عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود
حق بر این بود که در وادی بیمنطقِ عشق
آنکه دشوار به چنگ آمده آسان نرود
رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود
آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که میگفت به قرآن نرود
کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود
گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود
#هادی_معراجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود
حق بر این بود که در وادی بیمنطقِ عشق
آنکه دشوار به چنگ آمده آسان نرود
رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود
آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که میگفت به قرآن نرود
کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود
گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود
#هادی_معراجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
سربار توأم شانهی تو جای سرم نیست
حرفی که ز دل آمده محتاج قسم نیست
راهیست به سوی تو و تاریکی مطلق
این راه مهیب است ولی سوی عدم نیست
برخاستم از خواب پریشانم و دیدم
پس لرزهی عشق تو کم از لرزش بم نیست
یک شیشهی عطر است که از دست تو افتاد
یک شهر پریشان شده از بوی تو کم نیست؟
بیدم که تو در سایهام آرام بمانی
هرگز سر من پیش کسی غیر تو خم نیست
در سینهی من دفتر اشعار نهفته است
افسوس که هر لحظه غزل هست و قلم نیست
آخر به قطاری که تو رفتی نرسیدم
سهم من از آغوش تو یک بدرقه هم نیست
#هادی_معراجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
سربار توأم شانهی تو جای سرم نیست
حرفی که ز دل آمده محتاج قسم نیست
راهیست به سوی تو و تاریکی مطلق
این راه مهیب است ولی سوی عدم نیست
برخاستم از خواب پریشانم و دیدم
پس لرزهی عشق تو کم از لرزش بم نیست
یک شیشهی عطر است که از دست تو افتاد
یک شهر پریشان شده از بوی تو کم نیست؟
بیدم که تو در سایهام آرام بمانی
هرگز سر من پیش کسی غیر تو خم نیست
در سینهی من دفتر اشعار نهفته است
افسوس که هر لحظه غزل هست و قلم نیست
آخر به قطاری که تو رفتی نرسیدم
سهم من از آغوش تو یک بدرقه هم نیست
#هادی_معراجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود
حق بر این بود که در وادی بیمنطقِ عشق
آنکه دشوار به چنگ آمده آسان نرود
رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود
آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که میگفت به قرآن نرود
کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود
گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود
#هادی_معراجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖