eitaa logo
📖کـــافـــــــــہ شـــعــــــــر📖
3.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
20 فایل
همه شب نقش خیالاتِ تو هست و، دلِ من ، از تو ای ارام جانم ، خبری  نیست که نیست،، اشک می بارد زچشمم باز خاموشم ، خموش ، چون منِ دیوانه ،خونین جگری ، نیست که نیست ، #راحم_تبریزی ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نگه کردم به مژگانت نمیدانم چه شد گم شدم در موج چشمانت نمیدانم چه شد آن اسیرِ شهر ویرانی که می بینی منم آن سکوت قبل طوفانی که می بینی منم عاشق وديوانه ومجنون و شيدایت شدم قلب خود دادم به تو اکنون تنهایت شدم عاشقی دلداده داری جان جانانم ببین یوسفم گم گشته ایی حال و هوایم را ببین شد گرفتار تب عشقت زلیخا چاره چیست اتش وصلت بسوزاند تنثش را چاره چیست کوه صبرم از درون لبریز فریادم هنوز در رقابت با رقیبان من چو استادم هنوز آن قَدَر گفتم و گفتم همه ام ریخت به هم رفتی و شعر من و شاعری ام ریخت به هم اسم تو آمد شکستم باز گریانت شدم قلب خود دادم به تو اینگونه ویرانت شدم به سکوتی که در این شبکده برپاست بیا «نفس» و این شب دلتنگی فرداست بیا چه کنم با تو و دنیای فراموش خودم سایه ات باد به سر ای همه ات نوش خودم ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
سحاب گرد کدورت شراب صبحدم است نشاط روی زمین در رکاب صبحدم است صفای چهره شبنم، گل سحرخیزی است نقاب دولت بیدار، خواب صبحدم است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
گرچه در طوفانِ غم‌ غرق است بی‌تو قایقم همچنان امـا هـمـان دیوانه‌یِ بد_عاشقم می‌چـکـد هـر روز ابـرِ چشم‌هایم بعد تـو می‌رسد بر آسمان هر شب صدای هق هقم گردِ پیری گرچه بر مویِ سرم پاشیده است مـن هنوز امـا بـرایـت "مُشتَبای" سابقم رفته‌ای می‌دانـم امـا در جدال عقل و دل همچنان لنگ است‌پایِ عقل‌و‌قلب‌ومنطقم بـر لبم سوزِ سکوتی سـرد جان دارد ولی گـوشِ دل را می‌نوازد واژه‌هـایِ نـاطقم من نمیدانم چرا با این همه اندوه و غم از چه رو جا مانده‌ام از چشم‌هایِ خالقم ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
چه کسی داندجز تو .. این که بی تو من چونم ..؟ وایِ من ! کو آن دل هشیار .. کو آن‌ جانِ ژرف اندیش ..؟ با که گویم شرح این هجران ..؟ و این خون جگر خوردن ..؟ کی که بازت بینم .. ای من بی تو دور از خویش ..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
سلام ای نقشه‌ی زخمی، بلندای زمین خورده! درود ای درد حاصلخیز، رویایِ وجین خورده! نشان بوسه‌ی تیغ است روی گونه‌ی شرمت گلاب قمصرت آب از لب حمام فین خورده بهار جنگل‌ات را باد وحشت برده بر دوشَش بَرَت را زاهد بی‌آبرو با نام دین خورده خلیج از موج موی‌‌ت مویه‌خوان است و خزر در بغض صدای گریه‌هایت را گلوی آستین‌ خورده لبت را بسته زیبایی، صدایت سِحر در زنجیر دو چشمت مست خواب و دامنت دریایِ چین‌خورده تو را بی‌درد و عاشق‌پیشه و خوشحال می‌خواهم وطن! ای زخم‌های بی‌نهایت بر جبین خورده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
‌ صحنه زمستان است و رقص برف بر روی پیچکهای وحشی در خلوت تنها و یخ زده مینگارم از عشق سفر کرده که از کهکشان چون ستاره ای آرزو را بر دلم پاشید حوای آدم گاه گاهی زل زدن بر قاب قهقرای قهوه ای چشمهایت احساس را در تاریکی دلم چون قاصدکی به پرواز درمی آورد موهای پرکلاغیت قامت رعنای چون الفت غافل از دین و دنیایم می کند آنقدر مغرورانه دفتر عصیان دلم را برایت قلم میزنم که گویی در تمام من راه می روی در انتظار شنیدن صدایت خواب را از چشمهایم می گیرم و در ضربه های نبض پریشانم نوازشبار درد ساکت قلبم را با دیده گمشده و غمبار به پیچ پیچ گیسوانم می بافد تا گردش نسیم نفسهایت به همهمه ی خیالی بودنت جواب بدهد در تمنای ستاره و گناه و شب بوسه های بی دریغت را به لبانم بریزد و در گریه و بی تابی در حفره شب بر بام آسمان و ستاره گوشه قلبم را به درخشندگی وا دارد که با زبان عشق بگویم زمستان را به امید بهاران گذراندم تا با آمدنت بگویم دوستت دارم... ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
. . با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد بر خلافِ جهتِ اهل ريا رفتم و شد ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم عطر بر خود زدم و غالیه‌سا رفتم و شد حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالين"را ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد يک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی گفتم ای مايه‌ی هر مهر و وفا رفتم و شد همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين سرخوش و بی‌خبر و بی‌سرو پا رفتم و شد "لن ترانی"نشنيدم ز خداوند چو او "ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟ من دلباخته بی‌چون و چرا رفتم و شد تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست من خدا گفتم و او گفت: بيا رفتم و شد مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد فارغ از کِشمَکِش اين دو سه‌تا رفتم و شد خانقاهم فلکِ آبی بی‌سقف و ستون پيرِ من آن‌که مرا داد ندا رفتم و شد گفتم: ای دل! بخدا هست خدا، هادیِ تو تا بدين‌سان شدم از خلق رها رفتم و شد ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 📖@cofeh_shear📖
جهان ڪوچڪ من، حسرت ميخورم ڪہ نيمى از زندڪَى ام را سپرے ڪردم و تو را ڪنار خودم نداشتم… دوست داشتن شما، براے اين سالهاے باقيمانده از عمرم، بہ قدرے ناچيز است ڪہ اڪَر دوباره زاده شوم، تو را زودتر، عميق تر، و بيشتر از هر چيزے در اين دنيا دوست خواهم داشت! جهان ڪوچڪ من... هر آنچہ از عشق را، هر آنچہ از دوست داشتن را، بہ هر آدمى روےِ اين ڪره ے خاڪى، قبل از شما بہ زبان آورده ام، خطايى بوده،انسانى! عشق با شما معنا مى يابد و "بى شمــا " جهــان خـالى از هر دوسـت داشتنےسـت" ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
🦋 كلافه خسته و تنها در اين شبهاى تكرارى از اين پهلو به آن پهلو ميان خواب و بيدارى شب است و هجمه ى درد و مسكنهاى بى تاثير من و بى خوابى و تا صبح در گير خود آزارى نفس بى وفقه مى كوبد لگد بر سينه ى شعرم و دارى قطره قطره از نگاهم تلخ مى بارى چنان بر قاب افكار و خيالم نقش بستى كه براى لحظه اى دست از سر من برنمى دارى به روى شانه مى ريزم برايت موج گيسو را مبادا شانه هايم را به دست باد بسپارى زمانى عاشقم بودى ، نفس بودم براى تو چرا ديگر نمى خواهى بگويى دوستم دارى نمى دانم به تاكيد كدامين فصل بى مهرى نهال عشق را در باغ دلتنگى نمى كارى درون قبر خود هر شب ، ميان برزخم شايد بيايى و گلى روى مزار عشق بگذارى نبودم ، نيستم هرگز گداى عشق اما تو هزاران دوستت دارم به اين عاشق بدهكارى ✍‌ 🎙 🎙 ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود وقتی دلت برای کسی تنگ می شود وقتی رسیده ای ته بن بست زندگی یا گیر کرده ای به دو تا دست زندگی داری کشیده می شوی از سرنوشت ها مثل دوباره رانده شدن از بهشت ها جا می گذاری از همه ی عمر یک اثر چیزی شبیه خاطره ، اما خلاصه تر یک ردّ پای محو که یعنی تو بوده ای که سعی کن ، دوباره ، از این خواب بد بپر دارم از آخرین نفسم حرف می زنم از انتهای کوچه ی تاریک یک نفر↓ رد می شود ، شبیه من از چشم های تو در فکر پر کشیدن از این شهر کور و کر من هیچ چیز از تو به جز «تو» نخواستم دست مرا بگیر و از این زندگی ببر از مرگ ، از سیاهی یک عمر انتظار از سرنوشت تیره ی این شهر داغ دار از این جهنم ابدی زیر بالشم هر شب که خواب های تو را درد می کشم باران نمی زند به کویری که تشنه نیست دست مرا بگیر ، کنارم فقط بایست از چشم های من به جهانم نگاه کن با یک مداد زندگی ات را سیاه کن دور شکسته تر شدنت یک قفس بکش حالا فقط به خاطر عشقت نفس بکش شاید کمی به حس من ایمان بیاوری به این کویر سوخته باران بیاوری من عاشقم به عشق خیانت نمی کنم دست مرا بگیر که عادت نمی کنم عادت به دیدن ته بن بست ها ، عزیز به هیچ چیز این قفس تنگ ، هیچ چیز ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
شب را بیدار ماندم تا برای خیال بی خوابت لالایی بخوانم بلکه خواب برود اما خود بخواب رفتم به رویایی شیرین تو آنجا بودی نزدیک دستان خدا چون خورشید روشن و طلایی خدا می خواست سپیده ی صبح را از افق چشمان تو بیرون بزند و من پشت سایه ی خدا به تماشا نشسته بودم و دیدم که چگونه چشمانت طلوع کرد و زمین آفتابی شد از خواب که برخواستم شاهد بودم که تمام زمین از برق نگاهت درخشان بوذ ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
‍ بی‌شک عشق به دوست چنین است چون منی که تو را دوست می‌دارم... زندگی معماگونه است و من نمی‌دانم که در وجود تو غریو شادی سر می‌دهم و می‌گِریم، یا تو نیک‌بختی و رنجی را برای‌ام به ارمغان آورده‌ای... تو را با تمامیِ اندوهِ نهفته در وجودت دوست دارم اگر چاره‌ای جز نابودی من نداشته باشی، خود را از دستان تو نخواهم راند چون دوستی که از آغوشِ دیگری جدا نمی‌شود.. با تمامِ توان تو را در آغوش خواهم فشرد! بگذار تا شعله‌هایت مرا بسوزاند، بگذار تا در آتشِ این نبرد معمای وجودِ تو را ژرف‌تر دریابم... هزاران سال چنین خواهم بود! چنین خواهم اندیشید! مرا در آغوشِ خود گیر! آیا از هدیه دادن به من نیک‌بخت نمی‌شوی؟ به‌راستی که هنوز دردی نهفته در وجودِ توست... ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖