فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس ستاد مقابله با کرونا استان تهران: اگر مردم بخواهند روز طبیعت همانند سالهای گذشته رفتار کنند همه زحماتی که مردم در این مدت و همچنین کادر درمانی کشیده اند به باد خواهد رفت
🔹امسال باید روز طبیعت متفاوتی داشته باشیم و مردم در خانه بمانند.
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹برخورد جدی با متخلفان /پلیس با افرادی که به توصیهها توجه نکنند و با ایجاد اجتماع سلامت دیگران را به خطر بیندازند، برخورد خواهد کرد.
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کار سوم گروه مهدی یاوران😍😍😍
نیمه #شعبان پیشاپیش مبارک🙏👏👏
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
❤️🍃
✍🏻 عاشق آن نیست هردم طلب یار کند
عاشق آن است که دل را حرم یار کند
طراح جوان 👨🏻💻
#ویژه_استوری 🌹
#عاشقانه مذهبی 💝
💠 کانال طراح جوان:
💠https://eitaa.com/joinchat/295174185C758d117bb8
🆔 @Clad_girls
سالها استدلالها و آمارهایی که از پشتپردهی غرب ارائه میدادیم رو قبول نمیکردند و مشغول فیلم دیدن بودن !
حالا شاهد از غیب رسیده
#کرونا نگاه هالیوودی برخی به غرب رو یجوری بهم ریخته که از ما در نقد غرب جلو افتادن 😄
کار به جایی رسیده که راننده تاکسیهامونم غربستیز شدن!!!
#حسین_زمانی_میقان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 آدم تولباس مشکی به چشم میاد‼️ 😳 رنگ مشکیِ چادر رو غمناک و خانم های چادر پوش رو افسرده میدیدند 😒 و
نظر شما چیه؟بهش دقت کرده بودید؟
🚩چرا مهران مدیری و مهمانانش در دورهمی مشکی پوش هستند؟
.
🔹بهنام بانی، بهرام افشاری، مهدویان، امیرحسین آرمان، پژمان جمشیدی و حتی سینا درخشنده، میثم ابراهیمی و امید حاجیلی مشکی پوشیدند؛ معلوم نیست چرا مهمانان دورهمی در ایام نوروز عزادارند؟
🔴 آدم تولباس مشکی به چشم میاد‼️
😳
رنگ مشکیِ چادر رو غمناک و خانم های چادر پوش رو افسرده میدیدند 😒
ولی....😳 چی شد؟؟؟؟!!!!
_________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔹🔷#حکایت_بیگناه 🔷🔹
چارقـدِ مادر تا پای چوبه ے دارِ رضا شاه اسبـق هم رفت اما حکایت، حکایتِ سر بی گناه بود!...
| نویسنده: #میم_اصانلو |
💝 @clad_girls 🍃
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⏰ ساعت هایمان را کوک کنیم !
یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة...
پویش همگانی #چله_قرائت_دعای_فرج ( دعای #الهی_عظم_البلا )
به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم
از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب
#نشر_حداکثری
AzomalBala - Ostad Farahmand [Www.FarsiMode.Com].mp3
1.04M
🎙3⃣2⃣ به نیت تعجیل در فرج
⏰ وعده ما هر شب ساعت 22:00
🆔 @Clad_girls
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⛔️✋
اگر بنا بود
جلوی #نامحرم
#رنگین_کمان باشی
که چادر #مشکی
به تو نمیرسید‼️😐
════════════════
✅ گاهی فراموش میکنیم
قراره با این چادر
زیبایی ها #پوشیده بشه!!
#فضای_مجازی
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
4_254559245595312432.pdf
1.26M
📚📖📚📖📚📖
📚 فایلpdf
📔کتاب مسئله ی حجاب
⚛از استاد مطهری
#حتما_مطالعه_کنید_عالیه👌
💯پاسخ خیلی از سوالاتتون اینجاست💯
🆔 @Clad_girls 📚
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
گفت : دلت تنگ بشه چیڪار میڪنے؟
گفتم : براے حسین علیه السلام
گریه مے ڪنم ! .
.
#دلتنگم..😭😭
.
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
👇
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
✹﷽✹
#چادری به رنگ #کعبه... 🕋
برای رسیدن به تو ، راه هایِ زیادی است
و زیباترین راه همدل و همرنگ شدن با توست.☺️
یک بار همرنگِ تو یک بار هم دل …😍
من همرنگِ آن #مکعبِ_پر_انرژی_مشکی🕋 میپوشم ، هزاران بار لبیک گو انتظار میکشم تا در نهایتِ دلدادگی با تو یکی شوم.😇
دلِ من آنجاست . آن جایی که مهمانی اش مشکی بیرون در آوردم و سفید پوش هفت دور دیوانگی را به جشن بنشینم.😍
این تضاد رنگ ها نیست !😳
این آزمایش عینِ ایمان است …
باید خود را بیازمایم ، بیشتر …
شاید مهمان شدنم نزدیک باشد … شاید.
_________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
تــ{😡👊}ـــو فَـقَـط مـآلِـه
مَـ{😻}ــنـی❣
ایـنـو😌🍃🌸
بِـه هَـمِـ{😍✌️}ـهـ بـگـو😼🍃🌸
مَـن تـ{👊🙊}ـو رو اَز
خُــ{👆😇}ـــدآ
اَمـآنَـت گِـرِفـتَــم🙂
🆔 @Clad_girls
🔴 #عکس_نوشت| بحران جدید در فرانسه مدعی تمدن: افزایش ۳۲ درصدی خشونت خانگی در دوران قرنطینه!
🔹 مارلن شیاپا، وزیر برابری جنسیتی فرانسه اعلام کرد:«حدود ۲۰ مرکز مشاوره در فروشگاههای مواد غذایی افتتاح میشود تا زنان بتوانند ضمن انجام خریدهای ضروری خود در ایام قرنطینه از کمک های لازم در برابر تبعات خشونتهای خانگی بهرهمند شوند.»
🔸 همچنین دولت فرانسه با اجاره ۲۰ هزار شب اتاق در هتلهای این کشور، قربانیان خشونت خانگی در ایام قرنطینه را تحت مراقبت ویژه قرار میدهد.
_________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
اول با آرایش های مفصل تصوری از "زن زیبا" ساختت که دست یافتنی نبود
الان با فیلتر های عکس زن زیبایی میسازن که حتی وجود نداره!
و طبیعتا پسر ها هم دیگه چیز دیگه ای میبینند و دختر ها پسرهارو به ظاهربینی محکوم میکنن...
زنان علیه زنان یعنی همین ...
_________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از حمیدرضاابراهیمی|گامینو
💎روز طبیعت امسال...
📌خلوت بودن #روز_طبیعت بخاطر کرونا؛ با حداقل الزام قانونی، یک #افتخار بسیار بزرگ برای #فرهنگ_دین_محور مردم ایران است.
💎فرهنگی ریشه دار که با انگیزه های دینی و روحیه انقلابی، واقعا زیبا و مقاوم قد کشیده است.
💎 باید ایران عزیزمان را از شر بوق های تحقیر گر و بوف های خود تحقیر نجات دهیم.
✍ #حمیدرضا_ابراهیمی
🚩 #گامی_نو :
🚨اورژانس تحلیل های فرهنگی، سیاسی👇
📊 @Gaami_no
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تقاضای کادر درمانی و پزشکی بیمارستان امام رضا(ع) مشهد از مردم ایران
📲 با باز نشر این ویدئو در صفحات شخصی مان در شبکه های اجتماعی پیام کادر درمانی را به تمام مردم ایران برسانیم.
#در_خانه_بمانیم
#سلامت_را_میرسانم
_________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴مسیح علینژاد در ماه جاری قرارداد کاری خود را به مبلغ ۱۰۲ هزار دلار برای یکسال تمدید کرد. تامین مالی این قرارداد توسط صدای آمریکا (VOA) انجام میشود و کارفرما، آژانس رسانههای جمعی آمریکا است. این مبلغ نسبت به قرارداد ۴۰ هزار دلاری سال گذشته میزان قابل توجهی رشد داشته است
_____________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
سخن میگویم:
از چند متر پارچهٔ مشکی🍃
ازعشــ😍ـقی که میان تاروپودش درتکاپوست💞
رنگ #نجابت داشتنش
ازتبار #زهرا بودنش
و صد شکر که از تبار زهراییم👌☺️
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میل
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد