🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت هفتم 🌹🌹
🇮🇷 خداوند گفت :
✨ من از این انسان
✨ و بحث جانشین شدنش در زمین ،
✨ اسراری می دانم که شما نمی دانید .
✨ و به زودی شما را از آنها آگاه می کنم .
🇮🇷 خداوند به فرشتگان دستور داد
🇮🇷 تا از همه جای زمین خاک بیاورند .
🇮🇷 هر کدام از فرشته ها ،
👈 به سویی پرواز کردند .
🇮🇷 یکی به مکه رفت .
👈 و از خاک کعبه ، برای خدا ، خاک آورد
🇮🇷 یکی از بیت المقدس خاک آورد
🇮🇷 یکی از یمن ، یکی از مصر ،
🇮🇷 و دیگر فرشتگان نیز ،
👈 از حجاز و شرق و غرب ، خاک آوردند .
🇮🇷 سپس دستور داد
🇮🇷 تا شبنمی از درختان بهشتی بیاورند .
🇮🇷 و از آن شبنم به عنوان آب ،
👈 روی خاکها ریختند .
🇮🇷 خاکها ، به صورت گِل در آمد .
🇮🇷 و با مشت و مالی زیاد ، چسبنده شد .
🇮🇷 خداوند با آن گِل ،
🇮🇷 صورت هیئت انسان کاملی ،
👈 به وجود آورد .
🇮🇷 سر انسان ، از خاک کعبه ،
🇮🇷 قلب و سینه او ، از خاک بیت المقدس ،
🇮🇷 پاهای او ، از خاک یمن ،
🇮🇷 دستهایش ، از خاک مصر ،
🇮🇷 و قدمین او نیز ، از خاک حجاز ،
🇮🇷 دست راست او ، از خاک شرق ،
🇮🇷 و دست چپ انسان نیز ، از خاک مغرب ،
👈 درست شده است .
🇮🇷 سپس خداوند از روح خود ، در او دمید
🇮🇷 مدتی بعد از دمیده شدن روح ،
🇮🇷 آدم از جابرخاست و با شتاب بلند شد .
🇮🇷 سپس نوری به طرف آدم فرستاد
🇮🇷 که باعث شد
👈 اعضا و جوارحش حرکت کنند .
🇮🇷 سپس نور دیگری فرستاد .
🇮🇷 که موجب فعال شدن قلب ، بینائی ،
🇮🇷 شنوائی ، ادراکهای حسی ، فکری ، عقلی
👈 و درک و شعور باطنی آدم گردید .
📚 داستان کوتاه پیامبر اکرم ص ✨
🌟 خدا بود و هست و خواهد بود
🌟 و غیر از خدا ، هیچ کس نبود
🌟 در مکه ، مردی پاک و زیبا بود ، به نام عبداللّه ، که با دختری با حیا و با حجاب ، به نام آمنه ازدواج کرد .
🌟 پس از مدتی ، یک پسر زیبا به دنیا آوردند و نام او را محمد گذاشتند .
🌟 حضرت محمد ، در مکه به دنیا آمد .
🌟 پدرش عبدالله ، پیش از ولادتش درگذشت .
🌟 شش ساله که شد ؛ مادرش آمنه نیز از دنیا رفت .
🌟 تا هشت سالگى ، پیش پدربزرگش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ پدربزرگ ، عمویش ابوطالب ( پدر امام علی ) ، او را به خانه خود برد .
🌟 بیشتر کودکانِ هم سن و سالش ، لباس کثیف و موهایى نامرتب و بدنی بدبو داشتند ؛ اما حضرت محمد مثل بزرگترها ، موهایش را مرتّب می کرد و سر و صورتِ خود را ، تمیز نگه می داشت .
🌟 حضرت محمد ، به خوراکى حریص نبود ؛ و با عجله و تند تند ، غذا نمی خورند .
🌟 در همه احوال ، متانت ، سنگینی و وقار ، از خود نشان مى داد .
🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ، هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ، ناله نمی زد .
🌟 ایشون دروغ نمی گفت ؛ و کار زشت و ناشایست انجام نمی داد و خنده بلند و بی جا نمی کرد .
🌟 در بیست و پنج سالگی ، با حضرت خدیجه ، دختر خویلد ازدواج کرد .
🌟 در میان مردم مکّه ، به امانتدارى و صداقت مشهور بود تا آنجا که همه ، او را محمّد امین می خواندند .
🌟 حضرت محمد ، پاک و درستکار بود
🌟 اهل شرک و بت پرستى نبود
🌟 به دنیا بى اعتنا بود
🌟 آن حضرت در چهل سالگى ، به پیامبرى انتخاب شدند و تا سه سال ، مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می نمود .
🌟 پس از این مدّت ، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بت پرستى را به گوشِ مردم رساند .
🌟 از همین جا بود که بزرگان قریش ، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند .
🌟 پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه ، ناچارا ، به مدینه هجرت نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : پیامبر اکرم ( ص )
🕋 ۱. آخرین پیامبر و فرستاده خدا
🌟👈 حضرت محمد صلی الله علیه وآله
🕋 ۲. نام پدر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 عبدالله
🕋 ۳. نام مادر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 آمنه
🕋 ۴. پیامبراکرم در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 مکه
🕋 ۵. سفر فضایی پیامبر اکرم ( ص )
🌟👈 معراج
🕋 ۶. حضرت محمد ، در چند سالگی ، پیامبر شدند ؟!
🌟👈 در ۴۰ سالگی
📚 داستان پیمان یاری
🌟 مردی که أهل حجاز بود ، به مکه آمد
🌟 و مالی را به عاص بن وائل ، فروخت
🌟 اما عاص ، پولش را نداد و رفت
🌟 مرد حجازی دنبالش دوید
🌟 و بهش گفت :
🌷 پس پول من چی میشه ؟!
🌟 اما عاص بدجنس ، جوابش رو نداد
🌟 عاص داخل خونه میشه
🌟 و محکم در و می بنده
🌟 مرد حجازی ، درو می زند و می گوید :
🌷 آقا من اینجا غریبم و کسی رو ندارم
🌷 پولی هم ندارم تا به شهرم برگردم
🌷 یا کالای منو بده یا پولمو
🌟 عاص بن وائل ، با اخم و بداخلاقی ،
🌟 و با عصبانیت ، در را باز کرد
🌟 و او را از خانه اش بیرون کرد
🌟 و پولش را نداد و سرش داد زد
🌟 و به دروغ گفت :
😡 تو هیچ کالایی به من ندادی ،
😡 از اینجا برو
🌟 مرد حجازی ،
🌟 پیش بزرگترها و شیوخ قریش رفت
🌟 و از آنها خواهش کرد
🌟 تا کمکش کنند .
🌟 ولی اونا تحویلش نگرفتند ،
🌟 و جوابشو ندادند
🌟 و حاضر به گرفتن حق او نشدند .
🌟 مرد حجازی ،
🌟 وقتی دید کسی کمکش نمی کنه
🌟 و از اون طرف مالش رو دزدیدند
🌟 و پولی نداشت تا بوسیله آن ،
🌟 به شهر و خانه خود برگردد ؛
🌟 دلش شکست
🌟 و با ناراحتی ،
🌟 بالای کوه ابی قبیس رفت .
🌟 چون از بالای کوه ابی قبیس ،
🌟 شهر مکه و خانه خدا ،
🌟 راحت تر دیده می شد .
🌟 مرد حجازی ، اول به آسمان نگاه کرد
🌟 بعد به خانه خدا نگاه کرد
🌟 اشک در چشمانش جمع شد
🌟 و با ناراحتی فریادمظلومانه ای زد
🌟 و با صدای بلند ،
🌟 از مردم مکه ، کمک خواست .
🌟 زبیر ( عموی پیامبر ) ،
🌟 با شنیدن صدای مظلومانه آن غریبه ،
🌟 بی معطلی ، از جا بلند شد .
🌟 و همراه حضرت محمد ( ص) ،
🌟 که آن زمان ۲۰ ساله بودند ؛
👈 به سراغ صاحب صدا رفتند .
🌟 وقتی پیداش کردند ؛
🌟 او را دلداری دادند و گفتند :
🌹 چی شده مرد ؟! مشکلت چیه ؟!
🌟 مرد حجازی با ناراحتی گفت :
🌷 یه آقایی به نام عاص پسر وائل ،
🌷 کالایی از من خرید ؛
🌷 ولی پولمو نمیده .
🌟 زبیر ، دست آن کرد را گرفت
🌟 و به خانه خود برد
🌟 و پذیرایی مفصلی از او کرد
🌟 سپس پیش بزرگان قبائل رفت ،
🌟 و از آنان خواهش کرد
🌟 تا در یاری به مظلومان
🌟 و گرفتن حق آنان ، کمکش کنند .
🌟 زبیر موفق شد چندتا از قبایل را ،
🌟 باخود همراه کند .
🌟 سپس همگی ، در خانه عبدالله پسر جدعان ، جمع شدند ؛
🌟 و در آنجا , پیمانی به نام "حلف_الفضول" نوشتند ،
🌟 و دستهای خود را ،
🌟 به نشانه تعهد در برابر پیمان ،
🌟 در آب زمزم فرو بردند و گفتند :
🌹 نباید به هیچ شخص غریب یا آشنایی ، ستم شود ؛
🌹 و باید حق مظلوم را از ظالم بگیریم !
🌹 و از ایجاد بی نظمی ، اغتشاش ، فساد و دزدی ، جلوگیری کنیم .
🌹 و با هم دربرابر دشمنان مقاومت کنیم و از خانه کعبه حمایت کنیم و...
🌟 بعد از بستن پیمان ،
🌟 با هم دیگه پیش عاص رفتند ،
🌟 و پول مرد حجازی را ، از او گرفتند
🌟 و به صاحبش دادند .
🌟 مرد حجازی هم ، خیلی تشکر کرد
🌟 و براشون دعای خیر نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : امام زمان عجل الله فرجه
🕋 ۱. آخرین امام ❓
🌟👈 امام مهدی عجل الله فرجه
🕋 ۲. نام پدر امام زمان ( عج )
🌟👈 امام حسن عسکری علیه السلام
🕋 ۳. نام مادر امام زمان ( عج )
🌟👈 حضرت نرجس
🕋 ۴. امام زمان در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 سامرا
🕋 ۵. سفر پنهانی امام زمان عج
🌟👈 غیبت
🕋 ۶. امام زمان عج ، در چند سالگی ، امام شدند ؟!
🌟👈 در ۵ سالگی
🕋 ۷. روز ولادت امام زمان ؟!
🌟👈 نیمه شعبان
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌸 داستان بلال حبشی 🌸
🌟 بلال حبشی ، كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛ يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) و اذان گوی حضرت بود .
🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ، او را مورد شكنجههای سخت ، آن هم در زير آفتاب گرم ، قرار می دادند ؛
🌟 و از او می خواستند كه دست از خداپرستی و ايمان به خدا بردارد .
🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ، مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ...
👈 يعنی من فقط خدای احد و يكتا را ميپرستم و از بت پرستی شما بيزارم .
🌟 آنها فكر می كردند ؛
🌟 كه با شكنجههای زيادتر ،
🌟 او دست از ايمان خود برمی دارد .
🌟 ولی بلال ، با نفسهای ضعيف خود ،
🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ،
🌟 خدا را به يگانگی می خواند .
🌟 و بنی اميه را نااميد می كرد .
Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com (2).mp3
6.14M
🌷 لالایی مهدوی ( امام زمان عج )
🌷 ویژه کودکان
🌷 این آهنگ زیبا را ،
🌷 یکی از اعضای خوب کانال ،
🌷 برای ما فرستادند .
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌟✨ داستان جعفر طيّار ✨🌟
🌷 جعفر طيّار ، فرزند ابوطالب ، برادر امام علی علیه السلام و از دوستان خوب و با وفای حضرت محمد ص بود .
🌷 زندگی جعفر ، مثل نور ، روشن بود
🌷 همیشه در حال انجام کارهای خوب و اعمال شايسته بود .
🌷 نمازش رو همیشه ، اول وقت و به جماعت می خوند .
🌷 به پدر و مادرش ، خیلی احترام میذاشت .
🌷 جعفر ، همان اوایل که پیامبر ، تبلیغ خود را شروع کرد ، مسلمان شد .
🌷 پيامبر ، اونو خيلی دوست داشت و به او فرمود :
🌹 ای جعفر ! تو از جهت خلقت و اخلاق شبيه منی .
🌷 جعفر نيز همیشه به پیامبر می گفت :
🌹 ما نبوت و پیامبری تو را قبول كرديم . آنچه را كه از سوی خدا به تو وحی شده است را می پذيريم . آنچه را كه خدا ، بر ما حرام كرده است ؛ بر خويش حرام می نماييم و آنچه را حلال كرده است ؛ حلال می شماريم .
( در اینجا مربیان عزیز ، چند نمونه از حلالها و حرام های خدا را ، برای بچه ها ذکر کنند . )
🌷 جعفر ، مرد پاک و شجاعی بود
🌷 و در جنگها ، قهرمانانه با دشمنان اسلام می جنگید .
🌷 و از کسی نمی ترسید به جز خدا .
🌷 در یکی از جنگها ، با قدرت مبارزه کرد ، اما آدمای بد ، او را محاصره کردند و ناگهان از پشت ، دستاش رو قطع کردند
🌷 و اونو مظلومانه به شهادت رساندند .
🌷 وقتی خبر شهادت جعفر و قطع شدن دستاش رو به پيامبر دادند ؛
🌷 حضرت گريه كرد و فرمود :
🌹 خداوند در عوض دو دستان بريده او ، دو بال بهش خواهد داد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند .
🌷 به خاطر همین ؛ به جعفر طيّار ، معروف شد .