eitaa logo
خاطرات کجور
46 دنبال‌کننده
483 عکس
452 ویدیو
6 فایل
همه چیز از همه جا .یاد دهه ۶۰ بخیر پیام به مدیر کانال👇👇 tebe_islami_irani
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان پیمان یاری 🌟 مردی که أهل حجاز بود ، به مکه آمد 🌟 و مالی را به عاص بن وائل ، فروخت 🌟 اما عاص ، پولش را نداد و رفت 🌟 مرد حجازی دنبالش دوید 🌟 و بهش گفت : 🌷 پس پول من چی میشه ؟! 🌟 اما عاص بدجنس ، جوابش رو نداد 🌟 عاص داخل خونه میشه 🌟 و محکم در و می بنده 🌟 مرد حجازی ، درو می زند و می گوید : 🌷 آقا من اینجا غریبم و کسی رو ندارم 🌷 پولی هم ندارم تا به شهرم برگردم 🌷 یا کالای منو بده یا پولمو 🌟 عاص بن وائل ، با اخم و بداخلاقی ، 🌟 و با عصبانیت ، در را باز کرد 🌟 و او را از خانه اش بیرون کرد 🌟 و پولش را نداد و سرش داد زد 🌟 و به دروغ گفت : 😡 تو هیچ کالایی به من ندادی ، 😡 از اینجا برو 🌟 مرد حجازی ، 🌟 پیش بزرگترها و شیوخ قریش رفت 🌟 و از آنها خواهش کرد 🌟 تا کمکش کنند . 🌟 ولی اونا تحویلش نگرفتند ، 🌟 و جوابشو ندادند 🌟 و حاضر به گرفتن حق او نشدند . 🌟 مرد حجازی ، 🌟 وقتی دید کسی کمکش نمی کنه 🌟 و از اون طرف مالش رو دزدیدند 🌟 و پولی نداشت تا بوسیله آن ، 🌟 به شهر و خانه خود برگردد ؛ 🌟 دلش شکست 🌟 و با ناراحتی ، 🌟 بالای کوه ابی قبیس رفت . 🌟 چون از بالای کوه ابی قبیس ، 🌟 شهر مکه و خانه خدا ، 🌟 راحت تر دیده می شد . 🌟 مرد حجازی ، اول به آسمان نگاه کرد 🌟 بعد به خانه خدا نگاه کرد 🌟 اشک در چشمانش جمع شد 🌟 و با ناراحتی فریادمظلومانه ای زد 🌟 و با صدای بلند ، 🌟 از مردم مکه ، کمک خواست . 🌟 زبیر ( عموی پیامبر ) ، 🌟 با شنیدن صدای مظلومانه آن غریبه ، 🌟 بی معطلی ، از جا بلند شد . 🌟 و همراه حضرت محمد ( ص) ، 🌟 که آن زمان ۲۰ ساله بودند ؛ 👈 به سراغ صاحب صدا رفتند . 🌟 وقتی پیداش کردند ؛ 🌟 او را دلداری دادند و گفتند : 🌹 چی شده مرد ؟! مشکلت چیه ؟! 🌟 مرد حجازی با ناراحتی گفت : 🌷 یه آقایی به نام عاص پسر وائل ، 🌷 کالایی از من خرید ؛ 🌷 ولی پولمو نمیده . 🌟 زبیر ، دست آن کرد را گرفت 🌟 و به خانه خود برد 🌟 و پذیرایی مفصلی از او کرد 🌟 سپس پیش بزرگان قبائل رفت ، 🌟 و از آنان خواهش کرد 🌟 تا در یاری به مظلومان 🌟 و گرفتن حق آنان ، کمکش کنند . 🌟 زبیر موفق شد چندتا از قبایل را ، 🌟 باخود همراه کند . 🌟 سپس همگی ، در خانه عبدالله پسر جدعان ، جمع شدند ؛ 🌟 و در آنجا , پیمانی به نام "حلف_الفضول" نوشتند ، 🌟 و دستهای خود را ، 🌟 به نشانه تعهد در برابر پیمان ، 🌟 در آب زمزم فرو بردند و گفتند : 🌹 نباید به هیچ شخص غریب یا آشنایی ، ستم شود ؛ 🌹 و باید حق مظلوم را از ظالم بگیریم ! 🌹 و از ایجاد بی نظمی ، اغتشاش ، فساد و دزدی ، جلوگیری کنیم . 🌹 و با هم دربرابر دشمنان مقاومت کنیم و از خانه کعبه حمایت کنیم و... 🌟 بعد از بستن پیمان ، 🌟 با هم دیگه پیش عاص رفتند ، 🌟 و پول مرد حجازی را ، از او گرفتند 🌟 و به صاحبش دادند . 🌟 مرد حجازی هم ، خیلی تشکر کرد 🌟 و براشون دعای خیر نمود .
🌸 معمای مذهبی 🌸 موضوع : امام زمان عجل الله فرجه 🕋 ۱. آخرین امام ❓ 🌟👈 امام مهدی عجل الله فرجه 🕋 ۲. نام پدر امام زمان ( عج ) 🌟👈 امام حسن عسکری علیه السلام 🕋 ۳. نام مادر امام زمان ( عج ) 🌟👈 حضرت نرجس 🕋 ۴. امام زمان در کجا به دنیا آمدند ؟ 🌟👈 سامرا 🕋 ۵. سفر پنهانی امام زمان عج 🌟👈 غیبت 🕋 ۶. امام زمان عج ، در چند سالگی ، امام شدند ؟! 🌟👈 در ۵ سالگی 🕋 ۷. روز ولادت امام زمان ؟! 🌟👈 نیمه شعبان
🌷✨ چیستان و معمای مذهبی ✨🌷 🕋 آن چیست که قفل آسمانهاست❓ 👈 شرک 🕋 آن چیست که کلید آسمانهاست❓ 👈 شهادتین ( اشهد أن لا اله الله و اشهد أن محمداً رسول الله )  🕋 آن چیست که کلید بهشت است❓ 👈 نماز  🕋 آن چیست که کلید نماز است❓ 👈 وضو 🕋 آن چیست که سلاح مؤمن است❓ 👈 دعا
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸 🌸 داستان بلال حبشی 🌸 🌟 بلال حبشی ، كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛ يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) و اذان گوی حضرت بود . 🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ، او را مورد شكنجه‌های سخت ، آن هم در زير آفتاب گرم ، قرار می ‌دادند ؛ 🌟 و از او می ‌خواستند كه دست از خداپرستی و ايمان به خدا بردارد . 🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ، مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ... 👈 يعنی من فقط خدای احد و يكتا را مي‌پرستم و از بت‌ پرستی شما بيزارم . 🌟 آن‌ها فكر می ‌كردند ؛ 🌟 كه با شكنجه‌های زيادتر ، 🌟 او دست از ايمان خود برمی ‌دارد . 🌟 ولی بلال ، با نفس‌های ضعيف خود ، 🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ، 🌟 خدا را به يگانگی می ‌خواند . 🌟 و بنی ‌اميه را نااميد می ‌كرد .
Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com (2).mp3
6.14M
🌷 لالایی مهدوی ( امام زمان عج ) 🌷 ویژه کودکان 🌷 این آهنگ زیبا را ، 🌷 یکی از اعضای خوب کانال ، 🌷 برای ما فرستادند .
🌸🌟✨ معمای قرآنی ✨🌟🌸 ☀️ سوره ای که همنام یکی از اوقات نماز است ؟! 👈 سوره عصر ☀️ كدام سوره ، به نام يک زن بهشتی است ؟ 👈 سوره مبارکه مريم ☀ آخرين سوره قرآن كريم ؟! 👈 سوره ناس ☀️ هرسوره‌ از چه چیزی تشکیل شده ؟! 👈 آیه ☀️ بزرگترین سوره قرآن کریم ؟! 👈 سوره بقره ☀️کوچکترین سوره قرآن کریم ؟! 👈 سوره کوثر
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸 🌟✨ داستان جعفر طيّار ✨🌟 🌷 جعفر طيّار ، فرزند ابوطالب ، برادر امام علی علیه السلام و از دوستان خوب و با وفای حضرت محمد ص بود . 🌷 زندگی جعفر ، مثل نور ، روشن بود 🌷 همیشه در حال انجام کارهای خوب و اعمال شايسته بود . 🌷 نمازش رو همیشه ، اول وقت و به جماعت می خوند . 🌷 به پدر و مادرش ، خیلی احترام میذاشت . 🌷 جعفر ، همان اوایل که پیامبر ، تبلیغ خود را شروع کرد ، مسلمان شد . 🌷 پيامبر ،‌ اونو خيلی دوست داشت و به او فرمود : 🌹 ای جعفر ! تو از جهت خلقت و اخلاق شبيه منی . 🌷 جعفر نيز همیشه به پیامبر می ‌گفت : 🌹 ما نبوت و پیامبری تو را قبول كرديم . آنچه را كه از سوی خدا به تو وحی شده است را می پذيريم . آنچه را كه خدا ، بر ما حرام كرده است ؛ بر خويش حرام می ‌نماييم و آنچه را حلال كرده است ؛ حلال می شماريم . ( در اینجا مربیان عزیز ، چند نمونه از حلالها و حرام های خدا را ، برای بچه ها ذکر کنند . ) 🌷 جعفر ، مرد پاک و شجاعی بود 🌷 و در جنگ‌ها ، قهرمانانه با دشمنان اسلام می جنگید . 🌷 و از کسی نمی ترسید به جز خدا . 🌷 در یکی از جنگها ، با قدرت مبارزه کرد ، اما آدمای بد ، او را محاصره کردند و ناگهان از پشت ، دستاش رو قطع کردند 🌷 و اونو مظلومانه به شهادت رساندند . 🌷 وقتی خبر شهادت جعفر و قطع شدن دستاش رو به پيامبر ‌دادند ؛ 🌷 حضرت گريه كرد و فرمود : 🌹 خداوند در عوض دو دستان بريده او ، دو بال بهش خواهد داد كه در بهشت با فرشتگان پرواز ‌كند . 🌷 به خاطر همین ؛ به جعفر طيّار ، معروف شد .
💠 چطور برای شب قدر آماده شویم؟ 👆👆👆 🤲 التماس دعا
🌷 چیستان و معمای مذهبی 🌷 🌸 آن چیست که جای رفتن است نه جای ماندن ؟ 👈 دنیا 🌸 آن چیست که سرمایه دین است ؟ 👈 قرآن کریم 🌸 آن چیست که بهار قرآن است ؟ 👈 ماه مبارک رمضان 🌸 آن چیست که ستون دین است ؟ 👈 نماز 🌸 آن چیست که سپر آتش جهنم است ؟ 👈 روزه
🌷 طرح درس : 👈 داستان ولادت امام عسکری علیه السلام 😍 🌷 قسمت اول 🌟 سال ۲۳۲ هجری بود 🌟 و از ماه ربیع الثانی ، هشت روز گذشته بود . 🌟 در یکی از خانه های مدینه ، پدر و مادری منتظر تولد فرزند خود بودند . 🌟 آن پدر، بهترین پدر دنیاست و نامش امام هادی علیه السلام بود . 🌟 و آن مادر ، زنی دانشمند ، پاک ، باحیا ، با حجاب و با خدا بود ؛ به نام حُدَیثه . 🌟 ناگهان ، صدای نوزادی در خانه کوچک امام علی نقی ، امام هادی علیه السلام ، بلند شد . 🌟 بله بچه ها ، امام یازدهم ما ، به دنیا اومد و دنیا را با وجودش ، روشن کرد . 🌟 شکوفه لبخند ، روی لبان پدر و مادرش نشست و نام او را ، حسن گذاشتند . 🌟 بنابراین ، نام یازدهمین امام ما ، مثل نام امام دوم ، یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام شد . 🌟 اون روز ، آسمون به زمین تبریک می گفت و زمین به خودش افتخار می کرد . 🌟 فرشته ها ، بال هاشون رو باز کرده بودند و دور تا دور زمین می گشتند . 🌟 همه خوشحال بودند و تولد این نوزاد رو به همدیگه تبریک می گفتند . 🌟 وقتی امام عسکری بزرگ شد 🌟 آدمهای بد ، پدرش امام هادی را شهید کردند و خودش بعد از پدرش امام شد . 🌟 آدمای بد و شیطان ها ، وقتی دیدند ، همه بچه ها ، امام عسکری را دوست دارند ؛ حسودی کردند و به خانه امام حسن عسکری حمله کردند ؛ 🌟 و امام عسکری را دستگیر کردند ؛ 🌟 و او را در پادگان و منطقه نظامی و ارتشی ، زندانی کردند . 🌟 به خاطر همین ، به او عسکری گفتند . 🌟 بعدها ، امام حسن عسکری علیه السلام ، پسری زیبا به دنیا آورد و نام او را مهدی گذاشت . 🌟 بله بچه ها ، امام حسن عسکری ، پدر بزرگوار امام زمان علیه السلام ، مهدی موعود (عج) هستند .
🌸🌟✨ معمای مذهبی ✨🌟🌸 🌟 طرح درس : امام عسکری 🌟 🌸🌟✨ قسمت دوم ✨🌟🌸 🌹 نام پدر امام عسکری علیه السلام 👈 امام هادی علیه السلام 🌹 نام مادر امام عسکری علیه السلام 👈 حُدَیثه 🌹 سال تولد امام عسکری علیه السلام 👈 ۲۳۲ هجری 🌹 روز و ماه تولد امام عسکری 👈 روز هشتم از ماه ربیع الثانی 🌹 همسر امام عسکری علیه السلام 👈 حضرت نرگس 🌹 تنها فرزند امام عسکری علیه السلام 👈 امام مهدی ( امام زمان علیه السلام ) 🌹 نام امام عسکری ، مثل نام کدام امام است ؟! 👈 امام حسن مجتبی علیه السلام 🌹 کدام امام ، به دومین حسن معروف است ؟! 👈 امام عسکری علیه علیه السلام 🌷
┈••❈✾🌷 طرح درس 🌷✾❈••┈ 🌸 موضوع : 👈 وظایف فرزندان نسبت به والدین 👈 و احترام به والدین 🌸 قسمت سوم : داستان 🌟 قهرمان قصه ی امروزِ ما ، 👈 مردی به نام " اویس قرنی" است . 🌟 اویس ، شتربان بود ؛ یعنی چند تا شتر داشت که برای حمل بارهای مردم ، آنها را کرایه می داد و با پولی که می گرفت زندگی خود و مادرش را می گذراند . 🌟 اویس در یمن زندگی می کرد . 🌟 یک روز ، که خیلی دلش برای پیامبر تنگ شده بود ؛ 🌟 از مادرش اجازه خواست ، که به مدینه برود و پیامبر را زیارت کند . 🌟 مادرش گفت : اشکالی ندارد  ولی به شرط این که بیشتر از نصف روز در مدینه نمانی و قبل از غروب آفتاب بازگردی . 🌟 اویس با خوشحالی گفت : 🌷 چشم مامان خوبم ، الهی قربونت برم ، قول میدم زود برگردم . 🌟 بعد هم کمی غذا برداشت و به سرعت سوار شتر شد و به طرف مدینه به راه افتاد . 🌟 به مدینه که رسید نزدیک ظهر شده بود . 🌟 به طرف خانه ی پیامبر (ص) رفت ، 🌟 با ذوق و شوق زیاد ، در خانه پیامبر را کوبید و منتظر ماند تا زودتر در را باز کنند و پیامبر را ببیند . 🌟 در باز شد و خدمتکار بیرون آمد و گفت : بله بفرمائید ؟! 🌟 اویس با اشتیاق گفت : 🌷 آمدم پیامبر را ببینم 🌟 خادم گفت : پیامبر در خانه نیستند  و تا یکی دو ساعت دیگر ، بر می گردد . 🌟 اویس در اتاق پیامبر نشست 🌟 و منتظر آمدن پیامبر شد 🌟 ولی هر قدر صبر کرد ، پیامبر نیامد . 🌟 کم کم ، داشت دیر می شد . 🌟 اویس خیلی دلش می خواست بماند و پیامبر را ببیند ؛ ولی به احترام قولی که به مادرش داده بود ، بلند شد و بدون اینکه به خواسته اش یعنی ملاقات پیامبر برسد ، به طرف یمن حرکت کرد . 🌟 هوا تقریباً تاریک شده بود که پیامبر به منزل رسیدند . 🌟 تا وارد خانه شدند نگاهی به اطراف کرده و گفتند : 🌹 این نور کیست که در این خانه  تابیده و آن را روشن کرده است ؟ 🌟 خدمتکار ، ماجرای اویس را گفت . 🌟 سپس پیامبر فرمودند : 🌹 آری ! درست است ! او برادر ما اویس بوده که نور خود را در این خانه برای ما هدیه  گذاشته است و به خاطر احترام به حرف مادرش ، بدون اینکه ما را ببیند به یمن است ! چقدر من دوست دارم تو را ببینم ای اویس !» 📚 ها و پندها ، ج ۱ ص ۱۴۷