زندگانی با عشق میگذرد، عاشقی را یاد کنید؛
انگاه اندوه میرود و جایش را به خرمی میدهد.
عزالدین میگفت گاهی انگار توی دلم کمانچه میزنند. ویولنسل. میگفت من موسیقی بلد نیستم اما قشنگ میزنند؛ تلخ میزنند. همان.
- عزالدین؛ نامه به دریابند.
حرفهایی که میزنیم دست دارند، دستهای بلندی که گاهی گلویی را میفشارند و نفس فرد را میگیرند؛
حرفهایی که میزنیم پا دارند، پاهای بزرگی که گاهی جایشان را روی دلی میگذارند و برای همیشه میمانند؛
حرفهایی که میزنیم چشم دارند، چشم های سیاهی که گاهی به چشم های دیگران نگاه میکنند و آنها را در شرمی بی کران فرو میبرند..
قَد نَری تقلٌبَ وجهكَ في السماء
و من تو را میبینم وقتی که از شدت
ناراحتی به آسمان نگاه میکنی..
-بقره ۱۴۴