🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : امام زمان عجل الله فرجه
🕋 ۱. آخرین امام ❓
🌟👈 امام مهدی عجل الله فرجه
🕋 ۲. نام پدر امام زمان ( عج )
🌟👈 امام حسن عسکری علیه السلام
🕋 ۳. نام مادر امام زمان ( عج )
🌟👈 حضرت نرجس
🕋 ۴. امام زمان در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 سامرا
🕋 ۵. سفر پنهانی امام زمان عج
🌟👈 غیبت
🕋 ۶. امام زمان عج ، در چند سالگی ، امام شدند ؟!
🌟👈 در ۵ سالگی
🕋 ۷. روز ولادت امام زمان ؟!
🌟👈 نیمه شعبان
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌸 داستان بلال حبشی 🌸
🌟 بلال حبشی ، كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛ يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) و اذان گوی حضرت بود .
🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ، او را مورد شكنجههای سخت ، آن هم در زير آفتاب گرم ، قرار می دادند ؛
🌟 و از او می خواستند كه دست از خداپرستی و ايمان به خدا بردارد .
🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ، مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ...
👈 يعنی من فقط خدای احد و يكتا را ميپرستم و از بت پرستی شما بيزارم .
🌟 آنها فكر می كردند ؛
🌟 كه با شكنجههای زيادتر ،
🌟 او دست از ايمان خود برمی دارد .
🌟 ولی بلال ، با نفسهای ضعيف خود ،
🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ،
🌟 خدا را به يگانگی می خواند .
🌟 و بنی اميه را نااميد می كرد .
Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com (2).mp3
6.14M
🌷 لالایی مهدوی ( امام زمان عج )
🌷 ویژه کودکان
🌷 این آهنگ زیبا را ،
🌷 یکی از اعضای خوب کانال ،
🌷 برای ما فرستادند .
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌟✨ داستان جعفر طيّار ✨🌟
🌷 جعفر طيّار ، فرزند ابوطالب ، برادر امام علی علیه السلام و از دوستان خوب و با وفای حضرت محمد ص بود .
🌷 زندگی جعفر ، مثل نور ، روشن بود
🌷 همیشه در حال انجام کارهای خوب و اعمال شايسته بود .
🌷 نمازش رو همیشه ، اول وقت و به جماعت می خوند .
🌷 به پدر و مادرش ، خیلی احترام میذاشت .
🌷 جعفر ، همان اوایل که پیامبر ، تبلیغ خود را شروع کرد ، مسلمان شد .
🌷 پيامبر ، اونو خيلی دوست داشت و به او فرمود :
🌹 ای جعفر ! تو از جهت خلقت و اخلاق شبيه منی .
🌷 جعفر نيز همیشه به پیامبر می گفت :
🌹 ما نبوت و پیامبری تو را قبول كرديم . آنچه را كه از سوی خدا به تو وحی شده است را می پذيريم . آنچه را كه خدا ، بر ما حرام كرده است ؛ بر خويش حرام می نماييم و آنچه را حلال كرده است ؛ حلال می شماريم .
( در اینجا مربیان عزیز ، چند نمونه از حلالها و حرام های خدا را ، برای بچه ها ذکر کنند . )
🌷 جعفر ، مرد پاک و شجاعی بود
🌷 و در جنگها ، قهرمانانه با دشمنان اسلام می جنگید .
🌷 و از کسی نمی ترسید به جز خدا .
🌷 در یکی از جنگها ، با قدرت مبارزه کرد ، اما آدمای بد ، او را محاصره کردند و ناگهان از پشت ، دستاش رو قطع کردند
🌷 و اونو مظلومانه به شهادت رساندند .
🌷 وقتی خبر شهادت جعفر و قطع شدن دستاش رو به پيامبر دادند ؛
🌷 حضرت گريه كرد و فرمود :
🌹 خداوند در عوض دو دستان بريده او ، دو بال بهش خواهد داد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند .
🌷 به خاطر همین ؛ به جعفر طيّار ، معروف شد .
🌷 طرح درس :
👈 داستان ولادت امام عسکری علیه السلام 😍
🌷 قسمت اول
🌟 سال ۲۳۲ هجری بود
🌟 و از ماه ربیع الثانی ، هشت روز گذشته بود .
🌟 در یکی از خانه های مدینه ، پدر و مادری منتظر تولد فرزند خود بودند .
🌟 آن پدر، بهترین پدر دنیاست و نامش امام هادی علیه السلام بود .
🌟 و آن مادر ، زنی دانشمند ، پاک ، باحیا ، با حجاب و با خدا بود ؛ به نام حُدَیثه .
🌟 ناگهان ، صدای نوزادی در خانه کوچک امام علی نقی ، امام هادی علیه السلام ، بلند شد .
🌟 بله بچه ها ، امام یازدهم ما ، به دنیا اومد و دنیا را با وجودش ، روشن کرد .
🌟 شکوفه لبخند ، روی لبان پدر و مادرش نشست و نام او را ، حسن گذاشتند .
🌟 بنابراین ، نام یازدهمین امام ما ، مثل نام امام دوم ، یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام شد .
🌟 اون روز ، آسمون به زمین تبریک می گفت و زمین به خودش افتخار می کرد .
🌟 فرشته ها ، بال هاشون رو باز کرده بودند و دور تا دور زمین می گشتند .
🌟 همه خوشحال بودند و تولد این نوزاد رو به همدیگه تبریک می گفتند .
🌟 وقتی امام عسکری بزرگ شد
🌟 آدمهای بد ، پدرش امام هادی را شهید کردند و خودش بعد از پدرش امام شد .
🌟 آدمای بد و شیطان ها ، وقتی دیدند ، همه بچه ها ، امام عسکری را دوست دارند ؛ حسودی کردند و به خانه امام حسن عسکری حمله کردند ؛
🌟 و امام عسکری را دستگیر کردند ؛
🌟 و او را در پادگان و منطقه نظامی و ارتشی ، زندانی کردند .
🌟 به خاطر همین ، به او عسکری گفتند .
🌟 بعدها ، امام حسن عسکری علیه السلام ، پسری زیبا به دنیا آورد و نام او را مهدی گذاشت .
🌟 بله بچه ها ، امام حسن عسکری ، پدر بزرگوار امام زمان علیه السلام ، مهدی موعود (عج) هستند .
🌸🌟✨ معمای مذهبی ✨🌟🌸
🌟 طرح درس : امام عسکری 🌟
🌸🌟✨ قسمت دوم ✨🌟🌸
🌹 نام پدر امام عسکری علیه السلام
👈 امام هادی علیه السلام
🌹 نام مادر امام عسکری علیه السلام
👈 حُدَیثه
🌹 سال تولد امام عسکری علیه السلام
👈 ۲۳۲ هجری
🌹 روز و ماه تولد امام عسکری
👈 روز هشتم از ماه ربیع الثانی
🌹 همسر امام عسکری علیه السلام
👈 حضرت نرگس
🌹 تنها فرزند امام عسکری علیه السلام
👈 امام مهدی ( امام زمان علیه السلام )
🌹 نام امام عسکری ، مثل نام کدام امام است ؟!
👈 امام حسن مجتبی علیه السلام
🌹 کدام امام ، به دومین حسن معروف است ؟!
👈 امام عسکری علیه علیه السلام
🌷 #معما #چیستان #امام_عسکری
┈••❈✾🌷 طرح درس 🌷✾❈••┈
🌸 موضوع :
👈 وظایف فرزندان نسبت به والدین
👈 و احترام به والدین
🌸 قسمت سوم : داستان
🌟 قهرمان قصه ی امروزِ ما ،
👈 مردی به نام " اویس قرنی" است .
🌟 اویس ، شتربان بود ؛ یعنی چند تا شتر داشت که برای حمل بارهای مردم ، آنها را کرایه می داد و با پولی که می گرفت زندگی خود و مادرش را می گذراند .
🌟 اویس در یمن زندگی می کرد .
🌟 یک روز ، که خیلی دلش برای پیامبر تنگ شده بود ؛
🌟 از مادرش اجازه خواست ، که به مدینه برود و پیامبر را زیارت کند .
🌟 مادرش گفت : اشکالی ندارد ولی به شرط این که بیشتر از نصف روز در مدینه نمانی و قبل از غروب آفتاب بازگردی .
🌟 اویس با خوشحالی گفت :
🌷 چشم مامان خوبم ، الهی قربونت برم ، قول میدم زود برگردم .
🌟 بعد هم کمی غذا برداشت و به سرعت سوار شتر شد و به طرف مدینه به راه افتاد .
🌟 به مدینه که رسید نزدیک ظهر شده بود .
🌟 به طرف خانه ی پیامبر (ص) رفت ،
🌟 با ذوق و شوق زیاد ، در خانه پیامبر را کوبید و منتظر ماند تا زودتر در را باز کنند و پیامبر را ببیند .
🌟 در باز شد و خدمتکار بیرون آمد و گفت : بله بفرمائید ؟!
🌟 اویس با اشتیاق گفت :
🌷 آمدم پیامبر را ببینم
🌟 خادم گفت : پیامبر در خانه نیستند و تا یکی دو ساعت دیگر ، بر می گردد .
🌟 اویس در اتاق پیامبر نشست
🌟 و منتظر آمدن پیامبر شد
🌟 ولی هر قدر صبر کرد ، پیامبر نیامد .
🌟 کم کم ، داشت دیر می شد .
🌟 اویس خیلی دلش می خواست بماند و پیامبر را ببیند ؛ ولی به احترام قولی که به مادرش داده بود ، بلند شد و بدون اینکه به خواسته اش یعنی ملاقات پیامبر برسد ، به طرف یمن حرکت کرد .
🌟 هوا تقریباً تاریک شده بود که پیامبر به منزل رسیدند .
🌟 تا وارد خانه شدند نگاهی به اطراف کرده و گفتند :
🌹 این نور کیست که در این خانه تابیده و آن را روشن کرده است ؟
🌟 خدمتکار ، ماجرای اویس را گفت .
🌟 سپس پیامبر فرمودند :
🌹 آری ! درست است ! او برادر ما اویس بوده که نور خود را در این خانه برای ما هدیه گذاشته است و به خاطر احترام به حرف مادرش ، بدون اینکه ما را ببیند به یمن است ! چقدر من دوست دارم تو را ببینم ای اویس !»
📚 #داستان ها و پندها ، ج ۱ ص ۱۴۷