eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
156.4هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
18.3هزار ویدیو
284 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 تو این شبای #قرنطینه 🤓 باهم رمان بخونیم ⏰21هرشب 👇👇👇👇👇
✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: 🆔 @Clad_girls
ساعت هایمان را کوک کنیم ! ‏یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... ‏پویش همگانی ⁧ ⁩ ( دعای ⁧ ⁩ ) ‏به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم ‏از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب ‏⁧
AzomalBala - Ostad Farahmand [Www.FarsiMode.Com].mp3
1.04M
🎙2⃣2⃣ به نیت تعجیل در فرج ⏰ وعده ما هر شب ساعت 22:00 🔴 دیشب ایتا قطع بود اگه نخوندید کنید . 🆔 @Clad_girls
جمع بانوان انقلابی آتش به اختیار وقتی انقلاب کردیم😊 پیشرو و انگیزه بخش مردان در انقلاب بودند...🧕 سالها گذشته و هنوز هم ماموریت های مهمی برای انقلاب 🇮🇷روی زمین مانده! برآنیم این مسیر را با هم بهتر بپیمائیم . 🔹مسائل سیاسی 🔹ازدواج و همسرداری 🔹 بچه داری 🔹فعالیت فرهنگی و اجتماعی 🔹خودسازی همه در کنار هم متناسب با مکتب امام برای بانوی انقلابی ممکن است! برای این مهم در کانال 💧«بانوی آب»💧درکنارتان هستیم. https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
💚پرستاری که شیفت کاری خود را به نیابت از حاج قاسم می‌دهد...❤️ 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
💚پرستاری که شیفت کاری خود را به نیابت از حاج قاسم می‌دهد...❤️ 🆔 @Clad_girls
نمی‌دونم چرا رادیو و تلویزیون این ایام این‌قدر برای دکترا و پرستارهایی که توی بیمارستان‌های کرونایی کار می‌کنن، تبلیغ و تشکر و قدردانی می‌کنن؟! 🔻دلتون خیلی براشون نسوزه! چون اولاً این کار وظیفه‌ شونه، ثانیاً بابت ش، حقوق و اضافه‌کار می‌گیرن، ثالثاً به بعضی‌هاشون وعده استخدام دادن. پس خیلی ذهنتون رو درگیرشون نکنید! اینها برای پول کار ‌می‌کنن، مزدشون رو هم می‌گیرن! 🔹 دیدین جمله‌های بالا چقدر حال به‌هم‌زن و انزجارآور بود. هم‌وطن گرامی! 🔹 همین حس رو خانواده‌های شهدای مدافع حرم داشتن، وقتی بعضیا می‌گفتن "مدافعان حرم حقوق دلاری میگیرن و برای پول می‌جنگن" 🔻 واقعاً کسی حاضره برای پول، بره جلوی گلوله؟! یا از بیماران ‌کرونایی پرستاری کنه؟! این بخشی از تبلیغات مسموم علیه مدافعان حرم بود. ✍ مدافعان امنیت و مدافعان سلامت، دکترا و پرستاران عزیز، خدمه بیمارستان و نیروهای جهادی، دم تون گرم! همه‌ شما، مشغول ازخودگذشتگی و جهاد بودین و هستین و قطعاَ مرگ در این راه به‌منزله شهادته 👈 همه میگن کاش جلوی کرونا رو توی چین‌ میگرفتن‌ تا وارد کشورمون نشه 👈 حالا بهتر درک میکنیم که چرا جلوی داعش رو توی همون سوریه گرفتن تا وارد کشورمون نشه؟ 🌹🌹 شادی روح شهدای مظلوم مدافع حرم به ویژه سردارشهید سلیمانی، شهدای امنیت و شهدای خط مقدم درمان، درود و صلوات. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_254559245595312432.pdf
1.26M
📚📖📚📖📚📖 📚 فایلpdf 📔کتاب مسئله ی حجاب ⚛از استاد مطهری 👌 💯پاسخ خیلی از سوالاتتون اینجاست💯 🆔 @Clad_girls 📚
🔴 توضیحاتی در مورد 📢 از این به بعد هر هفته مسابقه خواهیم داشت ان شاءالله در نظر داریم مسابقات از کتاب و منابع خوب باشه ،سعی میکنیم به صورت صوتی باشه که برای شما هم راحت تر باشه 😊 اولین مسابقه از شرح دکتر علی غلامی از کتاب شهید مطهری هست در طول هفته ما یک سری صوت برای شما قرار میدیم , جمعه شب یک سوال از مباحث مطرح شده خواهیم داشت ... طوری برنامه ریزی کردیم که برای پاسخ دادن باید حتما صوت ها رو گوش داده باشید 💯 پس با دقت به همه ی جزئیات توجه کنید قرعه کشی نداریم ❌❌❌ جایزه به اولین جواب صحیح که به دستمون برسه تعلق میگیره ، پس سر ساعت باید آنلاین باشید و مباحث رو به خوبی گوش داده باشید 🎧 چون هر هفته مسابقه داریم ‌، در صورت عدم موفقیت برای برنده شدن فرصت دارید که هفته بعد شرکت کنید .پس عجله نکنید 😊 🎁 این هفته مسابقه , کانال 🔴 برنده باید حتما عضو این کانال باشه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3057516544C4d0b1d8abb
🔴 اگر علاقمند هستید به همکاری با در زمینه طراحی و نویسندگی یا ... با مدیر کانال در ارتباط باشین...✉️ 🖌🖍🖊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨در دوران کرونا هستیم؛ مراقب «سیزده به مرگ!» باشید @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس ستاد مقابله با کرونا استان تهران: اگر مردم بخواهند روز طبیعت همانند سالهای گذشته رفتار کنند همه زحماتی که مردم در این مدت و همچنین کادر درمانی کشیده اند به باد خواهد رفت 🔹امسال باید روز طبیعت متفاوتی داشته باشیم و مردم در خانه بمانند. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹برخورد جدی با متخلفان /پلیس با افرادی که به توصیه‌ها توجه نکنند و با ایجاد اجتماع سلامت دیگران را به خطر بیندازند، برخورد خواهد کرد. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کار سوم گروه مهدی یاوران😍😍😍 نیمه پیشاپیش مبارک🙏👏👏 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
❤️🍃 ✍🏻 عاشق آن نیست هردم طلب یار کند عاشق آن است که دل را حرم یار کند طراح جوان 👨🏻‍💻 🌹 مذهبی 💝 💠 کانال طراح جوان: 💠https://eitaa.com/joinchat/295174185C758d117bb8 🆔 @Clad_girls
سال‌ها استدلال‌ها و آمارهایی که از پشت‌پرده‌ی غرب ارائه میدادیم رو قبول نمیکردند و مشغول فیلم دیدن بودن ! حالا شاهد از غیب رسیده نگاه هالیوودی برخی به غرب رو یجوری بهم ریخته که از ما در نقد غرب جلو افتادن 😄 کار به جایی رسیده که راننده تاکسی‌هامونم غرب‌ستیز شدن!!! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 آدم تولباس مشکی به چشم میاد‼️ 😳 رنگ مشکیِ چادر رو غمناک و خانم های چادر پوش رو افسرده میدیدند 😒 و
نظر شما چیه؟بهش دقت کرده بودید؟ 🚩چرا مهران مدیری و مهمانانش در دورهمی مشکی پوش هستند؟ . 🔹بهنام بانی، بهرام افشاری، مهدویان، امیرحسین آرمان، پژمان جمشیدی و حتی سینا درخشنده، میثم ابراهیمی و امید حاجیلی مشکی پوشیدند؛ معلوم نیست چرا مهمانان دورهمی در ایام نوروز عزادارند؟ 🔴 آدم تولباس مشکی به چشم میاد‼️ 😳 رنگ مشکیِ چادر رو غمناک و خانم های چادر پوش رو افسرده میدیدند 😒 ولی....😳 چی شد؟؟؟؟!!!! _________________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔹🔷 🔷🔹 چارقـدِ مادر تا پای چوبه ے دارِ رضا شاه اسبـق هم رفت اما حکایت، حکایتِ سر بی گناه بود!... | نویسنده: | 💝 @clad_girls 🍃
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: