#سبڪ_زندگے_زهرایـے♥️
👤حضرت فاطمه (س) میفرمایند:
{يا أباالحَسَنِ! إنّي لأَستَحيي مِن إلهي أن
اُكَلِّفَ نَفسَكَ مالاتَقدِرُ عَلَيهِ.}
اى على! من از پروردگارم شرم دارم كه
چيزى از تو درخواست كنم كه توان
برآوردن آن را نداشته باشی.
📚| بحار الأنوار ج 43 ، ص 59
✍🏼| خانوم مهربون خونه
چرا اینقد شوهرت رو تو مشقت قرار
میدی؟!درسته وظیفه مرد خرج زندگیه
ولی ...🤔
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️بر شیر خدا و
💚نسل شیرش صلوات
❤️بر فاطمه_(س) و
💚پور دلیرش صلوات
❤️میلاد حسین است
💚و ابالفضل و علی
❤️بر شاه و ولیعهد
💚و وزیرش صلوات
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ
❤️وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹فرخنده میلاد با سعادت
❤️حضرت اباالفضل العباس( ع )
🌹مبارک باد 🌹
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ دلیل برجستگی بالای گنبد پیغمبر چیست🤔
وجود برجستگی کوچکی در بالای گنبد پیامبر(ص)، باعث شد شایعاتی ساخته شود که هدف آنها تخریب اسلام بود. یکی از این شایعات این بود که یک وهابی به قصد تخریب بارگاه پیامبر(ص) به بالای گنبد رفته ولی به اذن خدا صاعقه ای بر او فرود می آید و و جسد او از گنبد جدا نمی شود. طبق بررسی های کارشناسان اسلام این شایعه هرچند ظاهری مثبت برای اسلام دارد اما در واقع نشان از نیت های شر می دهد و هدف آن تخریب اسلام و شیعه است.
اما واقعیت دلیل وجود این برجستگی چیز دیگری است: همانطور که می دانیم پیغمبر(ص) در خانه خویش به خاک سپرده شد. در دوره ای خشکسالی و قحطی شدیدی مدینه را فرا گرفت، همچنین بیماری هایی چون وبا و طاعون گریبان مردم را گرفته بود. از این رو مردم به پیامبر(ص) متوسل شدند و برای توسل به ایشان به دستور عایشه دریچه ای بر روی بقعه ای که روی قبر پیامبر بود باز کردند و دعا کردند تا برکات آسمانی نازل شود و بلایا از آنها دور شود. از آن زمان در بازسازی گنبد ها نیز این دریچه رو به آسمان همچنان وجو د دارد.
«دارمی» که از علمای اهل سنت و مورد قبول وهابیت است، با سند معتبر در کتاب خود چنین مینویسد: «مردم مدینه دچار قحطی شدیدی شدند؛ از این مشکل به عایشه شکایت بردند؛ او گفت: بالای قبر رسول خدا(ص) از سقف حجره حضرت، دریچهای به سوی آسمان باز کنید تا بین آن و آسمان مانعی نباشد؛ چنین کردند و به حدی باران بارید که گیاهان رویید و شتران چاق شدند؛ آن قدر که پوست آنها از چاقی ترک خورد و به همین سبب آن سال را سال ترک نامیدند».
سید مجتبی عصیری نیز در کتاب «پیامبر وهابیت» درخصوص این دریچه نوشته است: در حقیقت این برآمدگی پنجرهای بوده که بین آسمان و قبر مطهر حضرت(ص) قرار داشته و هر زمان که در مدینه خشکسالی میشده آن را باز و به برکت قبر مطهر آن حضرت، باران بر مردم نازل میشده است.
بعدها باز کردن این دریچه جزو سنتهای مردم مدینه شد و تا زمان «سمهودی» در قرن نهم نیز ادامه داشت اما به مرور زمان وهابیت برای باز نشدن این دریچه، با ساختن شایعاتی ذهن های مردم را منحرف کرد.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون بخونن*
به عنوان یک مرد و یک همسر، به بانوی خود عشق بورزید. بگذارید بداند که محبوب و مورد تایید شما است.
👈 قلب و ذهن یک زن دائما به شنیدن و دانستن آن که دوست داشتنی و خواستنی و مطلوب است، نیاز دارد. با این کار عشقتان را همیشه زنده نگه میدارید و کاری میکنید تا همسرتان با همه توان سعی در جبران عشق شما داشته باشد.
👈 برای یک زن، کم دوست داشته شدن بدترین اتفاق است. زنها را باید زیاد دوست داشته باشید و این عشق رو مرتب به او یاد آوری کنید. فکر نکنید که خودش میفهمد یا باید بداند که دوستش دارید. عشق با ابراز شدن زنده میماند. این ابراز حس، محبت خودتان را هم عمیقتر میکند.
👈 همیشه در دسترس او باشید و به او نشان دهید که در هر شرایطی از او حمایت می کنید. هم جایی که زور بازوی شما نیاز است و هم جایی که توان و مقاومت روانی شما باید از همسرتان حمایت کند، در کنار او باشید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ چرا اباالفضل(ع) را باب الحوائج نامیدند؟
✍️حضرت عباس (ع) با سه معصوم و حجت الهی همراهی و ملازمت داشتند و البته امام سجاد (ع) را نیز به عنوان عموی بزرگوارشان درک کردند. هر فردی اگر با امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کاری داشت از طریق حضرت ابوالفضلالعباس (ع) اقدام میکرد تا حاجتاش را بیان کند، به این دلیل به حضرت لقب بابالحوائج را دادند. حضرت عباس از معدود امام زادگانی است که یک امام معصوم برایش زیارت صادر کرده است. البته حدود ۱۱ زیارتنامه مختلف از چند امام معصوم (ع) برای حضرت نقل شده اما معروفترین همان است که امام صادق (ع) نقل فرموده است
✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan
آیت الله تبریزیان پزشک طب اسلامی فرمودند:😉😉😉
کسانیکه پارسال برای پیشگیری از کرونا، روغن بنفشه استفاده کردند، 🥀🌺🥀
الان باید برای تعویض روغن اقدام کنند!!!!🤔
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) :
هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📕 معاد شناسی
علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰
امروز پنجشنبه
یادی كنيم ازمسافرانی
که روزي درکنارمان بودند
و اكنون فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقی ست
با ذكر فاتحه و صلوات
"روحشان راشادکنیم
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/pnowruz
پیشاپیش سال نو مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
سلام
🌺امشب اے اهل دعا روح دعا مےآيد.
🌺🌺🌺🌺🌺
پسر خامس اصحاب ڪسا مےآيد
🥀🥀🥀🥀🥀
🌺مؤمنين گرد هم آييد بہ محراب دعا
🌺🌺🌺🌺🌺
صف ببنديد ڪہ مولاے شما مےآيد
🥀🥀🥀🥀🥀
🌺ميلاد سيد الساجدين ع مبارڪباد.
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
🌺🥀🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندر احوال ۳۶۵ روز این دولت😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
استاد #تحریری: شیطان در مرحله ى اوّل مى خواهد انسان، به حق و حقيقت كافر باشد:
«كَمَثَلِ الشَّيْطَـنِ إِذْ قَالَ لِلاْءِنسَـنِ اكْفُرْ» چون حكايت شيطان كه به انسان گفت: كافر شو.
🔹و اگر در اين #وسوسه موفق نگرديد، او را از راه ايمان، به وسيله ى زينت هاى باطلش، باز مى دارد. و يا با وسوسه هاى خود، راههاى مخالفت عملى با حق را پيش راه انسان مى گذارد كه يا از ابتدا از حق اطاعت نكند يا بر اطاعت از حق تداوم نداشته باشد. خداوند در اين باره مى فرمايد:
«يَـأَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلَـلاً طَيِّبًا وَ لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَـنِ إِنَّهُ و
لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ»
اى مردم، از آن چه در زمين است حلال و پاكيزه را بخوريد، و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.
🔹البته چون بهره مندى از امور مادى، نتايج زودرسى دارد، امّا در برابر آن ارتباط با #عالم_غيب و انجام كارهاى شايسته نياز به مجاهده و تلاش پيگيرى دارد و انسان بايد با هواها و تمايلات دنيايى خود مخالفت كرده و آنها را محدود نمايد، لذا شيطان با زينتهايش نسبت به امور دنيايى، او را از حركت به سوى كمال حقيقى، #مأيوس و نا اميد مى كند.
✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan
💢هویج🥕 به رشد جنین طی بارداری کمک میکند و خطر ابتلا به عفونت و سقط جنین را کاهش📉 میدهد!
⚜ویتامین موجود در هویج🥕 سبب بهبود گردش خون در پوست سر و جلوگیری از ریزش و سفیدی مو میشود
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی حاصل جمع و تفریق لحظات خوشایند و ناخوشایند نیست، بلکه ناشی از نگرش به کلیت زندگی به عنوان چیزی بامعنا و ارزشمند است.
همانطور که نیچه گفت، اگر دلیلی برای زندگی داشته باشی، تقریباً هر ناملایمی را میتوانی تحمل کنی.
زندگی مفید، حتی در بطن دشواریها، میتواند بیاندازه رضایتبخش باشد.
اما زندگی بیهوده، با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است.
📙 #انسان_خردمند
✍🏻 #یووال_نوح_هراری
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#هردوبخوانیم
👈 در هر رابطهای، یک نفر باشید!
با پدر و مادر، فرزند؛ با خواهر و برادر، خواهر یا برادر؛ با دوست، دوست؛ با همسر، همسر؛ با فرزند، مادر یا پدر و با همکار، همکار.
👈 اگر در یک رابطه بیشتر از یک نقش بازی کنید، رابطه از دست خواهد رفت، زیرا هم طرف مقابل سردرگم خواهد شد و هم شما.
👈 خیلی از اوقات ما برای همسرمان هم مادری و یا پدری میکنیم و هم همسری، در حالیکه این دو نقش با هم متفاوتند.
⏪ خانمی میگوید: «نمیتوانم از خانه بیرون بروم چون همسرم تنهاست».
⏪ آقایی میگوید: «به خانمم میگویم من خودم هر جا خواستی بروی با ماشینم میبرمت، تنهایی نرو». خانم دیگری به دختر نوجوانش میگوید: «من بهترین دوستت هستم، هر اتفاقی میافتد بمن بگو».
✍ هر نقشی تعریف خودش را دارد، این سر در گمی نقش در روابط ما تنش ایجاد کرده و آنها را تخریب میکند.
💕💕💕http://eitaa.com/cognizable_wan
بیشتر سکوت کنید
غالباً افراد به #اشتباه برای این که جذابتر شوند، بیشتر شلوغ میکنند وبا صحبت کردن زیاد و بی جا به بی راه میروند. سکوت، یک تأثیر ذهنی و روانی بسیار قوی میگذارد. در #سکوت، فرد پیرامون خود خلاء ایجاد میکند و هر خلایی، جذب را سبب میشود. آنها که بیشتر صحبت میکنند و کمتر میشنوند از جذابیت خود میکاهند، حال آن که سکوت و گوش دادن بیشتر به واقع شما را عاقلتر و قابل اطمینانتر معرفی میکند و این زمینهای مساعد برای #صمیمیت بیشتر است. سکوتی سرشار از اعتماد به نفس سرچشمه صمیمیت است...
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
#رمان
#نشانی_عاشقی
#نــــویســـنده_یاسمـــین_مهرآتیـــن
#قسمت_چهارم
با صدای داد و هوار مامان از خواب میپرم
با دلهره به مامان خیره میشم.
مامان محکم تو صورت خودش میکوبه و میگه
ــ دختر مگه تو دانشگاه نداری؟
با بی حوصلگی نگاه از مامان میگریم و پتو رو روی سرم میکشم
ــ من دیگه پام روتوی اون دانشگاه نمیزارم...
مامان با عصبانیت به سمتم میادو پتورو از روم میکشه
ــ اینـ مسخره بازیا چیه دیگه
ــ مامان توروخدا ولم کن
ــ ببین روشنا!تا حالا هرکاری کردی من و روناک به ساز تو رقصیدیم ولی....
نمیزارم حرفش رو ادامه بده
ــ مامان! تو و روناک بساز من رقصیدین؟شما که بجز سرکوفت چیز نثارم نکردین؟
بغضی که ماه ها گلوم رو میفشرد رها میکنم با گریه به حرفم ادامه میدم
ــ اخه این کجاش بده که من چادر بپوشم.توروخدا تو بگو مامان ایـــنکه برای پسرای لات ولوت تو خیابون تیپ بزنم بهتره یا اینکه برای خدای خودم تیپ بزنم؟
من اینجوری راحـــت ترم.به پیر به پیغمبر من اینطوری راحت ترم
مامان اخمش رو تو هم میکنه و میگه
ــ روشن! ما داشتیم درباره دانشگاه حرف میزدیم
الکی بحثو عوض نکن
ـــ نه اتفاقا من بحثی رو عوض نکردم.مشکل من همینجاس چرا باید بخاطر چادرم مضحکه عام و خلص بشم؟
تو دانشگاهم بدتر از شما باهام رفتار میشه. خیلـــی بدتر!
مامان سعی میکنه ارامشش رو حفظ کنه
ــ خب دخترم بگو تو دانشگاه چیشده
وقتی یاد اتفاقات دانشگاه میفتم دوباره حالم بد میشه
و گریم شدیدتر.... خودم رو توی بغل مامان میندازم
ــ مامــان...
ــ جــانم
ــ مامان...
ــ واااا
ــ هیچی اصلا ولش کن...
http://eitaa.com/cognizable_wan
با چشمهای سرخ شده به سمت سالن امتحان میدوم پنج دقیقه ای دیر شده و امتحان هم شروع شده
با اصرارهای مامان اومدم دانشگاه و هنوز چشمام از اشکهایــی که دیروز ریختم سرخٍ سرخه
بااسترس دررو باز میکنم؛مراقب با اخم به سمتم برمیگرده...،
ــ الان چه وقت اومدنه
ــ معذرت میخوام
ــ سریع برو بشین
صندلیم رو پیدا میکنم انگار فقط من دیر کردم
نیما که ردیف سمت راستم نشسته با لبخند بهم خیره میشه.نگاهم رو با اخم ازش میگیرم و به برگه خیره میشم. بخاطر حالِ زارِ دیشبم حتی یک کلمه هم نخوندم
با عجز به سوالا خیره میشم.
انگار حتی یک بار هم کلمه هایی که سوالا رو زینت دادند به گوشم نرسیده
با صدای مراقب کمی به خودم میام
ــ رب ساعت تا پایان وقت امتحان!
اونقدر حالم بده که دوست دارم گریــه کنم.اخم هام رو توی هم میکنم و دوباره به سوالها نگاه میکنم.
شاید اگه این ترم رو بیفتم مامان نزاره برم دانشگاه
ای کاش که نذاره....
تو فکر و توهم های خودم هستم که یک برگه کاملاونوشته شده روی میزم گذاشته میشه و برگه سفیدم از روی میزم کشیده میشه.با تعجب به صاحب برگه نگاه میکنم.نیماست....
دستش رو به علامت سکوت روی دهنش میزاره و مشغول نوشتن برگه ی تهی از جواب من میشه
هنوز هم منگـٍ منگم
ــ پنج دقیقه تا پایـان وقت امتحان!
صدای مراقب دوباره کلاس رو پر میکنه
به جواب سوالا نگاه میکنم. همه جوابا به سوالا میخوره.شونه ای بالا میندازم و اسمم رو بالاش مینویسم.
با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد و البته
ازفردا دوبارع پسرخاله میشه.ولی مجبــــورم
برگه رو برمیگردونم.یک برگه کوچیک پایین برگه ی امتحانیم چسبیده.با تعجب برگه ی کو چیک برمیدارم
برگه رو میخونم
به خدا غیر خودم چشم بدوزی به کسی
مثل مو در جهت باد... به هم می ریزم!!
با تعجب به نیما خیره میشم با لبخند ابرهایش بالا و پایین میکند دوباره به برگه اش خیره میشه
نه بابا من فکر میکردم این از جلسه بعد پسرخاله بشه نگو اقا از همین الان شروع کردن
صدای مراقب بالای سرم باعث میشه که قلبم خودش رو محکم به دیواره سینه ام بکوبه.
ــ دیر که میای تقلبم میکنی؟
ــ ایـــ...ن ت تقلب نیست
همه کلاس چشم از برگه هاشون برداشتن و به من خیره شدن. مراقب بعد از خوندن برگه لبخند ژکوندی میزنه
و برگه روی میزم میزاره...
http://eitaa.com/cognizable_wan
ــ خانوم غفوریان صبر کنید خانـــوم
به داد زدن هاش توجه نمیکنم و به مسیرم ادامه میدم
نفس زنان بهم میرسه
ــ خانوم غفوریان دو ساعته دارم صداتــون میزنم
با عصبانیت بهش خیره میشم
ــ اقای بصیـــری خواهشا مزاحمم نشید
سرش رو میخارونه
ــ خوندیدش؟
ــ بله خوندم! از دیروز دو دل بودم که دانشگاه بیام یا نه
ولی امروز مطمئن شدم که دیگه پامم تو این دانشگاه نمیذارم
ــ ای بابا کار خلاف شرع که نکردم یه خواستگاری بود
ــ منم که گفتم نـــع
ــ اها پس یعنی بعد از این من به هر راه کجی کشیده شدم تقصیر شماس
ــ چشاتو باز کن اقای نیما بصیری.!
ببین کجا هستی؟ میگی اگه به راه کج کشیــده شدی
الان کامل راهتو کج کردی...
ــ پس تو راه کجمو راست کن
با کلافگی رومو از ش برمیگردونم
ــ برو بابا!
هنوز چند قدم برنداشتم که اینبار صدای یه دختر منو از حرکت نگاه میداره
ــ خانوم غفوریان
روم به طرفش برمیگردونم دختر رو به نیما میکنه و میگه
ــ آقای بصیری ؟
ــ بعله
ــ پدرم در اومد تا پیداتون کردم برید آموزش ....
ــ برای چی
ــ برای دریافت دعوتنامه مشهد
دوتا خانوم دوتا اقا از کل دانشگاه انتخاب کردن...
شمام جزء شونید
از خوشحالی توی پوست خودم نمیگنجم
ــ جدا؟؟؟
ــ بله ....
بصیری لبخند مرموزی میزنه و میگه
ــ البته ب جای شما باید یه نفر دبگه رو انتخاب کنند
با تعجب رو به سمتش برمیگردونم
ــ میشه بپرسم چرا
بصیری ــ خب مگه قرار نبود دیگه پاتون رو توی این دانشگاه نذارین؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
روشن جان بدو مادر آژانس دم دره
با خوشحالی ساکم رو بردار میدارم.بعد ازاون شب وصحبتایی که بامامان کردم«البته به قول روناک کولی بازیایی که برای مامان دراوردم»مامان کمی باهام نرم تر شده... با خوشحالی صورت مادرو میبوسم.به سمت در خروجی میرم که صدای روناک متوقفم میکنه
ــ آبجیتو بوس نمیکنی؟
با خوشحالی به سمتش میرم و محکم در آغوش میگرمش
ــ من قربون ابجی گلم هم میرم....
مادر با لبخند بهمون خیره میشه.روناک انگشت کوچیکش رو جلومیاره
ــ آشتی؟
انگشتم رو توی انگشتش گره میزنم یاد روزای بچگیمون میفتم.اشک توی چشمام حلقه میزنه.چه روزهای بی دغدغه ای داشتیم
ــ آشتیــــ
صدای بوق آژانس باعث میشه که بیشتر از این گفتگومون طول نکشه.
باصدای بلند ازهردوشون خدافظی میکنم و از پله ها پایین میرم.
خوشحالم که اونام منو درک کردن و نذاشتن این دم آخری با دل پر از خونه برم.
با زمزمه آهنگ حامد زمانی
با تصور گنبد طلایی امام رضا و صدای نقاره خونه
با تصور سقا خونه و پنجره فولادش
دوباره لبخند روی لب هام جا باز میکنه
نشون به این نشونه صدای نقاره خونه منو به تو میرسونه ببین دلم خونه!میدونم روسیام من اگه بی وفام ولی عشقم اینه عاشق این اقام
متظر یه اشارم.هرچی که دارم بزارم دلمو زیارت بیارم منی که آوارم دلم اگه بی قراره چشام اگه هی میباره
ولی دلم غم نداره آقام دوسم داره....
یعنی قراره دوساعت دیگه اونجا باشم؟
لبخندم پررنگ تر میشه
سوار آژانس میشم
راننده که مرد پیری هست از توی آینه با سوال میگه
ــ فرودگاه؟
لبخند میزنم
ــ بله اقا....
http://eitaa.com/cognizable_wan
از خوشحالی نمیتونم روی پاهام بایستم.
آخرین بار که مشهد رفتم رو یادم نمیاد.شاید فقط دو یا سه سال داشتم.تنها چیزی که منو بیاد اولین سفر مشهد میندازه.قابه عکس قدیمی هست که من و رو ناک مامان و بابا توش هستیم.توی اون عکس من بغل مامان هستم و رو ناک توی بغل بابا.
توی فکر اون روزا هستم که یکهو یک نفر میزنه روشونم
بافکر اینکه دوباره نیما هست با اخم به سمتش برمیگردم.یه دختر بامانتوی شیری و مقنعه قهوه ای رو به روم ایستاده.اخمهام وا میشه بالبخند میپرسم
ــ شما؟
دختر لبخندی پررنگ تر تحویلم میده
ــ تو از دانشگاه هنری؟
ــ آره
ــ خب منم از دانشگاه هنرم. تاحالا ندیده بودمت؟ ولی آوازه ات رو شنیدم.من لیلی هستم
ــ منم روشنا غفوریانم
ــ ترم اولی هستی؟
ــ اوهوم
ــ من ترم چارم.از دانشگاه فقط ما دوتا خانوم هستیم با سه تا اقا که یکیش هم نامزد توئه...
با تعجب نگاش میکنم
ــ نامزد من؟
ــ وا!تعجب نداره که....
ــ ببخشید من کی نامزد کردم که خودم خبر ندارم؟
با لبخند مسخره ای بهم خیره میشع
ــ یعنی میخوای بگی خبر نداری؟
برو....
کل دانشگاه شیرینیتون رو خوردن
باکف دست به پیشونیم میکوبم.
ــ من میدونستم هرچی خودمو خفه کنم باز این بصیری کار خودشو میکنه
لیلی بشکنی میزنه
ــ آره. اسمشم بصیری بود! چیه نکنه دوستش نداری؟
ــ ببین من الان خستم .وقتی رفتیم هتل اونجا همه چیزو برات تعریف میکنم فعلا اصلا در موردش حرف نزن. شونه ای بالا میندازه
ــ هر طورکه مایلی...
ادامه دارد❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
مرحوم #دولابی ره: با پایین تر و ضعیف تر از خودت، چه از نظر مادی و چه معنوی، بنشین و دست بر سرشان بکش تا خدا و خوبان خدا هم با تو بنشینند و دست لطف بر سرت بکشند.
✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan