eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.5هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 📖 ....زودتراز ما دوست علی‌آقا، هادی فضلی¹ ، رسیده بود ، باهمسر و دختر کوچکش زینب . چقدر خسته بودیم آن شب . اصلا نفهمیدیم کی و چطور رختخواب‌هایمان را انداختیم و خوابیدیم . صبح زود با سروصدای علی‌آقا از خواب بیدار شدیم . علی آقا بعداز نماز صبح رفته بود و نان خریده بود ، شلوغ میکرد و با سروصدا سعی می‌کرد بیدارمان کند . ما توی هال خوابیده بودیم و آقاهادی و اهل و عیالش توی پذیرایی . بلندشدم و تندوفرز رختخواب‌ها را جمع کردم . آقاهادی هم به کمک علی‌آقا آمد و و سفره‌صبحانه را انداختند . زینب هنوز خواب بود . بعداز صبحانه ، علی‌آقا و آقاهادی لباس‌های فرن سپاهشان را پوشیدند . موقع خداحافظی پرسیدم :« کی برمی‌گردید؟» علی آقا با لهجه غلیظ همدانی صحبت می‌کرد . گفت :«معلوم نیست . سربازی هرروز میاد دم در . اگه خرید یا کاری داشتین ، بِشِش بگین » وقتی علی آقا و آقاهادی دررا پشت‌سرشان بستند و رفتند ، تازه متوجه شدم چقدر در آن خانه غریبم . از روی بی‌کاری و شایدهم کنجکاوی شروع کردم به گشت و شناسایی در خانه . دست‌شویی و حمام توی حیاط بود ؛ سمت چپ . حیاطی بود نقلی و جمع‌وجور و حدودا پنجاه شصت متر ، دیوارها و ساختمان آجری تازه از دست بنا درامده بود . نور تیز خورشید چشم را می‌زد . کمی توی حیاط قدم زدم و از چهار پنج پله بالا رفتم . ایوانی کوچک و باریک بود که از آنجا وارد ساختمان می‌شدیم . هال نسبتا بزرگی داشت و یک پذیرایی بیست‌وچهارمتری . آشپزخانه هیچ امکاناتی نداشت ؛ نه کابینت شده بود و نه کاشی‌کاری . اما، تا چشم کار می‌کرد از در و دیوارش خاک می‌بارید و آت‌وآشغال آویزان بود . ته هال سیزده چهارده پله وجود داشت که ختم می‌شد به زیرزمینی تاریک با دوتا اتاق ؛ یکی بزرگ با پنجره‌ای کوچک و آن یکی کوچک و چهارگوش و تنگ و با پنجره ای نزدیک سقف ، که باز می‌شد داخل حیاط خلوتی کوچک بو دیواری بلند پنحره‌ای که توی حیاط باز می‌شد . یک لامپ صدوات بی‌ریخت هم از سقف آویزان بود که به‌زور با کمک نور حیاط‌خلوت اتاق را روشن می‌کرد . چندروز بعد این اتاق شد اتاق من و علی‌آقا . خانه هنوز درست و حسابی از دست بنا بیرون نیامده بود . با فاطمه تصمیم گرفتیم تا زینب ، که آن وقت یک‌سال‌ونیمه بود ، بیدار نشده خانه را تمیز کنیم . چادرهایمان را دراوردیم و روسری‌ها را پشت گردنمان گره زدیم و سفره‌را جمع کردیم که صدای گرومپ گرومپ ضدهوایی ها بلند شد .... __________________________ ۱. هادی فضلی ۱۴خرداد ۱۳۴۱ درشهرستان‌ مریانج از توابع استان همدان به‌دنیا آمد و درعملیات مرصاد در تاریخ ۱۳۶۸/۵/۷ د منطقه چارزبر اسلام آباد به شهادت رسید . شهید هادی فضلی از نیروهای قدیمی واحد اطلاعات‌عملیات بود و درزمان شهادت فرمانده اطلاعات عملیات تیپ ۲ لشکر انصارالحسین استان همدان بود . ____________________________ 🆔@clad_girls