گم شده اند.
گرتل که کمی ترسیده بود، با قیافه ناراحت گفت:
-هي … هانس، مطمئنم که ما دیگه گم شده ایم! …
هانس که سعی می کرد خواهرکوچکش را آرام کند، جواب داد:
ناراحت نباش … بیا از این طرف بریم … مطمئنم این جاده یکراست میره دم در منزلمان …
ولی جنگل خیلی بزرگ و تاریک بود و خواهر و برادر کوچولو، هر چی جلوتر می رفتند دورتر می شدند تا جائی که فهميدند که دیگر راه رفتن بیشتر از این فایده ای ندارد.
همینطور که فکر می کردند ناگهان صدائی بگوششان رسید.
کوچولوها، در حالی که هر دو دست یکدیگر را گرفته بودند، خیلی با احتیاط به طرف محلي که صدا از آنجا شنیده می شد حرکت کردند تا رسیدند به یک قسمت جنگل که کمی روشن تر از جاهای دیگر بود …
با دقت به همه جا نگاه کردند و بالاخره دیدند یک آدم کوتوله با ریش بلند و سفیدش، روی زمین افتاده و ریشش زیر سنگ بزرگی گیر کرده است …
هانس و گرتل فوراً پریدند به طرف سنگ و با تمام زوری که داشتند سنگ را به طرف جلو هل دادند، تا اینکه موفق شدند کمی آنرا بلند کنند وکوتوله، ریش سفیدش را از زیر آن بیرون آورد. کوتوله که از محبت کوچولوها خیلی خوشحال شده بود، در حالی که با مهربانی به آنها نگاه می کرد گفت:
-دوستان کوچولو، من خیلی از شما متشکرم، شما جون منو نجات دادین. اگر خدا یک کمی شماها را دیرتر رسونده بود، اون جادوگر بدجنس، به سراغ من می آمد و خدا میدونه چه بلائی به سر من می آورد … در همین موقع جادوگر بدجنس در حالی که سوارجاروی جادوئی خود بود به آنها نزدیک شد …
-هوم …هوم … چه غذای لذیذی پیدا کردم! … چه گوشت تازه ای! … بالاخره امروز یک شام درست حسابی می خورم …
کوتوله با دیدن پیرزن جادوگر فریاد زد:
-بچه ها زود باشین … زود باشین، فرارکنین … زودتر، زودتر!
جادوگر اول به طرف کوتوله پرید، ولی آدمک کوچولو فرصت نداد که او را پیدا کند، خیلی زود رفت لای درختهای جنگل و ناپدید شد … پیرزن بدجنس پیش بچه ها برگشت و با صدای مهربانی گفت:
-بچه های خوبم شما اینجا چه کار میکنین؟
-ما توی جنگل داشتیم عقب توت فرنگی می گشتیم که یواش یواش از خونمون دور شدیم و راه منزلمونو گم کردیم و …
جادوگر بدجنس که جز به خوردن آنها به چیز دیگری فکر نمی کرد، بدون اینکه مهلت بدهد حرفشان تمام شود، گفت:
بله… بله… توت فرنگی … خیلی میوه خوشمزه ایست!
ولی خیلی چیزها از توت فرنگی خوشمزه ترن!…آدم هرچقدر بخوره سیر نمیشه… دلتون میخواد به خونه من بیاین تا یک اطاق پر شیرینی و شکلات بهتون بدم؟….
گرتل با وجود اینکه از این حرف دهانش آب افتاده بود، ولی با ناراحتی گفت:
-ولی الان دیگه خیلی دیر شده و پدرمون منتظره ماست …
پیرزن جادوگر که نمی خواست این گوشتهای لذیذ را از دست بدهد، فوراً از فکرکثیفش استفاده کرد و با کلک و حقه بازی سعی کرد بچه ها را گول بزند. به همین دلیل با مهربانی گفت:
-دختر کوچولوی من، اینکه غصه نداره … من میتونم شماها رو سوار جاروی پرنده خودم بکنم و در یک چشم به هم زدن به خونه تون می رسیم…
ادامه دارد...
🧙♀ ∩_∩
(„• ֊ •„)🧙♀
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛