🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمت_یازدهم
....زودتراز ما دوست علیآقا، هادی فضلی¹ ، رسیده بود ، باهمسر و دختر کوچکش زینب .
چقدر خسته بودیم آن شب . اصلا نفهمیدیم کی و چطور رختخوابهایمان را انداختیم و خوابیدیم .
صبح زود با سروصدای علیآقا از خواب بیدار شدیم . علی آقا بعداز نماز صبح رفته بود و نان خریده بود ، شلوغ میکرد و با سروصدا سعی میکرد بیدارمان کند . ما توی هال خوابیده بودیم و آقاهادی و اهل و عیالش توی پذیرایی . بلندشدم و تندوفرز رختخوابها را جمع کردم . آقاهادی هم به کمک علیآقا آمد و و سفرهصبحانه را انداختند . زینب هنوز خواب بود . بعداز صبحانه ، علیآقا و آقاهادی لباسهای فرن سپاهشان را پوشیدند . موقع خداحافظی پرسیدم :« کی برمیگردید؟»
علی آقا با لهجه غلیظ همدانی صحبت میکرد . گفت :«معلوم نیست . سربازی هرروز میاد دم در . اگه خرید یا کاری داشتین ، بِشِش بگین »
وقتی علی آقا و آقاهادی دررا پشتسرشان بستند و رفتند ، تازه متوجه شدم چقدر در آن خانه غریبم . از روی بیکاری و شایدهم کنجکاوی شروع کردم به گشت و شناسایی در خانه .
دستشویی و حمام توی حیاط بود ؛ سمت چپ . حیاطی بود نقلی و جمعوجور و حدودا پنجاه شصت متر ، دیوارها و ساختمان آجری تازه از دست بنا درامده بود . نور تیز خورشید چشم را میزد . کمی توی حیاط قدم زدم و از چهار پنج پله بالا رفتم . ایوانی کوچک و باریک بود که از آنجا وارد ساختمان میشدیم . هال نسبتا بزرگی داشت و یک پذیرایی بیستوچهارمتری . آشپزخانه هیچ امکاناتی نداشت ؛ نه کابینت شده بود و نه کاشیکاری . اما، تا چشم کار میکرد از در و دیوارش خاک میبارید و آتوآشغال آویزان بود . ته هال سیزده چهارده پله وجود داشت که ختم میشد به زیرزمینی تاریک با دوتا اتاق ؛ یکی بزرگ با پنجرهای کوچک و آن یکی کوچک و چهارگوش و تنگ و با پنجره ای نزدیک سقف ، که باز میشد داخل حیاط خلوتی کوچک بو دیواری بلند پنحرهای که توی حیاط باز میشد . یک لامپ صدوات بیریخت هم از سقف آویزان بود که بهزور با کمک نور حیاطخلوت اتاق را روشن میکرد . چندروز بعد این اتاق شد اتاق من و علیآقا . خانه هنوز درست و حسابی از دست بنا بیرون نیامده بود .
با فاطمه تصمیم گرفتیم تا زینب ، که آن وقت یکسالونیمه بود ، بیدار نشده خانه را تمیز کنیم . چادرهایمان را دراوردیم و روسریها را پشت گردنمان گره زدیم و سفرهرا جمع کردیم که صدای گرومپ گرومپ ضدهوایی ها بلند شد ....
#ادامه_دارد
__________________________
۱. هادی فضلی ۱۴خرداد ۱۳۴۱ درشهرستان مریانج از توابع استان همدان بهدنیا آمد و درعملیات مرصاد در تاریخ ۱۳۶۸/۵/۷ د منطقه چارزبر اسلام آباد به شهادت رسید . شهید هادی فضلی از نیروهای قدیمی واحد اطلاعاتعملیات بود و درزمان شهادت فرمانده اطلاعات عملیات تیپ ۲ لشکر انصارالحسین استان همدان بود .
____________________________
🆔@clad_girls