🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هن
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @Clad_girls
🌹🍃
✍🏻 #سخن_نگاشت
💠 #امام_خامنه_ای
🕋 #ماه_رمضان
از فرصت #دعا و #نماز_شب در شبهای ماه رمضان استفاده کنید؛
روزه فرصت است، دعا فرصت است، بیداری شبها فرصت است، نمازشبی که قاعدتاً مؤمنین در این جور شبها بیشتر توفیق پیدا میکنند بخوانند،فرصت است دعا کنید، تضرع کنید. ۹۵/۰۳/۱۶
#ویژه_استوری 🌹
#نشر_حداکثری✌️🏻
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🏴💠 حضرت امام خامنه ای :
مناسبت شب قدر، یکی مناسبت #دعا و #تضرع و توجه به پروردگار است، ثانیاً مناسبتی است برای اینکه دلهایمان را با مقام والای امیر مؤمنان و سرور متقیان عالم قدری آشنا کنیم و درس بگیریم. هر چه که در فضائل ماه رمضان و وظائف بندگان صالح در این ماه بر زبان جاری شود و بتوان گفت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمونهی کامل آن و برجستهترین الگو برای آن خصوصیت است. ۱۳۸۷/۰۶/۲۹
#شب_قدر
#سخن_گرافی 🌹
•| @rah_barane |•
•| @clad_girls |•
هدایت شده از ریحانه
💐 عرفهای در کنار مادرم
❇️ روایت حضرت آیتالله خامنهای از انجام اعمال #روز_عرفه در دوران نوجوانیشان در کنار #خانواده
🔸رهبر انقلاب: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم... مادرم خیلی اهل #دعا و توجه و اعمال مستحبی بود.
🔹میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکی داشت - آنجا فرش پهن میکردیم؛ چون #مستحب است که زیر آسمان باشد. هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، #اعمال_روز_عرفه را انجام میدادیم.
🔸 هم دعا داشت، هم #ذکر و هم #نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم.
🔹دوره جوانی و نوجوانی من اینگونه بود؛ دوره اُنس با #معنویات و با دعا و #نیایش. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#دعای_عرفه
زن، خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
می شـود کمــی مــا را
#دعــا کنیـد
دلمان عجیب #زخمی ست
جـــا نمــی شــویم ،
نــه در زمیــن ، نــه در زمـــان
خستــه ایم...
#رزقک_شهادت
تصویر وداع همسر #شهید_بلباسی
#شهید_محمد_بلباسی
.
.
🆔 @Clad_girls
🔴 #اقتدا_به_همسر_در_نماز
💠 یکی از زیباییهای زندگی مشترک این است که زن و شوهر اگر به مسجد نرفتند نماز خود را در خانه به #جماعت بخوانند!
💠 اینکار در ایجاد #همدلی، اتّحاد و محبت بین زن و شوهر بسیار اثرگذار میباشد.
💠 و در پایان نماز، برای نزدیکی دلها و عاقبت بخیری همسرتان #دعا کنید.
💠 #دعا در حق همسر، از اسباب تولید #محبت و باعث رفع گرفتاری است.
#سبک_زندگی
🆔 @Clad_girls
💌 داشتم از حرم 💜 بیرون میآمدم،
که یادم افتاد میخواستم بروم
بخش امانات و
🕶 سراغ عینکم را بگیرم
.
دوباره سلام دادم و
وارد حرم شدم؛ هنوز چند قدم
از صحن جامع نگذشته بودم،
که صدای دعا
از هر طرف بلند شدم
🌸 همانجا روی #فرش نشستم
.
.
خیلی وقت بود که
دلم برای یه خلوت ساده توی
حرم تنگ شده بود... چادرم را
روی صورتم کشیدم و
تا میتوانستم
میان #دعا
🔆 با امام خوبم، درددل کردم
.
.
آن روز توی دلم
🌱 با خودم میگفتم:
وسیلههایم هرچه باشند،
اگر #اینجا گمشان کرده باشم
یا پیدا میشوند یا نمیشوند
اما کاش دلم را که اینجا گم شده،
هیچوقتِ هیچوقت پیدا نکنم...
کاش دلم ❣ برای همیشه در حرم بماند . . .
.
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴 بعضیا منتظرن از دین زده بشن 😐😐 🎙 استاد #رائفی_پور 🆔 @Clad_girls
🌸 ممنونم که با دقت مطالعه میکنید 🌸
#از_دین_زدگی!
.
بعضیام تنها #تخصص و هنرشون زده شدن از دینه!
.
تو خونه مدام تو گوش زن و بچه ش #اراجیف ضد روحانیت و ملاها و...میخونده!
برای اینکه تو فک و فامیل خودشو متفاوت و دانای کل جلوه بده اولین خانواده ای بودن که دایره زنگی گرفتن!
.
سر خودشو هم همیشه شیره میمالید که بچه هاش فقط کانال های مفید #ماهواره رو نگا میکنن!
.
وقتی حرف از کاسبی و درآمد شبهه دارش میشد، احکام اقتصادی اسلامو به سخره میگرفت که ای بابا، اینا همش دکون دستگاه ملاهاس!
.
#لباس و مدل موی بچه ش همیشه براش مهمتر از تربیت و اخلاقش بوده!
ترجیح میداده با رتبه #کنکور بچه ش پز بده تا اینکه بچه ش دانشگاه نره ولی فرد با اخلاق و مقیدی بشه!
.
بچه هاشو تو خونه ول میکرده میرفته #ترکیه و #دوبی عشق و حال!
صب تا شب #مدافع_حرم رو مسخره میکرده ولی خودش حالا #مدافع_رجب شده!
.
یه جورایی میشه گفت
لیبرالی درآمد کسب کرده!
سکولاری #عشق_و_حال کرده!
لائیک رای داده!
نیمچه احکام ظاهری هم که از اسلام حالیشه و نصفه نیمه عمل کرده یا بخاطر ترس بوده، یا عذاب وجدان و یا عادت!
.
حالا مدعی و طلبکاره و میگه از #دین زده شده!
میگه این بچه م که این شکلی شده فقط بخاطر نظام آموزشیه!
اینی که اقتصادمون مشکل داره همش تقصیر دین و #سیاست دینیه!
ملا با موتور میبینه از دین زده میشه!
ملای چاق میبینه از دین زده میشه!
ملاهه حدیث میگه ضد افکارش، از دین زده میشه!
خاوری لیبرال #اختلاس میکنه این از دین زده میشه!
زنهای #لخت #جام_جهانی و والیبال رو #سانسور میکنن این از دین زده میشه!
.
.
داداشم شما کی و کجا دینی و اسلامی زندگی کردی که حالا یقه دینو چسبیدی؟!
.
امثال شماها هیچ وقت اجازه ندادن چیزی به اسم اسلام تو #مملکت پیاده شه!
اتفاقا زندگی تمامی اختلاس گرها و دزدها و رانت خور های این مملکت از هر لحاظ کاملا مشابه شماها بوده...
.
پ.ن؛
الاغی #دعا کرد صاحبش بمیرد تا از زندگی خرآنه خود خلاص شود!
صاحبش فکر #الاغ را خواند و گفت:
ای خر!
با مرگ من تورا شخص دیگری خریده و صاحب می شود...
.
دعا کن که از #خریت خود بیرون شوی!
.
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرِ #آیدےهامون یہ" ³¹³" گذاشتیم..!😑
اسم #اڪانتمونو |منتظر| کردیم..!😔
داخل #بیومون
⊰⊹اَللهُمَعَجِللِوَلیِکَاَلفَرَج⊰⊹
نوشتیݥ..!🍂
انواع پروفایل هاے#مهدوے رو براے پروفایل مون انتخاب ڪردیم..!🙂
دم اذان مغربِ#جمعہ هم نوشتیم،
غروبـ شد #نیامدی...!😞
و این شد همہ،سهمِ ما از #انتظار...😭
ما فقط نشستیم...
#گناه ڪردیم...😓
و برای فرجِ #تُ #دعا کردیم💔😔
🆔 @Clad_girls
🗣°°°
دوست داری خدا رو حس کنے؟!
.
🍃
.
اول بدون، خدا با تو فاصله نداره،
خدا از خودت به خودت نزدیک تره.
فقط کافیه #بخواهی و حسش کنے😌✨
ماه رجب،
یه فرصت فوقالعادهاست تا بتونیم خدا رو در آغوش بگیریم(:
تا [جمیعِخیردنـیا و جمیعِخیرالاخرة] رو ازش بخواهیم.
اگه قرار بود نده، که بهمون نمیگفت: ماه رجب بعد هر نماز ازم بخواه!
حۻرت حـِیـدَر فرمود:
" اگه به کسی #دعا داده باشن، #اجابت هم میدن"
این یعنی:
فقط کافیه تو بخواهی
توی ماه رجب، جمیع خیر دنیا و جمیع آخرة رو بهت هدیه میدم
#توفقطبخواه✨
#أینالرجبیون
🆔@clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴 بعضیا منتظرن از دین زده بشن 😐😐 🎙 استاد #رائفی_پور 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
🌸 ممنونم که با دقت مطالعه میکنید 🌸
#از_دین_زدگی!
.
بعضیام تنها #تخصص و هنرشون زده شدن از دینه!
.
تو خونه مدام تو گوش زن و بچه ش #اراجیف ضد روحانیت و ملاها و...میخونده!
برای اینکه تو فک و فامیل خودشو متفاوت و دانای کل جلوه بده اولین خانواده ای بودن که دایره زنگی گرفتن!
.
سر خودشو هم همیشه شیره میمالید که بچه هاش فقط کانال های مفید #ماهواره رو نگا میکنن!
.
وقتی حرف از کاسبی و درآمد شبهه دارش میشد، احکام اقتصادی اسلامو به سخره میگرفت که ای بابا، اینا همش دکون دستگاه ملاهاس!
.
#لباس و مدل موی بچه ش همیشه براش مهمتر از تربیت و اخلاقش بوده!
ترجیح میداده با رتبه #کنکور بچه ش پز بده تا اینکه بچه ش دانشگاه نره ولی فرد با اخلاق و مقیدی بشه!
.
بچه هاشو تو خونه ول میکرده میرفته #ترکیه و #دوبی عشق و حال!
صب تا شب #مدافع_حرم رو مسخره میکرده ولی خودش حالا #مدافع_رجب شده!
.
یه جورایی میشه گفت
لیبرالی درآمد کسب کرده!
سکولاری #عشق_و_حال کرده!
لائیک رای داده!
نیمچه احکام ظاهری هم که از اسلام حالیشه و نصفه نیمه عمل کرده یا بخاطر ترس بوده، یا عذاب وجدان و یا عادت!
.
حالا مدعی و طلبکاره و میگه از #دین زده شده!
میگه این بچه م که این شکلی شده فقط بخاطر نظام آموزشیه!
اینی که اقتصادمون مشکل داره همش تقصیر دین و #سیاست دینیه!
ملا با موتور میبینه از دین زده میشه!
ملای چاق میبینه از دین زده میشه!
ملاهه حدیث میگه ضد افکارش، از دین زده میشه!
خاوری لیبرال #اختلاس میکنه این از دین زده میشه!
زنهای #لخت #جام_جهانی و والیبال رو #سانسور میکنن این از دین زده میشه!
.
.
داداشم شما کی و کجا دینی و اسلامی زندگی کردی که حالا یقه دینو چسبیدی؟!
.
امثال شماها هیچ وقت اجازه ندادن چیزی به اسم اسلام تو #مملکت پیاده شه!
اتفاقا زندگی تمامی اختلاس گرها و دزدها و رانت خور های این مملکت از هر لحاظ کاملا مشابه شماها بوده...
.
پ.ن؛
الاغی #دعا کرد صاحبش بمیرد تا از زندگی خرآنه خود خلاص شود!
صاحبش فکر #الاغ را خواند و گفت:
ای خر!
با مرگ من تورا شخص دیگری خریده و صاحب می شود...
.
دعا کن که از #خریت خود بیرون شوی!
.
🆔 @Clad_girls | دختران چادری