eitaa logo
🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
168.4هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
22.4هزار ویدیو
308 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
📚#افتاب_در_حجاب ♥️#قسمت44 بهانه ای می یابند تا سیر گریه کنند... و عقده هاى دلشان را بگشایند. از ای
📚 ♥️ چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید... و با سختى و تعب بر شتر مى نشانید. تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد.... سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود.... هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن ضعیف و لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد. عمرسعد فریاد مى زند: _غل و زنجیر! و همه باتعجب به او نگاه مى کنند که :_براى چه ؟! اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: _ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند.عده اى مى خندند.. و تنى چند اطاعت فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند. بغض آلوده مى گویى: _چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟! آنها اما کار خودشان را مى کنند.... دستها را بازنجیر به گردن مى آویزند و دوپا را باز با زنجیر از زیر شکم شتر به هم قفل مى کنند.سپید شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى... و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را. از اینکه توان هیچ دفاعى ندارى ، مفهوم اسارت را با همه وجودت لمس مى کنى.دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید... اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن دخالت مى کند.دست سکینه را مى گیرى.. و زانو خم مى کنى و به سکینه مى گویى: _سوار شو!سکینه مى خواهد بپرسد: پس شما چى عمه جان! اما اطاعت_امر شما را بر خواهش دلش ترجیح مى دهد.اکنون فقط تو مانده اى... و آخرین شتر بى جهاز و... یک دریا دشمن و...کاروان پا به راه که معطل سوار شدن توست.نگاه دوست و دشمن ، خیره تو مانده است... چه مى خواهى بکنى زینب ؟! چه مى توانى بکنى ؟! شب هنگام... وقتى با آن جلال و جبروت ، به زیارت قبر پیامبر مى رفتى ، پدر دستور مى داد که چراغ هاى حرم را خاموش کنند، حسن در پیش رو... و حسین در پشت سر،... گام به گام تو را همراهى مى کردند که مبادا چشم_نامحرمی به قامت عقیله بنى هاشم بیفتد.... و سنگینى نگاهى ، زینب على را بیازارد.... اکنون.... اى ایستاده تنها! اى بلندترین قامت استقامت ! با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم ، چه مى کنى ؟ تقدیر اگر چنین است چاره نیست ، باید سوار شد. اما چگونه ؟!پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى ، بلافاصله حسن پیش مى دوید،عباس زانو مى زد و رکاب مى گرفت... و تو با تکیه بر دست و بازوى حسین بر مى نشستى. در همین آخرین سفر از مدینه ، پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى ،... قاسم دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود، عباس زانو بر زمین نهاده بود، على اکبر پرده کجاوه را نگاه داشته بود، حسین دست و بازو پیش آورده بود تا توآنچنانکه شایسته عقیله یک قبیله است ، بر مرکب سوار شدى.آرى ،... پیش از این دردانه بنى هاشم ، عزیز على و بانوى مجلله اهل بیت اینگونه بر مرکب مى نشست.... و اکنون هزاران چشم... خیره و دریده مانده اند تا استیصال تو را ببینند... و براى استمداد ناگزیر تو، پاسخى از تحقیر یا تمسخر یا ترحم بیاورند. خدا هیچ عزیزى را در معرض طوفان ذلت قرار ندهد.خدا هیچ شکوهمندى را دچار اضطرار نکند.امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء چه کسى را صدا کردى ؟ از چه کسى مدد خواستى ؟آن کیست در عالم که خواهش مضطر را اجابت کند؟ هم او در گوشت زمزمه مى کند... ... 🆔@clad_girls