🔴 جالبه بخونیدش:
👇👇👇
❣داستان نجاری که فقط پل می ساخت...❗
❇ سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود ، زندگی می کردند .
🔺️ یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک ، با هم جرو بحث کردند . پس از چند هفته سکوت ، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند .
🔺️یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد . وقتی در را باز کرد ، مرد نجاری را دید .
🔺️ نجار گفت : « من چند روزی است که دنبال کار می گردم ، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید ، آیا امکان دارد که کمکتان کنم ؟ »
🔺️برادر بزرگ تر جواب داد : « بله ، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن ، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است .
🔺️ او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد . او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد ، انجام داده . »
🔺️سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : « در انبار مقداری الوار دارم ، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم . »
🔺️نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار . برادر بزرگ تر به نجار گفت : « من برای خرید به شهر می روم ، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم ؟ »
🔺️نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود ، جواب داد : « نه ، چیزی لازم ندارم . »
🔺️هنگام غروب وقتی برادر بزرگ تر به مزرعه برگشت ، چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود .
🔺️برادر بزرگ تر با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟ »
🔺️در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده ، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست .
🔺️وقتی برادر بزرگ تر برگشت ، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است .
🔺️نزد او رفت و بعد از تشکر ، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد .
❣نجار گفت : دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم ...❗
🦋🍃🌹🍃🦋🍃🌹🍃🦋🍃🌹🍃🦋
Voice 001_sd.m4a
2.97M
مومن واقعی کیست . مثل آب با مومن
همه چیز از همه جا .یاد دهه ۶۰ بخیر ...💙💚💛💜👌🤕👫👬👪💥
ادرس کانال:
http://eitaa.com/joinchat/3397582857Cd627ee1ad6
💞🍁💞🍁💞🍁
🍁💦
💞
🍁
🔴 چه مثال زیبایی❗️
💠 میرزا اسماعیل دولابی :
💞 دل های مومنین که به هم وصل می شود ، آب کر است .
🌼 وقتی به علی (ع) متصل شد ، به دریا وصل شده است . شخص تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود .
💞 ولی آب کر نه تنها نجس نمی شود بلکه متنجس را هم پاک می کند ...
🍁
💞
🍁💦
💞🍁💞🍁💞🍁
✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن فیلمیه که یک آمریکایی شیعه شده بامیکس چندفیلم درکنارهم درموردحضرت علی ساخته خیلی قشنگه
گروه بزرگ طب اسلامی در ایتا 👇❤👇
http://eitaa.com/joinchat/2158166027Ca0300d5136
•••☆•☆~~<<🍃🌹🍃>>~~☆•☆•••
🔴تلاوت قرآن درترک گناه :
💠 امام صادق علیه السلام فرمود:
❇ تلاوت هر آیه ای از آیات قرآن،
🌸 ده حسنه دارد،
🌸 و ده سیئه و گناه را محو می نماید.
💞 اگر این تلاوت در شب یا روزهای ماه مبارک رمضان باشد، اثر آن هزار برابر می گردد.
💠♨️💠♨️💠♨️💠♨️💠♨️💠
🔴 " گناه" از دیدگاه امام....
❇ روزی امام رضا علیه السلام از کوچه رد میشدند که جوانی از ایشان سوال کرد:
🔺️شما گناه نمیتوانید بکنید، یا اینکه دوست ندارید⁉️
💎حضرت حرکت کردند و به خانهای رسیدند که چاه فاضلاب خود به بیرون میکشیدند.
💎حضرت از آن جوان سوال کردند: آیا تو
گرسنه که می شوی حتی فکر میکنی که کمی از این نجاست ها میل میکنی⁉️
🔻جوان گفت: هرگز.❗
💎امام فرمودند: گناه مانند آن نجاست است. اگر بر نجس بودن گناه علم پیدا کنیم٬ آن گاه هرگز خودمان سمت گناه نمیرویم و نیازی نیست کسی مانع ما شود
•••☆•☆~~<<🍃🌹🍃>>~~☆•☆•••
🔴تلاوت قرآن درترک گناه :
💠 امام صادق علیه السلام فرمود:
❇ تلاوت هر آیه ای از آیات قرآن،
🌸 ده حسنه دارد،
🌸 و ده سیئه و گناه را محو می نماید.
💞 اگر این تلاوت در شب یا روزهای ماه مبارک رمضان باشد، اثر آن هزار برابر می گردد.
•••☆•☆~~<<🍃🌹🍃>>~~☆•☆•••
✨@tasnimquran✨تسنیم قرآن
🌸🌸🍂🌸🌸🍂🌸🌸🍂🌸🌸
🔴 منظور از روزه "قلب و زبان" چیست⁉️
💢روزه مراتبی دارد كه ابتدايیترين مراتب روزه همان روزه افراد عادی يعنی همان روزه شكم است كه تنها از خوردن و آشاميدن و در اصطلاح فقه، هر آنچه ظاهر روزه را باطل میكند اجتناب مینمايند و ايشان به حقيقت روزه توجهی ندارند و حاصلشان از روزه جز تحمل تشنگی و گرسنگی نيست.
💎حضرت علی عليه السلام در نهج البلاغه میفرمایند:
🍂《چه بسا روزهدارى كه بهره او از روزهاش گرسنگى است.》❗
💢مرتبهای بالاتر از اين مرتبه،
✨ "روزه زبان"✨ است و آن عبارت از كنترل زبان از بيان كردن مطالب ناشايست است، لذا اجتناب از گناهانی چون سخن چيني، غيبت كردن، تهمت زدن، دروغ گفتن، علاوه بر پرهيز از خوردن و آشاميدن در زمان روزه داری، انسان را به مرتبهای بالاتر از مرتبه روزه شكم میرساند.
💢بالاتر از اين مرتبه از روزه،
✨"روزه تمامي اعضا و جوارح"✨ از جمله دست و پا و چشم و گوش است. اين مرتبه از روزه كه فقط نصيب خواص میشود انجام هر فعل ناشايست و حرامی را از روزه دار مانع میشود. در حقيقت خواص در اين مرتبه میبايست از هر گناهي چون نگاه حرام، صوت حرام و فعل حرام خود را حفظ كند.
💎 امام علی (عليه السلام) میفرمايند:
🍂«روزه تن عبارت است از خوددارى با اراده و اختيار از خوردن غذاها به انگيزه ترس از كيفر. رغبت به ثواب و روزه نفس عبارت است از نگهداشتن حواس پنجگانه از ديگر گناهان و خالى كردن دل از همه عوامل بدى.»
💎حضرت زهرا (سلام الله عليها) میفرمايند:
🍂اگر روزه دار زبان و گوش و چشم و اعضا و جوارح خود را نگه ندارد، روزه به چه كار او مىآيد؟»
💢اما بالاتر از همه اين مراتب روزه،
✨"روزه قلب"✨ است كه اوج نورانيت روزه و جزء بالاترين مراتب تقواست.
🔻و آن مواظبت خود از فكر و انديشه گناه است.
💎 امير مومنان علی عليه السلام میفرمايند: 🍂《روزه دل از انديشه گناهان، برتر از روزه شكم از خوردن و آشاميدن است.》
💎امام صادق علیه السلام در روايتی میفرمايند: 🔻موسى بن عمران به شما امر كرد كه زنا نكنيد و من شما امر میكنم كه فكر زنا را در خاطر نياوريد چه رسد بعمل زنا زيرا آنكه فكر زنا كند مانند كسى است كه در عمارت زيبایی آتش روشن كند دودهاى تيره آتش زيبائيهاى عمارت را خراب میكند اگر چه عمارت آتش نگيرد يعنى فكر گناه خواه ناخواه در قلب مردم تيرگى ايجاد میكند و به صفا و پاكى دل آنها ضربه میزند و لو عملا مرتكب آن گناه نشوند.
🌸🌸🍂🌸🌸🍂🌸🌸🍂🌸🌸
🌷 چیستان و معمای مذهبی 🌷
🌷🌷 حضرت یونس 🌷🌷
🕌 کدام پیامبر در شکم ماهی خوابید ؟
👈 حضرت یونس علیه السلام
🕌 لقب حضرت یونس ؟!
👈 ذوالنون
🕌 معنی کلمه یونس ؟!
👈 کبوتر
🕌 پدر حضرت یونس ؟!
👈 متی
🕌 مادر حضرت یونس ؟!
👈 تنجیس
🕌 منطقه تبلیغی حضرت یونس ؟!
👈 سرزمین نینوا ( عراق کنونی )
🕌 محل دفن حضرت یونس ؟!
👈 شهر کوف
🌷 #معما 🌷 #حضرت_یونس 🌷 #پیامبران 🌷
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت اول 🌷🌷
🌟 شهر نینوا در زمان های قدیم ،
🌟 یکی از شهر های بزرگ و غنی ،
🌟 و در مشرق زمین قرار داشت .
🌟 فراوانی نعمت در این شهر ،
🌟 باعث گمراهی مردم شده بود .
🌟 و اَغلَب مردم آن شهر ،
🌟 به سمت کارهای زشت و ناپسند ،
👈 روی آورده بودند .
🌟 همچنین به جای پرستش خدای یکتا ،
👈 بت پرستی می کردند
🌟 و به خدای بزرگ و توانا ،
👈 هیچ اعتقادی نداشتند .
🌟 در این زمان بود که خداوند حضرت یونس را
🌟 برای راهنمایی و ارشاد مردم ،
👈 به سوی آن ها فرستاد .
🌟 حضرت یونس ، مردم را ،
🌟 به راه راست و پرستش خدای یکتا ،
👈 دعوت کرد .
🌟 ولی مردم شهر نینوا ، همچنان ،
👈 به جهل و کفر خود اصرار می کردند .
🌟 حضرت یونس به مدت ۳۳ سال ،
🌟 مردم را به سوی خداپرستی دعوت می کرد .
🌟 امّا در این مدت طولانی ،
🌟 فقط ۲ نفر دعوت او را پذیرفتند .
👈 و خدا پرست شدند .
🌟 که یکی از این دو نفر ،
🌟 دوست قدیمی حضرت یونس ، روبیل بود .
🌟 و دیگری ملیخا نام داشت .
🌟 روبیل ، یکی از دانشمندان آن زمان بود .
🌟 و ملیخا ، عابد و زاهد بود .
🌟 وقتی که حضرت یونس ،
🌟 زحمات خود را بی نتیجه دید ؛
🌟 تصمیم گرفت که مردم را نفرین کند .
🌟 روبیل دوستش به حضرت یونس گفت :
🌷 جناب یونس ! مردم را نفرین نکن
🌷 زیرا خدای بزرگ ،
🌷 هلاکت آن ها را دوست ندارد
🌟 ولی ملیخا اصرار داشت
🌟 که مردم باید نفرین شوند .
🌟 در نتیجه ؛
🌟 پس از مشورت با روبیل و ملیخا ،
🌟 حضرت یونس مصمم شد ؛
🌟 که قومش را نفرین کند .
🌹 #داستان_پیامبران 🌹 #حضرت_یونس 🌹
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت دوم 🌷🌷
🌟 نفرین حضرت یونس ،
🌟 مورد قبول خداوند قرار گرفت .
🌟 همچنین ؛ زمان دقیق نازل شدن بلا را ،
👈 به حضرت یونس اعلام کرد .
🌟 حضرت یونس و روبیل ،
🌟 از شهر خارج شدند .
🌟 اما ملیخا درشهر ماند ؛
🌟 و به نزد اهالی شهر رفت .
🌟 و از مردم درخواست کرد ؛
👈 تا به درگاه الهی توبه کنند .
🌟 مردم ، پس از مشاهده نشانه های عذاب ،
🌟 به حرف ملیخا گوش کردند
🌟 به بیابانی رفته و توبه نمودند .
🌟 خداوند ، توبه آنان را پذیرفت
🌟 و عذابش را نازل نکرد .
🌟 بعد از مدتی ،
🌟 حضرت یونس برای مشاهده عذاب الهی
🌟 وارد شهر شد .
🌟 ولی دید که اتفاق خاصی رخ نداد .
🌟 قضیه را از یکی از اهالی شهر پرسید
🌟 آن مرد که حضرت یونس را نمی شناخت
🌟 ماجرای نفرین حضرت یونس
🌟 و توبه کردن اهالی شهر را ،
🌟 برای او توضیح داد .
🌟 حضرت یونس با شنیدن این خبر ،
🌟 از دست خودش خشمگین شد .
🌟 و بدون اجازه خداوند ، از شهر خارج شد
🌟 و رفت و رفت تا به دریایی رسید .
🌟 سوار یک کشتی پر از بار و مسافر شد
🌟 کشتی در وسط راه بود
🌟 که ناگهان ماهی بزرگی ،
🌟 جلوی کشتی را گرفت .
🌟 دهانش را باز کرد و طلب غذا نمود .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت سوم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس تا ماهی را دید
🌟 از ترسش به عقب کشتی رفت
🌟 و ماهی بزرگ نیز ،
🌟 به دنبال او به عقب کشتی رفت
🌟 سرنشینان کشتی متوجه شدند
🌟 که این ماهی بزرگ قصد حمله ندارد
🌟 فقط یک نفر را به عنوان غذا می خواهد .
🌟 بنابراین همه تصمیم گرفتند
🌟 تا قرعه کشی نمایند .
🌟 و قرعه به نام هر کسی بیفتد
🌟 او را به دریا بیندازند .
🌟 آن ها قرعه کشی کردند .
🌟 و قرعه به نام حضرت یونس افتاد .
🌟 مردم ، تیپ و ظاهر یونس را که دیدند
🌟 فهمیدند که او با دیگران فرق دارد
🌟 او ، آدم پاک و دانشمند و با خدایی هست
🌟 به خاطر همین ؛
🌟 یک بار دیگر قرعه کشی کردند .
🌟 اما باز قرعه به نام حضرت یونس درآمد
🌟 و سه باره قرعه انداختند
🌟 و هر سه بار ، قرعه به اسم یونس در آمد
🌟 در نتیجه تصمیم گرفتند
🌟 که یونس را درون دریا بیندازند .
🌟 ماهی بزرگ نیز به سرعت یونس را بلعید
🌟 و به اعماق دریا برگشت .
🌟 خدا نیز به ماهی بزرگ الهام کرد ؛
🌟 تا به یونس آسیبی نرساند .
🌟 حضرت یونس ،
🌟 چند روزی که در شکم ماهی بود
🌟 خیلی به کارهاش فکر کرد .
🌟 و با خود می گفت
🌟 که چرا من تو شکم ماهی ام
🌟 چه گناهی کردم که باید مجازات شوم
🌟 فکر کرد و فکر کرد
🌟 تا اینکه متوجه اشتباه خود شد .
🌟 حضرت یونس ، نباید بدون اجازه خدا ،
🌟 از شهر تبلیغی خودش خارج می شد .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت چهارم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس ، در شکم ماهی ،
🌟 به عبادت و بندگی خدا مشغول بود .
🌟 و به بزرگی و عظمت خدا اعتراف نمود
.
🌟 و از خدا معذرت خواهی کرد
🌟 استغفار و توبه کرد .
🌟 خداوند نیز توبه حضرت یونس را پذیرفت
🌟 و به ماهی دستور داد
🌟 تا حضرت یونس را به ساحل ببرد
🌟 و او را در آنجا رها کند .
🌟 ماهی نیز همین کارو کرد .
🌟 یونس با حال گرفته و بیمار ،
🌟 از شکم ماهی بیرون آمد
🌟 و به بوته کدویی که در ساحل بود ،
👈 تکیه داد
🌟 از آن بوته کدو ، آب مکید
🌟 تا کمی گرسنگی اش برطرف شود .
🌟 وقتی بدن یونس قدرت پیدا کرد
🌟 و بیماری او رو به بهبودی رفت ؛
🌟 خداوند ، کرمی را فرستاد
🌟 تا ریشه کدو را بخورد .
🌟 با خوردن ریشه ،
🌟 بوته کدو خشک شد .
🌟 یونس با دیدن خشک شدن بوته کدو ،
👈 خیلی ناراحت و غمگین شد .
🌟 خداوند بزرگ به یونس وحی کرد :
🌹 تو از خشک شدن بوته ای کوچک ،
🌹 اینقدر ناراحت و غمگین شدی
🌹 در حالی که برای رشد و پرورش آن ،
🌹 هیچ زحمتی نکشیده بودی .
🌹 ولی از نازل شدن عذاب ،
🌹 بر عده زیادی از مخلوقات من نگران نبودی .
🌟 حضرت یونس ، متوجه اشتباه خود شد
🌟 و از درگاه خدا تقاضای بخشش کرد .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت پنجم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس ، به طرف شهر نینوا رفت .
🌟 به شهر که رسید ،
🌟 خجالت کشید تا وارد شهر شود .
🌟 چوپانی که در آن حوالی بود را صدا زد
🌟 و به او گفت که به شهر برود
🌟 و خبر آمدن یونس را به مردم اعلام کند .
🌟 امّا چوپان ، حرف او را باور نکرد
🌟 چون خبر داشت که حضرت یونس ،
🌟 در دریا غرق شده است .
🌟 ناگهان یکی از گوسفندان ،
🌟 به صورت معجزه ، به زبان آمد
🌟 و گفت که آن مرد ، حضرت یونس است .
🌟 چوپان نیز متقاعد شد
🌟 و سریع به شهر برگشت
🌟 و خبر آمدن یونس را ،
👈 به اهالی شهر نینوا اطلاع داد .
🌟 مردم فکر می کردند
🌟 که آن چوپان دروغ می گوید
🌟 بنابراین تصمیم گرفتند تا او را کتک بزنند
🌟 اما چوپان به آن ها گفت :
🌷 من برای اثبات حرفام شاهدی دارم
🌟 چوپان همان گوسفند را آورد
🌟 و گوسفند دوباره شهادت داد
🌟 که چوپان راست می گوید
🌟 و آن مرد یونس است .
🌟 مردم پس از شنیدن ماجرا ،
🌟 به استقبال حضرت یونس رفتند
🌟 و او را با احترام وارد شهر کردند .
🌟 و از آن روز به بعد ،
🌟 احترام یونس بین مردم بیشتر شد
🌟 مردم هر سوالی که داشتند
🌟 از حضرت یونس می پرسیدند .
🌟 و هر چه یونس می گفت ،
🌟 مردم به حرفش گوش می دادند .
🌟 حضرت یونس ، یکی از پیامبران خداست
🌟 که نام مبارک ایشان ،
🌟 چهار بار در قرآن کریم ذکر شده است
🌟 و یکی از سوره های قرآن نیز ،
🌟 به اسم حضرت یونس است .
🌟 که داستان زندگی او را بیان می کند .
🌷 پایان 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️زلزله تهران و پیش بینی رائفی پورر⭕️⭕️
📝 هشدارهای ماه گذشته استاد #رائفی_پور درباره زلزله تهران
🔺آقایان مسئله انتقال پایتخت را جدی بگیرید ...
🌹 چیستان و معمای مذهبی 🌹
🕌 لقب معروف امام دوم ما 👈 مجتبی
🕌 پدر امام حسن ع 👈 امام علی ع
🕌 مادر امام حسن 👈 حضرت فاطمه س
🕌 روز ولادت امام حسن 👈 ۱۵ رمضان
🕌 سال تولد امام حسن 👈 سال سوم هجرت
🕌 شهر تولد امام حسن 👈 مدینه
🕌 قاتل امام حسن 👈 همسرش جُعده
🕌 محل دفن امام حسن 👈 بقیع
🕌 امام حسن چندبار به حج مشرف شدند ؟
👈 ۲۵ بار ، با پای پیاده
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹
🇮🇷 هزاران ساله که کسی ،
🇮🇷 قدم به دنیا نگذاشته بود .
🇮🇷 مدت زیادی از آخرین موجوداتی که
🇮🇷 در زمین بودند و زندگی می کردند ،
🇮🇷 می گذشت .
🇮🇷 خیلی وقته که در دنیا ،
🇮🇷 کسی خدا را عبادت نکرده بود .
🇮🇷 خداوند عاشق بنده هاست ،
🇮🇷 دلش برای موجودات دنیایی اش ،
🇮🇷 تنگ شده بود .
🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفت
🇮🇷 تا موجوداتی خلق کند
🇮🇷 که با همه موجوداتی که قبلاً ساخته
🇮🇷 فرق داشته باشند .
🇮🇷 در دنیا ، جای زیبا و باصفایی وجود داشت
🇮🇷 كه به آن ، بهشت دنیا می گفتند .
🇮🇷 خداوند ، چندتا از فرشته ها را ،
🇮🇷 در آنجا جمع کرد .
🇮🇷 و دستور داد تا از سرتاسر زمین ،
🇮🇷 خاک جمع کنند .
🇮🇷 فرشتگان ، از این دستور خداوند ،
🇮🇷 تعجب کردند و به همدیگر می گفتند :
🌟 خداوند سبحان ، این خاکها را ،
🌟 برای چه می خواهد .
🇮🇷 اما کسی جواب آن را نمی دانست .
🇮🇷 خداوند خودش گفت :
🕋 می خواهم با آنها ،
🕋 انسان خاکی و زمینی ، درست کنم
🕋 تا در زمین به عنوان جانشین من باشند
🕋 و مرا عبادت کنند .
🇮🇷 شیطان ، از شنیدن نام انسان ، حسادت کرد
🇮🇷 و به فرشته ها گفت :
🔥 ما نباید بذاریم که خدا چنین کاری بکنه
🔥 چون انسان ها ،
🔥 فقط دنبال جنگ و فساد و خونریزی هستند .
🇮🇷 فرشته ها ، از شنیدن این حرف ،
🇮🇷 شوکه شدند .
🇮🇷 و خاطرات وحشتناکی از خونریزی ،
🇮🇷 قتل ، غارت و فسادی که ،
🇮🇷 توسط خلقت های پیشین صورت گرفت ؛
🇮🇷 در جلوی چشمشان ، ظاهر شد .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت دوم 🌹🌹
🇮🇷 هزازان سال قبل ، در دنیا ،
🇮🇷 سه طائفه از جنیان زندگی می کردند :
👈 جن ها ، شیاطین و نسناس
🇮🇷 خداوند نیز ،
🇮🇷 نعمت های زیادی به آنها داده بود
🇮🇷 بعضی از آنها ، مومن بودند
🇮🇷 و به عبادت خدا می پرداختند
🇮🇷 و بعضی هم کافر بودند
🇮🇷 و کارشان قتل و غارت و فساد بود .
🇮🇷 خداوند ، چند بار به آنها هشدار داد
🇮🇷 که دست از فساد و قتل بکشند
🇮🇷 و همچنین فرشته هایی را ،
🇮🇷 برای هدایت آنها فرستاد
👈 اما هدایت نشدند .
🇮🇷 در میان آنان ،
🇮🇷 شخصی به نام حارث زندگی می کرد .
🇮🇷 حارث ، از طایفه شیاطین بود
🇮🇷 ولی خداوند را عبادت می کرد .
🇮🇷 اما اهل امر به معروف و نهی از منکر نبود
🇮🇷 برایش مهم نیست
🇮🇷 که در اطرافش چه می گذرد
🇮🇷 خداوند ، باز به جنیان هشدار داد
🇮🇷 و به آنها مهلت داد تا توبه کنند
🇮🇷 ولی مهلت آنها تمام شد
🇮🇷 و همچنان با بی رحمی ،
👈 همدیگر را می کشتند .
👈 و در زمین فساد می کردند .
🇮🇷 خداوند ، به فرشته ها ماموریت داد
🇮🇷 تا به جنگ با جنیان بروند
🇮🇷 و زمین را ، از شر آنان پاک کنند .
🇮🇷 فرشتگان با شمشیر به زمین رفتند
🇮🇷 و با جنیان جنگیدند .
🇮🇷 عده زیادی از آنان را کشتند
🇮🇷 و عده ای را دستگیر و زندانی کردند .
🇮🇷 در اين ميان ،
🇮🇷 حارث ، جان سالم به در برد .
🇮🇷 و از مرگ نجات پيدا كرد .
🇮🇷 و به دست ملائكه اسير شد .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت سوم 🌹🌹
🇮🇷 چند روز بعد ،
🇮🇷 فرشتگان قصد برگشتن به آسمان داشتند .
🇮🇷 حارث ، با حزن و اندوهی که
🇮🇷 در چشمانش دیده می شد
🇮🇷 و با چشم گریان به فرشتگان گفت :
🔥 من ، از مؤمنان هستم .
🔥 و در فتنه و فساد و کشتار ،
🔥 اصلاً شركت نداشتم .
🔥 شما تمام خويشان و هم نوعان مرا كشتيد
🔥 و من تنها ماندم .
🔥 مرا با خودتان به آسمان ببريد ؛
🔥 تا در آن جا با شما باشم
🔥 و خداى خود را عبادت كنم .
🇮🇷 فرشتگان ، دلشان به درد آمد
🇮🇷 و از خداوند جوياى تكليف شدند .
🇮🇷 خداوند به آنها اجازه داد
🇮🇷 كه او را به آسمان ببرند .
🇮🇷 روز شنبه بود که او به آسمان اول رسید .
🇮🇷 گاهی به عبادت مشغول بود .
🇮🇷 و گاهی به گردش در آسمان ها ،
🇮🇷 و بررسى اوضاع می پرداخت .
🇮🇷 در آن ميان ،
🇮🇷 بر سر راه خود ، لوحى را ديد .
🇮🇷 كه نوشته هایی از نور داشت .
🇮🇷 لوح را برداشت و آن را خواند .
🇮🇷 که در آن نوشته بود :
🍎 من پاداش هيچ عمل كننده اى را ،
🍎 ضايع نمى كنم ؛
🍎 بلى ، كسى كه كارى كند
🍎 و دنيا را بخواهد ،
🍎 خدا ، دنيا را به او مى بخشد .
🍎 و كسى كه آخرت را بخواهد ،
🍎 خداوند نیز ، او را به آرزويش مى رساند .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم #شیطان
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت پنجم 🌹🌹
🇮🇷 خداوند ، می داند که در دل حارث ،
🇮🇷 چه آتشی هست و چه می گذرد .
🇮🇷 اما فرشتگان نمی دانند .
🇮🇷 به خاطر همین ؛ خداوند تصمیم گرفت
🇮🇷 تا ذات شیطانی حارث را ،
👈 به آنان نشان دهد .
🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفت
🇮🇷 تا انسانهایی را خلق کند .
🇮🇷 و آنها را به عنوان خلیفه و جانشین خود ،
🇮🇷 به فرشتگان معرفی نماید .
🇮🇷 در اینجا بود که حارث ،
🇮🇷 چهره شیطانی خود را آشکار کرد
🇮🇷 و به فرشتگان گفت :
🔥 ما نباید بذاریم که خدا چنین کاری بکنه
🔥 این انسانها ، مثل همان نسناس ها هستن
🔥 که همدیگر رو می کُشن
🔥 از همدیگر دزدی می کنن
🔥 از هم متنفرن ، کینه به دل دارن و...
🔥 اگر خدا کسی رو می خواد که عبادتش کنه
🔥 خب ما هستیم
🔥 ما عبادتش می کنیم
🔥 ما براش سجده و رکوع می کنیم
🔥 اگه جانشین می خواد
🔥 چرا ما جانشین خدا نباشیم ؟!
🔥 مگه انسان ها از ما پاکترند
🔥 این ما هستیم که شب و روز
🔥 خدا رو عبادت و ستایش و تقدیس می کنیم
🔥 دیگه خدا چی می خواد
🔥 چرا باید دوباره انسانها آفریده بشن
🔥 تا خونریزی و فساد بکنن
🔥 مگه همین خدا نبود
🔥 که نسناس ها و جن ها و شیاطین رو آفرید
🔥 و مگه خودش نگفت که اونارو بکشید
🔥 پس چه معنی داره
🔥 که دوباره موجوداتی خلق کنه
🔥 و آخر خودش دوباره دستور بده
🔥 که اونا رو بکشید
🔥 چرا ؟!
🇮🇷 فرشته ها ، از حرفهای حارث شیطان ،
🇮🇷 استقبال کردند
🇮🇷 و گفتند :
🌟 خب راست می گه دیگه
🌟 ولی ما چکار می تونیم بکنیم .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت چهارم 🌹🌹
🇮🇷 حارث ، بعد از خواندن لوحه ،
🇮🇷 پيش خود فكر كرد
🇮🇷 که دنیا را بگیرد یا آخرت را .
🇮🇷 سپس لبخند شیطانی زد و با خود گفت :
🔥 آخرت نسيه است و دنيا نقد .
🔥 آخرت رو فعلاً بی خیال ، بذار به دنیا بچسبم
🔥 اونقدر میخوام عبادت بکنم ؛
🔥 تا پیش همه محبوب بشم .
🔥 تا همه دوستم داشته باشن .
🔥 تا همه برام تعظیم کنن .
🇮🇷 حارث ، تصميم گرفت دنيا را
🇮🇷 با عبادت هاى طولانى به دست آورد .
🇮🇷 لذا در ميان ملائكه ، آن قدر عبادت كرد
🇮🇷 تا سرور و رئيس همه فرشتگان شد .
🇮🇷 و فرشتگان به او ،
👈 لقب " طاووس ملائكه " دادند .
🇮🇷 هزار سال در آسمان اول ،
👈 خدا را عبادت کرد .
🇮🇷 پس از آن به آسمان دوم رفت .
🇮🇷 و در آنجا نیز ،
👈 هزار سال خدا را عبادت نمود .
🇮🇷 گاهی بر منبرى مى نشست .
🇮🇷 و ملائكه در مقابل او ،
🇮🇷 با احترام مى ايستادند .
🇮🇷 حارث ، وقتى فهميد که با اين عبادت ها ،
🇮🇷 مى تواند دنيا را مال خود كند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفت ، این کار را ادامه دهد .
🇮🇷 او ، در دلش ، دچار غرور و تکبر شد .
🇮🇷 و خود را از همه مخلوقات خدا ،
👈 بهتر و برتر می بیند .
🇮🇷 سپس به آسمان های دیگر رفت .
🇮🇷 و در هر آسمان ، هزار سال خدا را عبادت کرد
🇮🇷 روز جمعه ، به آسمان هفتم رسید .
👈 و باز هزار سال دیگر ، خدا را عبادت کرد .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت ششم 🌹🌹
🇮🇷 شیطان گفت :
🔥 باید بریم پیش خدا و بهش اعتراض کنیم
🇮🇷 یکی از فرشته ها گفت :
🌟 آخه مگه میشه به خدا اعتراض کرد
🌟 او حکیم و داناست
🌟 او خالق همه ماست
🌟 اگر خدا ما رو خلق نمی کرد ، ما هم نبودیم
🇮🇷 یکی دیگر از فرشته ها گفت :
☀️ حارث تو چِت شده ؟
☀️ چرا اینجوری شدی ؟
☀️ مگه تو از خدا بالاتری ؟!
🇮🇷 حارث با ناراحتی گفت :
🔥 من هزاران سال ، خدا رو عبادت کردم
🔥 من از آتیش آفریده شدم
🔥 پس جانشینی خدا ، حق منه
🔥 نه انسانهای خاکی و بی ارزش
🇮🇷 یکی از فرشته ها گفت :
🌟 حارث ! تو داری حسادت می کنی ؟!
🌟 تو دچار کبر و غرور شدی ؟!
🌟 آخه مگه میشه ؟!
🌟 مگه تو فرشته نیستی ؟!
🇮🇷 یکی دیگه از فرشته ها گفت :
☀️ من شنیدم که حارث فرشته نیست .
🇮🇷 یکی دیگه از فرشته ها گفت :
🍎 حارث فرشته است
🍎 هزاران ساله که تو آسمونا مشغول عبادته
🍎 شاید حق با اون باشه
🇮🇷 حارث شیطان با حرفهایش ،
🇮🇷 باعث شد تا بین فرشته ها ، اختلاف بیفتد
🇮🇷 عده ای موافق حرف حارث ،
🇮🇷 و عده ای دیگر ، مخالف او بودند .
🇮🇷 موافقین حارث ، پیش خدا رفتند
🇮🇷 و فسادهای موجودات گذشته را ،
🇮🇷 برای خدا یادآوری کردند و گفتند :
🍎 خدایا ! تو می خوای موجودی خلق کنی
🍎 و در زمین ، جانشین خودت کنی
🍎 که قرار است در زمین ،
🍎 فساد و تباهی و خون ریزی ، بکنه ؟!
🍎 خدایا ! اینکار و نکن
🍎 ما همیشه تو رو ستایش و تقدیس می کنیم
🍎 به خدا ما لایق جانشینی تو هستیم
👈 نه انسانها ...
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت هفتم 🌹🌹
🇮🇷 خداوند گفت :
✨ من از این انسان
✨ و بحث جانشین شدنش در زمین ،
✨ اسراری می دانم که شما نمی دانید .
✨ و به زودی شما را از آنها آگاه می کنم .
🇮🇷 خداوند به فرشتگان دستور داد
🇮🇷 تا از همه جای زمین خاک بیاورند .
🇮🇷 هر کدام از فرشته ها ،
👈 به سویی پرواز کردند .
🇮🇷 یکی به مکه رفت .
👈 و از خاک کعبه ، برای خدا ، خاک آورد
🇮🇷 یکی از بیت المقدس خاک آورد
🇮🇷 یکی از یمن ، یکی از مصر ،
🇮🇷 و دیگر فرشتگان نیز ،
👈 از حجاز و شرق و غرب ، خاک آوردند .
🇮🇷 سپس دستور داد
🇮🇷 تا شبنمی از درختان بهشتی بیاورند .
🇮🇷 و از آن شبنم به عنوان آب ،
👈 روی خاکها ریختند .
🇮🇷 خاکها ، به صورت گِل در آمد .
🇮🇷 و با مشت و مالی زیاد ، چسبنده شد .
🇮🇷 خداوند با آن گِل ،
🇮🇷 صورت هیئت انسان کاملی ،
👈 به وجود آورد .
🇮🇷 سر انسان ، از خاک کعبه ،
🇮🇷 قلب و سینه او ، از خاک بیت المقدس ،
🇮🇷 پاهای او ، از خاک یمن ،
🇮🇷 دستهایش ، از خاک مصر ،
🇮🇷 و قدمین او نیز ، از خاک حجاز ،
🇮🇷 دست راست او ، از خاک شرق ،
🇮🇷 و دست چپ انسان نیز ، از خاک مغرب ،
👈 درست شده است .
🇮🇷 سپس خداوند از روح خود ، در او دمید
🇮🇷 مدتی بعد از دمیده شدن روح ،
🇮🇷 آدم از جابرخاست و با شتاب بلند شد .
🇮🇷 سپس نوری به طرف آدم فرستاد
🇮🇷 که باعث شد
👈 اعضا و جوارحش حرکت کنند .
🇮🇷 سپس نور دیگری فرستاد .
🇮🇷 که موجب فعال شدن قلب ، بینائی ،
🇮🇷 شنوائی ، ادراکهای حسی ، فکری ، عقلی
👈 و درک و شعور باطنی آدم گردید .
📚 داستان کوتاه پیامبر اکرم ص ✨
🌟 خدا بود و هست و خواهد بود
🌟 و غیر از خدا ، هیچ کس نبود
🌟 در مکه ، مردی پاک و زیبا بود ، به نام عبداللّه ، که با دختری با حیا و با حجاب ، به نام آمنه ازدواج کرد .
🌟 پس از مدتی ، یک پسر زیبا به دنیا آوردند و نام او را محمد گذاشتند .
🌟 حضرت محمد ، در مکه به دنیا آمد .
🌟 پدرش عبدالله ، پیش از ولادتش درگذشت .
🌟 شش ساله که شد ؛ مادرش آمنه نیز از دنیا رفت .
🌟 تا هشت سالگى ، پیش پدربزرگش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ پدربزرگ ، عمویش ابوطالب ( پدر امام علی ) ، او را به خانه خود برد .
🌟 بیشتر کودکانِ هم سن و سالش ، لباس کثیف و موهایى نامرتب و بدنی بدبو داشتند ؛ اما حضرت محمد مثل بزرگترها ، موهایش را مرتّب می کرد و سر و صورتِ خود را ، تمیز نگه می داشت .
🌟 حضرت محمد ، به خوراکى حریص نبود ؛ و با عجله و تند تند ، غذا نمی خورند .
🌟 در همه احوال ، متانت ، سنگینی و وقار ، از خود نشان مى داد .
🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ، هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ، ناله نمی زد .
🌟 ایشون دروغ نمی گفت ؛ و کار زشت و ناشایست انجام نمی داد و خنده بلند و بی جا نمی کرد .
🌟 در بیست و پنج سالگی ، با حضرت خدیجه ، دختر خویلد ازدواج کرد .
🌟 در میان مردم مکّه ، به امانتدارى و صداقت مشهور بود تا آنجا که همه ، او را محمّد امین می خواندند .
🌟 حضرت محمد ، پاک و درستکار بود
🌟 اهل شرک و بت پرستى نبود
🌟 به دنیا بى اعتنا بود
🌟 آن حضرت در چهل سالگى ، به پیامبرى انتخاب شدند و تا سه سال ، مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می نمود .
🌟 پس از این مدّت ، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بت پرستى را به گوشِ مردم رساند .
🌟 از همین جا بود که بزرگان قریش ، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند .
🌟 پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه ، ناچارا ، به مدینه هجرت نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : پیامبر اکرم ( ص )
🕋 ۱. آخرین پیامبر و فرستاده خدا
🌟👈 حضرت محمد صلی الله علیه وآله
🕋 ۲. نام پدر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 عبدالله
🕋 ۳. نام مادر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 آمنه
🕋 ۴. پیامبراکرم در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 مکه
🕋 ۵. سفر فضایی پیامبر اکرم ( ص )
🌟👈 معراج
🕋 ۶. حضرت محمد ، در چند سالگی ، پیامبر شدند ؟!
🌟👈 در ۴۰ سالگی
📚 داستان پیمان یاری
🌟 مردی که أهل حجاز بود ، به مکه آمد
🌟 و مالی را به عاص بن وائل ، فروخت
🌟 اما عاص ، پولش را نداد و رفت
🌟 مرد حجازی دنبالش دوید
🌟 و بهش گفت :
🌷 پس پول من چی میشه ؟!
🌟 اما عاص بدجنس ، جوابش رو نداد
🌟 عاص داخل خونه میشه
🌟 و محکم در و می بنده
🌟 مرد حجازی ، درو می زند و می گوید :
🌷 آقا من اینجا غریبم و کسی رو ندارم
🌷 پولی هم ندارم تا به شهرم برگردم
🌷 یا کالای منو بده یا پولمو
🌟 عاص بن وائل ، با اخم و بداخلاقی ،
🌟 و با عصبانیت ، در را باز کرد
🌟 و او را از خانه اش بیرون کرد
🌟 و پولش را نداد و سرش داد زد
🌟 و به دروغ گفت :
😡 تو هیچ کالایی به من ندادی ،
😡 از اینجا برو
🌟 مرد حجازی ،
🌟 پیش بزرگترها و شیوخ قریش رفت
🌟 و از آنها خواهش کرد
🌟 تا کمکش کنند .
🌟 ولی اونا تحویلش نگرفتند ،
🌟 و جوابشو ندادند
🌟 و حاضر به گرفتن حق او نشدند .
🌟 مرد حجازی ،
🌟 وقتی دید کسی کمکش نمی کنه
🌟 و از اون طرف مالش رو دزدیدند
🌟 و پولی نداشت تا بوسیله آن ،
🌟 به شهر و خانه خود برگردد ؛
🌟 دلش شکست
🌟 و با ناراحتی ،
🌟 بالای کوه ابی قبیس رفت .
🌟 چون از بالای کوه ابی قبیس ،
🌟 شهر مکه و خانه خدا ،
🌟 راحت تر دیده می شد .
🌟 مرد حجازی ، اول به آسمان نگاه کرد
🌟 بعد به خانه خدا نگاه کرد
🌟 اشک در چشمانش جمع شد
🌟 و با ناراحتی فریادمظلومانه ای زد
🌟 و با صدای بلند ،
🌟 از مردم مکه ، کمک خواست .
🌟 زبیر ( عموی پیامبر ) ،
🌟 با شنیدن صدای مظلومانه آن غریبه ،
🌟 بی معطلی ، از جا بلند شد .
🌟 و همراه حضرت محمد ( ص) ،
🌟 که آن زمان ۲۰ ساله بودند ؛
👈 به سراغ صاحب صدا رفتند .
🌟 وقتی پیداش کردند ؛
🌟 او را دلداری دادند و گفتند :
🌹 چی شده مرد ؟! مشکلت چیه ؟!
🌟 مرد حجازی با ناراحتی گفت :
🌷 یه آقایی به نام عاص پسر وائل ،
🌷 کالایی از من خرید ؛
🌷 ولی پولمو نمیده .
🌟 زبیر ، دست آن کرد را گرفت
🌟 و به خانه خود برد
🌟 و پذیرایی مفصلی از او کرد
🌟 سپس پیش بزرگان قبائل رفت ،
🌟 و از آنان خواهش کرد
🌟 تا در یاری به مظلومان
🌟 و گرفتن حق آنان ، کمکش کنند .
🌟 زبیر موفق شد چندتا از قبایل را ،
🌟 باخود همراه کند .
🌟 سپس همگی ، در خانه عبدالله پسر جدعان ، جمع شدند ؛
🌟 و در آنجا , پیمانی به نام "حلف_الفضول" نوشتند ،
🌟 و دستهای خود را ،
🌟 به نشانه تعهد در برابر پیمان ،
🌟 در آب زمزم فرو بردند و گفتند :
🌹 نباید به هیچ شخص غریب یا آشنایی ، ستم شود ؛
🌹 و باید حق مظلوم را از ظالم بگیریم !
🌹 و از ایجاد بی نظمی ، اغتشاش ، فساد و دزدی ، جلوگیری کنیم .
🌹 و با هم دربرابر دشمنان مقاومت کنیم و از خانه کعبه حمایت کنیم و...
🌟 بعد از بستن پیمان ،
🌟 با هم دیگه پیش عاص رفتند ،
🌟 و پول مرد حجازی را ، از او گرفتند
🌟 و به صاحبش دادند .
🌟 مرد حجازی هم ، خیلی تشکر کرد
🌟 و براشون دعای خیر نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : امام زمان عجل الله فرجه
🕋 ۱. آخرین امام ❓
🌟👈 امام مهدی عجل الله فرجه
🕋 ۲. نام پدر امام زمان ( عج )
🌟👈 امام حسن عسکری علیه السلام
🕋 ۳. نام مادر امام زمان ( عج )
🌟👈 حضرت نرجس
🕋 ۴. امام زمان در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 سامرا
🕋 ۵. سفر پنهانی امام زمان عج
🌟👈 غیبت
🕋 ۶. امام زمان عج ، در چند سالگی ، امام شدند ؟!
🌟👈 در ۵ سالگی
🕋 ۷. روز ولادت امام زمان ؟!
🌟👈 نیمه شعبان
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌸 داستان بلال حبشی 🌸
🌟 بلال حبشی ، كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛ يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) و اذان گوی حضرت بود .
🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ، او را مورد شكنجههای سخت ، آن هم در زير آفتاب گرم ، قرار می دادند ؛
🌟 و از او می خواستند كه دست از خداپرستی و ايمان به خدا بردارد .
🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ، مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ...
👈 يعنی من فقط خدای احد و يكتا را ميپرستم و از بت پرستی شما بيزارم .
🌟 آنها فكر می كردند ؛
🌟 كه با شكنجههای زيادتر ،
🌟 او دست از ايمان خود برمی دارد .
🌟 ولی بلال ، با نفسهای ضعيف خود ،
🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ،
🌟 خدا را به يگانگی می خواند .
🌟 و بنی اميه را نااميد می كرد .
Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com (2).mp3
6.14M
🌷 لالایی مهدوی ( امام زمان عج )
🌷 ویژه کودکان
🌷 این آهنگ زیبا را ،
🌷 یکی از اعضای خوب کانال ،
🌷 برای ما فرستادند .
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌟✨ داستان جعفر طيّار ✨🌟
🌷 جعفر طيّار ، فرزند ابوطالب ، برادر امام علی علیه السلام و از دوستان خوب و با وفای حضرت محمد ص بود .
🌷 زندگی جعفر ، مثل نور ، روشن بود
🌷 همیشه در حال انجام کارهای خوب و اعمال شايسته بود .
🌷 نمازش رو همیشه ، اول وقت و به جماعت می خوند .
🌷 به پدر و مادرش ، خیلی احترام میذاشت .
🌷 جعفر ، همان اوایل که پیامبر ، تبلیغ خود را شروع کرد ، مسلمان شد .
🌷 پيامبر ، اونو خيلی دوست داشت و به او فرمود :
🌹 ای جعفر ! تو از جهت خلقت و اخلاق شبيه منی .
🌷 جعفر نيز همیشه به پیامبر می گفت :
🌹 ما نبوت و پیامبری تو را قبول كرديم . آنچه را كه از سوی خدا به تو وحی شده است را می پذيريم . آنچه را كه خدا ، بر ما حرام كرده است ؛ بر خويش حرام می نماييم و آنچه را حلال كرده است ؛ حلال می شماريم .
( در اینجا مربیان عزیز ، چند نمونه از حلالها و حرام های خدا را ، برای بچه ها ذکر کنند . )
🌷 جعفر ، مرد پاک و شجاعی بود
🌷 و در جنگها ، قهرمانانه با دشمنان اسلام می جنگید .
🌷 و از کسی نمی ترسید به جز خدا .
🌷 در یکی از جنگها ، با قدرت مبارزه کرد ، اما آدمای بد ، او را محاصره کردند و ناگهان از پشت ، دستاش رو قطع کردند
🌷 و اونو مظلومانه به شهادت رساندند .
🌷 وقتی خبر شهادت جعفر و قطع شدن دستاش رو به پيامبر دادند ؛
🌷 حضرت گريه كرد و فرمود :
🌹 خداوند در عوض دو دستان بريده او ، دو بال بهش خواهد داد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند .
🌷 به خاطر همین ؛ به جعفر طيّار ، معروف شد .