eitaa logo
کلاس اولی ها (جهان تیغ)
50.1هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
2.2هزار فایل
معلم پایه اول ۲۰ سال سابقه تدریس معلم نمونه و مولف کتابهای کمک اموزشی شاعرونویسنده شعرها و داستانهای الفبا مدرس دوره های ضمن پیج روبیکا https://rubika.ir/classavaliha_jahantigh ای دی سفارش کتاب کمک اموزشی 👇👇👇 @Jahantigh9
مشاهده در ایتا
دانلود
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان امروز:((تصمیم پادشاه)) 👑👑👑👑👑👑 روز مهمانی فرا رسیده بود. از مدتها قبل همه برای این روز آماده شده بودند.رفت وآمددرقصراز همیشه بیشتر شده بود پرده ها را شسته وقشنگ آویزان کرده بودندسنگهای کف قصررا برق انداخته و شیشه ها را تمیزکرده بودنددرودیوارقصربرق میزد. پادشاه خیلی دقیق و حساس بود و همه اینو خوب میدونستن.هیچکس نمیخواست کاری کنه که او ناراحت بشه وقتی پادشاه از کسی اشتباه کوچکی میدید به شدت عصبانی میشد و به بدترین شکل مجازاتش میکرد. آشپزخانه پر بود از دیگ های مختلفی که روی اجاق ها گذاشته بودند. غذاهای خوش مزه و رنگارنگی که بوی آنها هر آدم سیری را به شدت گرسنه میکردهمه خوشحال بودنداما خدمت کارها وغلامان نگران بودندکه مشکلی پیش نیاد.آنهابدقت به غذاها سر میزدند تا مبادا زیادی شورو یا بی نمک باشند. میوه ها و شیرینی ها را در سینیهای بزرگی روی میزها گذاشتند؛جامهایی پرازشربتهای رنگارنگ و شیرین مرغها و گوشتهای بریان شده غلام جوانی که به تازگی به قصر آمده بود به سرعت اینطرف و آنطرف می رفت وکارهاشوبا دقت انجام میداد. حواسش بود که چیزی را از قلم نیندازه و کاری را فراموش نکند. چون او تازه به قصرآومده بودمدام از دیگران سؤال میکرد ودقت میکرد تا کارها را از دیگر غلامها خوب یاد بگیره تا کاری را اشتباه انجام نده و پادشاه ازش ناراحت نشه.غلام جوان مدت ها به دنبال شغل بود و حالا توانسته بود باکمک یکی از دوستانش به قصر راه پیدا کند. اگر این فرصت را هم از دست میداد دوباره باید گرسنگی و بی پولی را تجربه میکرد. اواز مدتها قبل درباره ی رفتار نادرست پادشاه با دیگرا چیزهای زیادی شنیده بود ومیدانست رفتارپادشاه اشتباهه امادیگران میترسیدندو از ترس جانشان بهش چیزی نمیگفتن. همه ی وسایل را با دقت چیده بودند مهمان ها در قسمت دیگری از قصر مشغول صحبت و بگو بخند بودنداز آنهادعوت شد تا بیایند سر میز غذا... پادشاه با غرور گوشه ای ایستاده بود تا از دیدن تعجب مهمانها لذت ببرد و وقتی مهمانها از دیدن این همه نظم وترتیب اورا تشویق کردند او با غرور بگه: در قصر من همیشه همه چیز همین گونه است پادشاه دراین فکرها بود که یک دفعه: «شلپ ...!» همه ی چشم ها برگشت به سمت صدا. کاسه خم شده بود و کمی از سوپ روی میز ریخته بود. غلام جوان که کاسه ای در دست داشت کنار میز ایستاده بود. و از ترس می رزید.همه ساکت شده بودندومنتظردادوفریاد پادشاه بودند؛ چون اخلاق اونوخوب میدانستند. جوان به پادشاه نگاه کرد پادشاه سرخ شده بودوباعصبانیت به او نگاه میکرد. جوان میدانست که اتفاقهای بدی در منتظرشه کمی فکر کرد؛ بعد کاسه را کج کرد و بقیه ی سوپ را هم روی میز ریخت.همه با تعجب به او نگاه کردندچشمهای پادشاه داشت از تعجب بیرون میزد این چه کاری بود جوانک نادان؟ جوان با نگرانی گفت من میدانستم که به خاطر اشتباه کوچک من و ریختن همان چند قطره سوپ مرا به شدت مجازات خواهید کرد برای همین همه ی سوپ را روی زمین ریختم تا وقتی من را مجازات میکنید دیگران نگویند چه پادشاه ظالمی به خاطر یک اشتباه کوچک مجازات سختی قرار میدهد.حالا که همه ی سوپ را ریختم هر طور مرا تنبیه کنید دیگران شما را سرزنش نخواهند کرد. با شنیدن اون حرفها پادشاه ساکت شد و توی فکر رفت به یاد روزهایی افتاد که دیگران را به خاطر اشتباه های بسیارکوچک به شدت تنبیه کرده بود. پادشاه لبخند زد و او را بخشید غلام با خوش حالی رفت تا کارها را انجام بدهد. @classavalehaa
. ✴️ مـرور کلـمـات مـهـمّ شماره 1،2،3 . @classavalehaa
کاربرگ تمرین وتکرار تابستانه @classavalehaa
کاربرگ مرور ریاضی @classavalehaa
مرور ریاضی اول تمرین های مروری ریاضی جمع یک رقمی بایک رقم