عمریست
در خیال
به دنبال کودکی ام
گاهی به دنبال پروانه ایی
در باغ بارها و بارها
زمین می خورم
و زانوی زخمی ام را
نوازش می کنم
و گاهی از سر شیطنت
زنگ در خانه ی همسایه را می زنم
و پا به فرار می گذارم
زمانی هم بادبادکی هوا می کنم
با نخی در دست
روی شن های ساحل می دوم
و زمانی خسته از بازیگوشی های روزانه
شب عروسکم را بغل می گیرم
و قصه ها می گویم
برایش می گویم:
کودکم
همین اندازه بمان
شادی کن و برقص
شیطنت کن و بازیگوش باش
به دنبال سنجاقک و پروانه برو
زنگ خانه ی همسایه را که زدی
پا به فرار بگذار
ادا و شکلک در بیاور
آبنبات و بستنی ات را لیس بزن
و بینی ات را با سر آستینت پاک کن
زمان را متوقف کن
که حال خوبت
گره خورده بر پیشانی کودکی
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
در حوالی عاشقانه هایم
صدای پای دوست می آید
طنین گام های آمدنش را
می شناسم
او از مرزهای دور می آید
از کوه ها و دریاها می گذرد
در دستانش پر از سوغاتی عشق است
و در چشم و روی لب هایش
وسوسه ی رسیدن
از فصل بهار در راه است
روی سرش تاجی از گل های سیب
و گردن آویزش دانه دانه شکوفه های نارنج
سر راه به تابستان که می رسد
دسته گلی از سرسبزی بید مجنون
و عطر تبدار شالیزار را با خود می آورد
حالا به انتهای پاییز می رسیم
و چشمان من و آذر خیره به جاده ست
صدای گام هایش مدام
در گوشم نواخته می شود
میدانم که زیر نم نم باران مهر بی چتر می آمد
و در آبان محو دیدن درختان خزان زده ی راه شده بود
و حیران از زیبایی برگ های زرد و نارنجی
دل کندنش سخت بود
اما نه می آید
صدای گام هایش مدام در گوشم نواخته می شود
دلبر جان
من و آذر و خرمالوهای گس
برای دیدنت بیتاببم
از دور دست ها خبر آمده از مرزها گذشتی
پس کجای راه خود را مشغول کرده ایی که اینجا از تو خالبست
دلبر جان آذر که برود زمستان است و جاده مسدود.
و من خسته ام از این بیهوده دل خوش کردن ها
اما امید
صدای گام هایش را مدام در گوشم می نوازد
او خواهد آمد...
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
فاصله دلتنگم می کند
می خواهم تو را ببینم
می خواهم تو را نزدیکتر به خود ببینم
مثلا دستانت جفت شود با دستانم
چشمانت خیره به نگاهم
و هر نفست در من دمیده شود
می خواهم تو را نزدیکتر به خود ببینم
ببینم که سرت بر شانه ام باشد
و قلب سرشار از عشقت را
در جیب پیراهنم می گذاری
تا بچسبد به قلب عاشقم
تو باید بیایی
و فاصله را از ریشه برکنی
تا من دانه دانه تار موهای پریشانت را
با بوسه هایم شانه زنم
فاصله دلتنگم می کند
نزدیکتر بیا
برایت به اندازه ی بزرگی خدا
دوست داشتن دارم
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
تو را دوست دارم
و دوست دارم تو را
چون کودکم در آغوش بگیرمت
و در چهار فصل عمرم بچرخانمت
تو را دوست دارم
و دوست دارم تو را
چون پندهای مادر پیرم
که با احترام روی چشمانم بنشانم
و تا پایان نفس هایم
به گوش جان بسپارم
تو را دوست دارم
و دوست دارم تو را
چون نگاه گرم پدر سالخورده ام
که عشق در چشمان کم سویش
هنوز تازه و جوان می طراود
تو را دوست دارم
و من تو را دوست دارم
به اندازه ی مشتم
ده انگشت
و یک قلب
که تنها دارایی نفیس من است
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
من برای گفتن جمله ی دوستت دارم
به تو
مدت های مدیدی
با خود و خجالت بی دلیلم
در ستیز بودم
روزی با یک بغل گل آفتابگردان
و روزی دیگر با سبدی رز سرخ
به سمت خانه ات آمدم
همیشه پشت در با خود
تمامی دوستت دارم ها را
تمرین می کردم
اما وقتی در به رویم می گشودی
گل های دست چین شده ام را که با عشق
آذین بسته شده بود
بی حرف و جمله ای
تقدیم وجودت کردم
من همیشه این گونه بودم
کتاب و عطر مورد علاقه ات را خریده بودم
و پشت همه ی آنها دوستت دارم هایم را
با شرم بی موردم پنهان کردم
امروز شنیده ام قصد سفر داری
دلهره به جانم افتاده
و اضطراب در دلم به کمین نشسته
همه ی رفتارهای نااهلم
دست به دست شرمم داده اند
که تا اندیشه ام را احاطه کنند
و جلوی زبانم را بگیرند
اما من امروز به هر قیمتی شده
دوست داشتنم را بی خجالت و با عشق
در گوشت نجوا خواهم کرد
و تا شاید از این سفر
تو را پشیمان کنم
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
حس عجیبی به تو دارم
نامت که برده می شود
تپش قلبم
به هیجان می افتد
و از نظم خارج می شود
حس عجیبی به تو دارم
تا نگاهت به نگاهم پا می دهد
شرم سرخ موذیانه ای
آرام آرام
روی گونه ام می نشیند
حس عجیبی به تو دارم
تا نفست
لای موهایم می دمد
گیسوان واله گشته ام
مست و مدهوش
پریشان می شوند
گمانم این حس عجیب
بازی عاشقانه است
از رنگ و جنس دوست داشتن
و یک رمان عشقی
که میخواهم خیلی زود
پایان ماجرا خوب تمام شود
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
تو شبیه شب های عریان زمستان سردی
که در آغوش کشیدنت را
حتی قندیل هم ببندم
دوست دارم
و گاهی بسان شب شرجی تابستانی
که حتی نفس سوزانت
اگر آتشم بزند میسوزم و دم نمی زنم
ای حسرت دور و نزدیک من
تمام آزادی و اسارتم
در دستان توست
من برده ی حلفه به گوش تمام اطور تو هستم
روز روشن را بگو شب است
بگویم شب است
ای پیروز میدان
من شکست خورده ی توام
بر من فرمانروایی کن
بی چون و چرا
در بندت خواهم ماند
اما کمرنگش کن
حسرت دوری ات را
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
دلبرکم
برخیز
صبح خانه ام را
تماشا کن
گوشه ی دنج حیاط
زیر سایه ی درخت
توی باغچه
چند دسته نرگس مست
می رقصند و عطر افشانی می کنند
روی شاخه ی ارغوان
چکاوکی سرود عشق می خواند
و من همان گوشه ی دنج
روی نیمکت پیر نشسته ام
و از دلفریبی هایت
برای حیاط قصه می گویم
این میان
یاس روی سر دری
و پیچک های به آغوش کشیده ی دیوار
برای گوش کردن به داستان دلدادگی ام
به سمتم روان می شوند
اینجا صبح با نام تو
و عشق تو
و به شکر بودنت
شروع شده
برخیز و به جمع دوستدارانت بیا
تا ببینی چگونه در دل اهلی خانه ام
جا کرده ای
#فریبا_غلامیان
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
هر صبح
جلوه می کنی بر خورشید
زمین آفتاب می شود
و موسیقی سبز نگاهت را
می دوزی بر چشمان کویر
قدم به قدم خاک
سبزه زاران می شود
و تا دهان به لبخند باز می کنی
پرندگان با نت خنده های تو
سرود صبحگاهی می خوانند
ای آفریدگاری آسمان و زمین
نعمتت بر صبح
فزون باد
#فریبا_غلامیان
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
امروز
بوسه به آینه ی خانه ی پدری زدم
همان دوست کودکی تا به امروزم
همانی که با لبخندم خندید
و با اشک هایم گریست
همانی که کودکی ام را در آغوش گرفت
و جوانی ام را در چشمم زیبا نشان داد
آه هایم را آه
و نشاطم را هورا کشید
و حالا روبرویش نشسته ام
با گیس سپید از برف
و از خاطراتم می گویم
غم از دست دادن پدر
و مرگ اندوهگین مادر
از خانه ی به جا مانده در تنهایی
از حیاط فرتوت مانده در انزوا
از چنار و نارون پیر کمر شکسته
و از باغچه ی زمستانی بی بوته
از صبح خوش رایحه ی بهاری
با شکوفه های گیلاس ریخته در حیاط می گویم
از نشاط ظهر تابستان
و حوض و ماهی های قرمز
از نان داغ روی سفره
و از اش رشته های دست پخت مادربزرگ
آینه همان رفیق شفیقم
مثل همیشه گوش جان می سپارد
به حرف های تکراری ام و دم نمی زند
اما من این بار آمده ام
که بعد از مقدمه چینی های خاطره انگیز
بگویم
که تو و خانه را ترک می گویم
من خسته ام
باید بروم
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
این روزها
تو را
چه می شود
تا گذرم به جاده ی چشمانت می افتد
گویا لحظه ایی قبل
بارانی باریده که مژگان سیاهت خیس است
این روزها
تو را
چه می شود
تا می خواهم بوسه ایی در چال گونه ات بکارم
رنگ و رخسار پریده ات
حیرانم می کند
این روزها
تو را
چه می شود
تا از خستگی راه می خواهم
دمی در قلبت بیاسایم
غرق اندوهی و دل خون
تو در ماتم کدام لاله ایی
به سوگ کدام گل سرخ نشسته ایی
کدام عزیز
کدامین عشق
از مرز و بوم روح و تنت رفته
که اینچنین سوگوار است وطنت
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
موهایت را به جریان باد بسپار
بگذار آشفته اش کند
چشمانت را به خورشید بسپار
بگذار آفتاب در مردمکانش لانه کند
مژگانت را گره بزن به شبنم
بگذار خیسی هر مژه روحت را
تازه کند
لبخندت را به گل ها بسپار
بگذار خنده هایت عطرآگین شود
و پنجره ی دلت را باز کن به شعاع عشق
بگذار قلبت نور دلدادگی را لمس کند
آنگاه خواهی دید که
چگونه احساست
سبک و رها
چون پروانه ایی زیبا و رنگین بال
از پیله ی تنهایی بیرون می زند
و مسافر شهر رویایی عشق می شود
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖