من بچگی واقعا از صمیم قلبم باور داشتم عروسکام زندن
و شبا که میخوابیدم یه حدود ۲۰ تا عروسک رو تختم باهام میخوابیدن
طوری بود که حاضر بودن بیوفتم از تخت پایین ولی عروسکام راحت بخوابن
چند شبه دیر میخوابم سحری دیر بیدار میشم نمیرسم غذا بخورم بعدش روزه میگیرم افطاری ام چیز خاصی نمیخورم
و این روال تکرار میشه
کتابخونه مدرسمون کتاباش مال عهد قجره
قشنگ یه دوسال دیگه میتونن به موزه هدیشون کنن
امروز همینجوری تو کمداشو نگاه کردم یه کتاب قطوری بود اسمش امیل یا اموزش و پرورش بود گفتم بزار بخونم ببینم چقد میتونه مضحکانه باشه
همینجوری بازش کردم فصل ۴ اومد نوشته بود :