#اجرای_خاص ✨
سرد ِ سردم امشب
چونکه از شعلهی خورشید نگاهت دورم
بی تو مقیاس ندارد غم تنهایی و دلتنگی و بیحوصلگی
زیر مهتاب شبانگاهی این شهر غریب
به کدامین کوچه
بروم تا که نشان از تو و یادت باشد ؟
کوله بارم که پر از دلتنگیست
آنقَدَر پرشده ، سنگینی او
طاقتم را بردهست
هر دو پایم سست است
چشمهایم بیخاب
دستهایم خسته
سرد ِ سردم امشب . . .
دلم اما گرم است !
گرم ِ آن لحظهی موعود
که تو را خواهم دید
و در آن لحظهی موعود به آتشگه تاریخ
میسپارم همه غمهایم را
و در آغاز همان لحظهی موعود
مینویسم بر در
بر در ِ خانهی دل
که تو را یافتهام
قیمت یافتنات
عمر ِ کوتاه ِ پر از حادثه بود
تو کجا میدانی آرزوهایم چیست؟!
آرزوهایم نه !
آرزویم یک چیز
وانکه در گرمی ِ آغوش تو بسپارم جان
با نگاه تو و با عطر ِ تنات
بشوَم مست و به دنیا گویم :
با تو اکنون بدرود
با تو دنیا "بدرود"
✍#هخا_هاشمی
🎙#سحر
🎙#رضا_ماد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
هرچ داری یک یک از خود بازکن
پس به خود در خلوتی آغاز کن
چون درونت جمع شد در بیخودی
تو برون آیی ز نیکی و بدی
چون نماندت نیک و بد، عاشق شوی
پس فنای عشق را لایق شوی
#عطار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
خورشید نگاهم را
در رویای شیرین
به نگاهت می تابانم
به طواف بودنت ،
دوستت دارم را
لبالب برمی دارم
درون سینه ام ،
تبدیل به گل سرخ می شود
اشتیاق قلبم دو چندان می تپد
در آهنگینی صدا زدنت
نگاهت را از فاصله ای نزدیک
لمس می کنم
تا پا به پای هم در ساحل بکر آغوش
به آزادی عشق برسیم.
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
در خانه ام نشست، به بیرون نگاه کرد
از روی زاگرس که به کارون نگاه کرد
در خود شکست و گفت نه؛ باران نمی زند
روزی که هیرمند به هامون نگاه کرد
خورشید تکه هاش جدا شد جدا ترین…
نوری که سایه وار به کانون نگاه کرد
وقتی که حکم مرگ نوشتند پای حق
قاضی به تبصره و به قانون نگاه کرد؟!
وقتی که هیرمند به کارون رسید، گفت:
باید به خون نوشت، و در خون نگاه کرد
صدها پرنده از دل دریا به هم زدند
دریا به مرگ ساحل محزون نگاه کرد
در سینه ام هزار شن سرخ بی وطن
به آخرین شقایق مدفون نگاه کرد
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
دارد صدایت میزنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
هر بوسهات یک قسمت از کابوسهایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را
میکوبم از شبها به تو سردردهایم را
«بودم!» کنار شوهری که عاشقِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لبهایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی
دست مرا از دورهای دور میگیری
داری تلو... داری تلو... از درد میمیری
خاموش گریه میکنی بر سینهی دیوار
با بغض روشن میکنی #سیگار با #سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام میشوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز میکند کنج خودش این سایهی بدبخت
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابونها نخواهد برد
از شوهرت از هر نفس از سردی لبهات
جای مرا خالی بکن در گوشهی شبهات
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکههای بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» دَرِ گوشت
حس کن مرا در شیطنتهایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنجهام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
#سید_مهدی_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
امشب تمام عاشقان رادست بسر کن
يک امشبی با من بمان بامن سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه ،دستی بزن، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگين کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروي بت من تا به تا شد
دُردي کشان پيمانه هاشان را شکستند
يک چکه ماه افتاده بر ياد تو و وقت سحر
اين خانه لبريز تو شد شيرين بيان حلوای تر
تو مير عشقی عاشقان بسيار داری
پيغمبری با جان عاشق کار داری
امشب تمام عاشقان رادست بسر کن
يک امشبی با من بمان بامن سحر کن
#محمد_صالح_علا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
صف بسته اند پیش تو دیوارها مدام
قد می کشند پشت سرت دارها مدام
جرم تو زندگی ست نفس می کشی زلال
سر می کشند دور و برت مارها مدام
تو میوه داری از همه سو سنگ می خوری
این است سرنوشت ثمردارها مدام
تو راست قامتی و تناور از این سبب
تحریک می شوند تبردارها مدام
آزاد می شوی دگر از بند ها اگر
راضی شوی به رسم دغل کارها مدام
آسوده می شوی تو از این فتنه های گنگ
عادت کنی اگر به لجن زارها مدام
اما تو عاشقی، تو و عادت به منجلاب
اما تو شاعری، تو و این عارها مدام
نه، نه تو سبز و روشن و پربرگ و بر بمان
در حسرت نگاه تبردارها مدام
#کاووس_حسنلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
کاش هر صبح
آفتاب حضور تو بتابد بر بلندای بام پلک هایم
چشم بگشایم به طلوع لبخندت
کاش لحن صدایت همنوا با نغمه ی بلبلان بیدل
سرشار از شور و مستی بود
عاشقانه مرا می خواست
و در حسی شورانگیز
جان می بخشید به شراره های احساسم ....،
کاش....
کاش بیاید روزی که
تو هم عاشقانه مرا بخوانی
به غزل واژه های رویایی عشق....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
.
نازنینا نظری کن ، که به جان آمده ام ،
دگر از هجر تو بر حرف و بیان آمده ام ،
صبر ایوب ندارم که کنم صبر دگر ،
یاری ام کن به درت ، ناله کنان آمده ام ،
منِ عاشق نتوانم ز تو دل را بکَنَم ،
عندلیبم به چمن ، بهر فغان آمده ام ،
دلم از دست بشد از غم و اندوهِ فراق ،
سالها رفت ، ز تو دل نگران آمده ام ،
آنچه در سینه ی ما است نشاید به زبان ،
چه بگویم که به دل ، داغ کشان آمده ام ،
خلق گویند که او را نظری نیست تورا،
چه کنم کور و کَرم ، گوش گران آمده ام ،
به کجا روی بیارم ، به که گویم غم خویش ؟
جز تو کس را نشناسم به نشان آمده
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
سعی کردم که بمانی و بُریدی به درک
کارمان را به غم و رنج کشیدی به درک
به جهنم که از این خانه فراری شدهای
عاشقت بودم و هرگز نشنیدی به درک
میوهی کال غزل بودم و از بختِ بدم
تو مرا هرگز از این شاخه نچیدی به درک
فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست
جنس پاخوردهی بازار خریدی به درک
دانه پاشیدم و هر بار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی به درک
عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد
میکشی از تهِ دل آهِ شدیدی به درک
نوشدارو شدی اما به گمانم قدری
دیر بالای سر کشته رسیدی به درک
#صوفی_صابری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
.
جمالت بی نظیر است وُ کمالت نیست همتایی ...
به قول مطرب و ساقی ، شراب ناب صهبایی ،
به دریا دُرّ و مرجانی ، به جانم ، جان و جانانی ...
مبارک باد چشمم را ، چنین عشق تماشایی ،
چو بارانِ بهارانی ، نه باغی چون گلستانی ...
به معنی راز پنهانی ، طلوع صبح فردایی ،
چوریحان چیدنی هستی ، نگارا دیدنی هستی ...
چو گل بوسیدنی هستی ، چه شیرین و چه حلوایی ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖
.
در فصلی سرد
به بهار می ماند آمدنت
ای که دلت آبی ست بسان دریا
حس بودنت گرم است و زیبا
در این زمستانه های سرد؛
آمدنت سپیدی برف است
در دل سیاهی روزگار ....
روزی که آمدی
گرمای چشمانت
تداعی تابستان بود
و دلربایی پاییز ...
به پاس بودنت
تقدیر را جشن می گیرم
و در چنین شب رویایی
سطر به سطر نانوشته های قلبم
آهنگ عشق می شود
به ملودی زیبای حضورت؛
بودنت دل انگیز است
ای که لبخندت
اشتیاق گرم فصل بی قراری هاست
با آمدنت ایمان آورده ام به فصل سرد....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
📖@cofeh_shear📖