مرغکی؛
از کوچ جا مانده
و هر شب تا سحر
بر شاخساری خشک، می نالد
و قابِ پنجره؛ در انتظارِ
گام هایِ خسته ای،
از شرم می خوابد
و دستانی، سکوتِ خالیِ
یک سفره را، آرام می بلعد
و بغضِ کودکی؛
در خانه می پیچد
و جامِ اشک را،
یک زن بجایِ آب؛ می نوشد
و من، در خلوتِ
کابوسِ بی هنگامِ شب
آهسته می گریم!
چرا باران نمی بارد؟...
کاسه ها و کوزه ها
خالی ست!
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
مرغکی؛
از کوچ جا مانده
و هر شب تا سحر
بر شاخساری خشک، می نالد
و قابِ پنجره؛ در انتظارِ
گام هایِ خسته ای،
از شرم می خوابد
و دستانی، سکوتِ خالیِ
یک سفره را، آرام می بلعد
و بغضِ کودکی؛
در خانه می پیچد
و جامِ اشک را،
یک زن بجایِ آب؛ می نوشد
و من، در خلوتِ
کابوسِ بی هنگامِ شب
آهسته می گریم!
چرا باران نمی بارد؟...
کاسه ها و کوزه ها
خالی ست!
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
مرغکی؛
از کوچ جا مانده
و هر شب تا سحر
بر شاخساری خشک، می نالد
و قابِ پنجره؛ در انتظارِ
گام هایِ خسته ای،
از شرم می خوابد
و دستانی، سکوتِ خالیِ
یک سفره را، آرام می بلعد
و بغضِ کودکی؛
در خانه می پیچد
و جامِ اشک را،
یک زن بجایِ آب؛ می نوشد
و من، در خلوتِ
کابوسِ بی هنگامِ شب
آهسته می گریم!
چرا باران نمی بارد؟...
کاسه ها و کوزه ها
خالی ست!
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
مرغکی؛
از کوچ جا مانده
و هر شب تا سحر
بر شاخساری خشک، می نالد
و قابِ پنجره؛ در انتظارِ
گام هایِ خسته ای،
از شرم می خوابد
و دستانی، سکوتِ خالیِ
یک سفره را، آرام می بلعد
و بغضِ کودکی؛
در خانه می پیچد
و جامِ اشک را،
یک زن بجایِ آب؛ می نوشد
و من، در خلوتِ
کابوسِ بی هنگامِ شب
آهسته می گریم!
چرا باران نمی بارد؟...
کاسه ها و کوزه ها
خالی ست!
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●
صد سال بعد همه ی ما همراه
با اقوام و دوستان مان زیر
خاکیم ...
--------------------------
دلم می خواهد زندگی کنم قبل
از اینکه از خاطره زمان بروم ...
دلم می خواهد عاشق باشم
و گرمی آغوشی را باور کنم
قبل از اینکه سردی خاک تن ام
را در آغوش سردش بفشارد
دلم می خواهد سبز باشم، قبل
از اینکه رنگین کمانی از پاییز
شوم... و زمستانی سرد ، باور
حضورم باشد ...
"دلم می خواهد ، باشم تا هستم"
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖