eitaa logo
📖کـــافـــــــــہ شـــعــــــــر📖
3.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
20 فایل
همه شب نقش خیالاتِ تو هست و، دلِ من ، از تو ای ارام جانم ، خبری  نیست که نیست،، اشک می بارد زچشمم باز خاموشم ، خموش ، چون منِ دیوانه ،خونین جگری ، نیست که نیست ، #راحم_تبریزی ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر روزی چشم‌هایت را باز کردی و خودت را وسط یک کوره دیدی نترس و سعی کن از آن پخته خارج شوی، چرا که "سوختن" را همه بلدن! هر کدام از ما چیزهای را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است، فرصت‌های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیم. این بخشی از آن چیزیست که به آن می‌گویند؛ "زنده بودن" ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
. اندک اندک از کلامت ، پروریدم خویش را بسکه هستی روح پرور ، در تو دیدم خویش را ، میدهد گلبرگ چشمانت ، به گلشن ها صفا آن چنان بر دل نشستی ، تا ندیدم خویش را ، ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
مگر می‌شد او را ندید؟! آن طراوت و تازگی را، آن عطر بهشتی که با خود آورده بود. عجیب بود، وقتی دستانش را به روی برگهای سبز می‌کشید، از نوک انگشتانش "جادو" سرازیر می‌شد. خودش خوب می‌دانست کجا به انتظار آمدنش نشسته‌ام؛ همان‌جا که نخستین بار صدای نفس‌هایش همچون ترانه‌ای سحرانگیز در گوشم پیچید. همان‌جا وقتی چشمانم وسوسه وار شگفتی‌های وجودش را لمس می‌کرد. من هنوز همان‌جا در انتظار او ایستاده‌ام، با همان نشان عشق. "خانه‌ای سبز"، خالکوبی روی پوستم. ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
کاش اناری بودم که در ستایشِ دستانت ترک برمی‌داشت، و از هندسه‌یِ دهانت دانه‌دانه بر لبانت بوسه می‌کاشت، تابدآنجا‌که سرخیِ لب‌هایت در ژرفِ جان کومه می‌گزید، نا‌فهمیده باد را تازیان چگونه در گیسوانت می‌وزد و در هر تار آشیان وُ در هر پود گور نمی‌جوید!؟ کاش نسیمی بودم، شمیمی رقصان که در تصادمِ گیسوانت به ادراکِ جنون می‌رسید، قسم به سپیدترین پیرهن که در سایشِ تنت فامِ صبح ربوده، بلندایِ گردنت هورِ بی‌غروب که از چکادِ پُرشکوهش خورشید بی‌شامگاهان طلوع می‌دارد، کاش ابری بودم که فروع‌ات سینه‌ام می‌شکافت به فروپاشیدن از خویش، دستانت را ببخشای بر من حتی بی سودن، همچو خدای که مسیح بخشایید بر باکره مریم که مصحف تاباند بر صدرِ خاتم، عصیانِ مطلقم تطهیرم دار به سرانگشت حتی بی‌سایشِ یک لمس، کاش با نغمه‌یِ نگاه بر صلیبِ چَشمانت چلیپایم می‌داشتی، آن‌گاه از مدارِ آشوب در سراپرده‌یِ حضور رهایم می‌داشتی، حتی بی‌تلاقیِ لحظه‌‌‌ای دیدار حتی بی تلاقیِ لحظه‌‌ای دیدار ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
تار گیسویت چو دامست ای صنم ... چهره ات ، ماه تمامست ای صنم ، از فروغ عارض و گیسوی تو .. هر نفس ، صبح است و شامست ای صنم ، در لبان شکّرینت ، جامهاست . باده ای دِه ، گر چه وامست ای صنم ، بارها گفتی که فردای دگر ... مانده ام ، فردا کدامست ای صنم ، تا به کی در کوی تو مستی کنم ؟ عاشقت را ، ننگ و نامست ای صنم ، مانبینیم ، در دوعالم غیر تو ... غیر تو بر ما ، حرامست ای صنم ، چند پرسی کیستی ؟ در دام ما ؟ جان فدایت ، این غلامست ای صنم ، اندکی گفتیم از احوال خویش .. بیش از اینست ، این پیامست ای صنم ، همچو شمع میسوزم از درد فراق .. تامپنداری که خامست ای صنم ، ، خاموش میگویم سخن ... یک نفس بی تو ، حرامست ای صنم ، ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
‍ سهمِ قلبم بعد تو، دلشوره‌ی بسیار شد.. حال و روزم گريه و شب‌ناله‌های زار شد.. رفت از باغم بهار و بی صدا آمد خزان.. غنچه‌ام پژمرد و خشکید و اسیر خار شد.. از لب بامِ دلم حتی خیالت پر کشید.. همدم تنهایی‌‌ام خشت و گِل دیوار شد.. بغضهایم درگلو زنجیری از دردوسکوت.. آسمان چشمهایم ابری و نم‌دار شد.. آنقدر از تو نوشتم در میان دفترم.. از ردیف غصه‌هایم هر غزل طومار شد.. قاب عکس یاد تو بر روی پلک خاطرات.. انعکاسش در میان اشکهایم تار شد.. همزمان با قلبِ بیمارم میان هر تپش.. ذکر نامت بر لبم نجوای طوطی‌‌وار شد.. راز ناآرامیِ دل را نمیفهمم ولی.. چاره‌ی این بی‌قراری‌ها طناب دار شد.. گفته بودم بعد تو از غصه می‌میرد دلم.. گفتم و باور نکردی، مرگِ دل تکرار شد.. با من از حال و هوای عاشقی دیگر مگو.. چون دلم از عشق و از دلدادگی بیزار شد.. 🎙️🎙️ 🍁🍁🖋️ ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
. ماییم و صد ها ناله و ، چون نِی ، به بند خویشتن ... یار است و نازاست و ، جفا ، بر دردمند خویشتن ، ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
دگر نگاہ مگردان در آسمان ڪبود ڪبوتران تو پر خستہ آمدند فرود بہ هر چہ مے نگرم با دریغ و بدرود است شد آن زمان ڪہ جهان جملہ مژدہ بود و درود دریغ عهد شڪر خواب و روزگار شباب چنان گذشت ڪہ انگار هر چہ بود نبود چہ نقش ها ڪہ بہ خون جگر زدیم و دریغ ڪز آن پرند نگارین نہ تار ماند و نہ پود سخن بہ سینہ ے تنگم نمے زند چنگے ڪہ گور گریہ ے خاموش شد سراے سرود چہ رفت بر سر آن شهسوار دشت شفق ڪہ خون همے چڪد از سم این سمند ڪبود بود ڪہ خرمن خاڪسترش بہ باد رود چو تنگ شد نفس آتش از تباهے دود مباد "سایه" ڪہ جانت بماند از رفتار ڪہ در روندگے دایم است هستے رود تو را ڪہ گوش دل است و زبان جان خوش باش ڪہ نازڪان جهان راست با تو گفت و شنود... ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
شب تا سپیده را در گوش بخواب رفته ات شعری از باران و پاییز خواندم از انارهای سینه چاک گوشه ی حیاط گفتم که به صف ایستاده اند تا با دستان مبارکت چیده شوند و آنطرفتر چند خرمالوی رسیده نشسته بی قرار بر سر شاخه ها تو آنچنان در دل خانه و حیاط گل و درخت و پرنده جا خوش کرده ایی که گل گلدان و پرنده از دست کسی آب و دانه نمی خورند گربه ی خانه را بخاطر داری از وقتی که بخواب رفته ایی یا داخل کفش جفت شده ات می نشینند یا پشت پنجره در حجاب پرده به دنبال تو به دور دست ها می نگرد مگر مهربانی ات چقدر عمیق بود مگر انسانیتت چقدر والا بود که نبودنت یتیم کرده جماعتی را تو خود یک نفری بودی اما لشکری از آدمیت در تو جاری بود یا چشم باز کن به روی دنیای بیرحم مضحکانه بخند یا مسافر ابدیت باش و خدا را بغل کن ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
طلب و گیر و نمای و شمر و ساز و گسل طرب و ملک و نشاط و هنر و جود و نیاز دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سرخویش بزدای و بگشای و بفروز و بفراز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
. همراه خود نسیم صبا می برد مرا یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟ سوی دیار صبح رود کاروان شب باد فنا به ملک بقا می برد مرا با بال شوق ذره به خورشید می رسد پرواز دل به سوی خدا می برد مرا گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟ مستانه گفت دل که مرا می برد مرا برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
بی تو از آن زلزله ؛ آوار باقی مانده است سقفِ خانه ریخته؛دیوار باقی مانده است شرح سرگردانی ام ، در زندگی بی شورِ عشق آینه در آینه ؛ تکرار باقی مانده است پشت پلک پنجره ؛ یک آسمان در روشنی ماه هم با چشم من، بیدار باقی مانده است مثل یک پروانه ای ، پر می زدم بَر دورِ شمع شعله هایِ شمع را ، انکار باقی مانده است بین عقل و دل ، برایم چاره ای باقی نماند می زنم چنگی به دل ؛ پیکار باقی مانده است در ضمیرِ خُشکِ جان ، روحی ندارد زندگی بی هوایت در نَفَس ، اجبار باقی مانده است ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖