eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
161هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹درجای مخصوص خود نشستیم .دلم لک زده بود ،برای این میهمانی حسابی دلتنگش بودم 😔حتما میگویید مگر چه خبر است که اینطور میگویی ؟راستی ،اگه این مهمانی انقدر خوب است ،چرا یک چهارم جهان می آیند ؟ چرا همه نه؟ باید عارض شوم محضر مبارکتان که خواهم گفت چه چیزی مرا دلتنگ این میهمانی میکند . بعد هم ،چون یه میهمانی خاص است ،خاص خاص🙌شرط دارد . شرطش این است که خودت را و پاک کنی ، برای خود خود صاحبخانه 👑 یکجوری باشی که فقط های خودش ،بخرندت 😍 نه چشم های بقیه ها👀 که خب هرکسی نمیتواند فقط برای باشد وبس... آن وقت میشود خودت و او 😍 🔸بله ! درماه رمضان باید خودمون رو از هربدی و زشتی و پاک کنیم ،برای اینکه زیبا به دیدار خدا بریم 😌 🆔@clad_girls
📚 ♥️ 🏴پرتودوم🏴 بایست بر سر حرفت زینب! که این هنوز اول عشقیم است. سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتى اى نفر ششم پنج تن! بیش از هر کس ، حسین از آمدنت خوشحال شد.... دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید: پدرجان! پدرجان! خدا یک خواهر به من داده است!زهراى مرضیه گفت: على جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم حضرت مرتضى پاسخ داد: نامگذارى فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر. پیامبر در سفر بود... وقتى که بازگشت، یکراست به خانه زهرا وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.پدر و مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. پیامبر تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهاى خندان بوسه زد و گفت:نامگذارى این عزیز، کار خود خداست . من چشم انتظار اسم آسمانى او مى مانم. بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! پیامبر از جبرئیل سؤ ال کرد که دلیل این غصه و گریه چیست جبرئیل عرضه داشت:همه عمر در اندوه این دختر مى گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید. پیامبر گریست. زهرا و على گریستند. دوبرادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم بغض کردى و لب برچیدى.همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است.. و منتظر بهانه اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را حسین چه زود به دست مى دهد یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل شب دهم محرم باشد،.. تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشى ، آسمان سنگینى کند و زمین چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد،جون_غلام_ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر برادر باشد،.. و برادر در گوشه خیام ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو گریه ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به دامان این خیمه کوچک بریزى. نمى خواهى حسین را ازاین حال غریب درآورى. حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را براى رفتن مى تکاند. اما چاره نیست.... بهترین پناه اشکهاى تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه سار آن پناه گرفت... این قصه، قصه اکنون نیست. به طفولیتى برمى گردد که در آغوش هیچ کس آرام نمى گرفتى جز در بغل_حسین . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که:بى تابى اش همه از فراق حسین است. در آغوش حسین،چه جاى گریستن اما اکنون فقط این آغوشحسین است که جان مى دهد براى گریستن و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را نگران هستى خویش مى کنى.حسین به صورتت آب مى پاشد... و پیشانى ات را بوسه گاه لبهاى خویش مى کند. زنده مى شوى و نواى آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که: آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى آسمانیان هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند.... ..... 🆔@clad_girls