eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی مواقع داستان زندگی ما مثل پرنده بالاست! یک سری عادات غلط داریم که باهاش بزرگ میشیم و شکل می‌گیریم، وقتی به خودمون میایم که دیر شده و گیر کردیم، اون موقع ما می‌مونیم و یک زندان و تنهاییمون. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ما به آدم‌هایی محتاج هستیم که خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن. به آدم‌هایی محتاج هستیم که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه. به آدم‌هایی محتاج هستیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان. ما از فرومایگی ها استقبال نباید بکنیم، بلکه می‌خواهیم اول چنین روحیه های بیماری را در هم بشکنیم. 📗 ✍🏻 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان کوتاه قشنگه, قابل تامل "کشتی" در طوفان شکست و "غرق شد." فقط "دو مرد" توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و "نجات یابند." دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند؛ "بهتر است از خدا کمک بخواهیم." بنابراین دست به "دعا" شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر "مستجاب" می شود به گوشه ای از جزیره رفتند... "نخست،" از خدا "غذا" خواستند؛ فردا "مرد اول،" درختی یافت و "میوه ای" بر آن، آن را خورد. اما "مرد دوم" چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، "زنی" نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت. مرد اول از خدا "خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست، فردا، به صورتی "معجزه آسا،" تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا "کشتی" خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد و در سمت او "لنگر" انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از "جزیره" برود و مرد دوم را همانجا "رها" کند..! پیش خود گفت: مرد دیگر حتما "شایستگی" نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است! زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟» مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد. پس چه بهتر که همینجا بماند.» آن ندا گفت: اشتباه می کنی! تو مدیون او هستی... هنگامی که تنها "خواسته او" را اجابت کردم، این "نعمات" به تو رسید... مرد با تعجب پرسید: «مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟» * و آن ندا پاسخ داد: «از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!..» * نکته: * شاید داشته هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی خواستند و فقط برای ما دعا می کردند... ممکن است همه موفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را... "مدیون آن دو فرشته ای" باشیم که ما را بزرگ کردند... * (پدر و مادر) بدون هیچ توقعی!❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
حقیقت را مردم ایران باید بدانند همتی رو با خاک یکسان کرد http://eitaa.com/cognizable_wan
احترام به سادات👌🏻 کسی ﺟﺮﺍﺕ این رو ﻧﺪﺍﺷﺖ که ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ سر یک ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ، اما ﻃﯿﺐ می‌ نشست. ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ می خوﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ رو ﺧﺮﺍﺏ کنه ﻃﯿﺐ رو صدا می زد یک ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ به طیب گفت ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ، ﺑﺮﻭ یه مجلس ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ. ﮔﻔﺖ کجا؟ ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻓﻼﻥ جا ، ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ. ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ و گفت ﮐﯽ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ. طیب ﮔﻔﺖ نه ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ سلام الله علیها ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ! ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ خمینی ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﻭی ﺯباﻥ ﻣﺮﺩﻡ باشه ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ دستور می‌دهم شکنجه ات می کنند ، می کشمت. طیب ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﮑﻦ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ سلام الله علیها ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ. آنقدر او را شکنجه اش کردند که ﻃﯿﺐ هیکلی لاغر شده بود. ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ او را ﺍعدﺍم ﮐﻨﻦ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎم ﺑﺮﺍی ﺍﻣﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ سید روح‌ الله خمینی رو نمی‌ شناﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ، ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎم طیب رو ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ طیب ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ رو ﺷﻔﺎﻋﺖ می کنه ... ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیبی که ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮاﻧﺪ و ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ سلام الله علیها ، لیاقت پیدا کرد که ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎی ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ۶۰ ﺳﺎلش رو ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈ اونوقت آقای همتی ومهرعليزاده در مقابل احترامی که مجری برای ادب به مقام شامخ سادات آقای رئیسی از لفظ جناب برای ایشان استفاده کردند، اینگونه بی ادبانه و وقیح بی حرمتی میکنن به مقام سادات در پخش زنده، شما که پز مدرک دکترای تان را می دهید، ادب و احترام را از طیب گنده لات یاد بگیرید📛 http://eitaa.com/cognizable_wan
*مانتوهای پشت نویسی شده، وارد بازار شده است.* اڪثر مردم بدون اینڪه معنای این نوشته ها رو بدانند، آنها را پوشیده و در ڪوچه و بازار به خودنمایی مشغول میشوند. غافل از اینڪه روی مانتوی آنها مثلا نوشته *"sow" یعنی *"ماده خوڪ جوان"..!* چند نمونه از ڪلمات لاتین نوشته شده روی مانتوها: Vixen زن شرور Nude لخت Whore فاحشه Sow ماده خوڪ جوان Pig خوڪ Hussy زن گستاخ Vice گناه، فساد Chorus girl دختر رقاصه تو جمع Lusts شهوت، هوس Dram ظرف شراب Adulterer مرد زناڪار Eccentricity بي قاعدگي Adultery زنا، بي ديني Charm طلسم، فريفتن Base-born حرامزاده Bawdy زشت Mason فراماسوني Tippler ميگسار Atheist خدانشناس sister for sale خواهرفروش Take me مرا لمس ڪن *🔸نشر دهید تا هموطنان با آگاهی و دقت بیشتری نسبت به خرید اقدام ڪنند* http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت الحمد لله دور حرم خیلی امن بود . با بهار راه میرفتیم و از و دیگه حرف میزدیم -بهار حسین چقدر اینجاها راه رفته بهار : خداروشکر خیلی آروم تر شدی😊 -کاش یه فیلم بود ازش می‌دیدیم 😔 محسن:خانم عطایی فر ببخشید صداتون رو ناخود آگاه شنیدم من یه فیلم از حسین دارم روزی که اومدیم حرم وداع -میشه ببینمش؟ محسن : بله بهار :ببخشید مامان داره منو صدا میکنه -بهار کجا میری عه!😒 بهار نامرد بد بدی منو با آقای چگینی تنها گذاشت.😕😒 محسن : خانم عطائی فر میدونم درست نیست نه مکانش نه اینکه خودم بیان کنم ولی اگه اجازه میدید با خانواده برای امر مزاحمتون بشیم چند دقیقه سکوت کردم بعد گفتم هرچی خانواده بگن ببخشید... وقتی رسیدم پیش بهار صورتم قرمز بود🙈 بهار :خخخ مبارک باشه😁😉 یه مشت زدم به شانه اش و گفتم خیلی نامردی بهار😒 واییی😬😬 گوشیش موند دستم بهار : خخخخخخ ببر بده بهش بدوووووو😀😉😁 -وای نه من روم نمیشه🙈 عصری رفتیم مقبره حجر بن عدی رو دیدیم همون جایی که داعش😡 برای نشان دادن اینکه شجره خبیثه است هتک حرمت کرده😔 اینجا همون جاییه که وقتی هتک حرمت کردن خون هزاران شهید و محب علی به جوش اومد مثل 🌷 که با این اتفاق راهی سوریه شد و ار حرم بی بی زینب دفاع کرد چون خان طومان هنوز کاملا پاکسازی نشده بود ما از دور مقتل عزیزانمان را دیدیم چقدر از فاصله دور جیغ زدم😫 ،گریه کردم😭 ، نوحه خوندم برای عزیزدلم❤️💔😔😭 سفر تمام شد و من حالا خیلی میدونم عزیزدلم چرا دل کند و رفت.. وقتی رسیدیم کارت عروسی عطیه اومد😍😁 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوی عطیه🍀 روبروی آینه نشسته بودم و به خودم نگاه میکردم.. موهای بلوند شده، لباس عروس صدای گوشی بلند شد سید بود سید:سلام عروس نازم😍 -سلام آقای داماد من کجایی؟عروس خسته شد☺️ سید:نیم ساعت دیگه پیشتم نازگلم کتم رو پوشیدم به یک سال و سه ماه پیش فکر میکردم زمانی که تو خواب ابراهیم هادی منت برد کربلای زمان اباعبدالله اونجا که دیدم بی بی زینب حسین،عباس و علی اکبر رو داد ولی چادرش نداد و محجبه شدم به حال برگشتم و شنلم رو پوشیدم -خانم آرایشگر میشه کمکم کنید چادرم رو سر کنم آرایشگر: حیف نیست این خوشگلی رو بذاری زیر چادر؟ -حیف اینکه به جز شوهرم کس دیگه از این خوشگلی بهره ببره😊 سید که اومد منو با چادر دید سرش رو آورد زیر گوشم و گفت : تمام دنیام رو به پات میمونم😍عاشقتم عطیه که منی دستم رو به دست مرد غیرتمندم دادم و سوار ماشین عروس شدیم -سیدم سید :وای عطیه رحم کن پشت فرمانم به جون خودت رحم کن خانم گلم😁 -خب باشه.. 😬میخواستم بگم بریم پیش شهید میر دوستی و شهید هادی سید:محمد فدای لپ آویزانت بشه چشم خیلی حس خوبی بود با لباس عروس و کت و شلوار دامادی رفتیم پیش شهدا بهترین جای عروسیم اونجا بود که زینب دو تا بلیط کربلا بهمون داد و گفت هدیه از طرف حسین😭😍 یه جایی من میخواستم سرخودانه زندگی کنم ولی شهدا به حرمت دعای مادرم و لقمه حلال مادرم دستم رو گرفتن و هدایتم کردن سید:خانم گلم به خونه خودت خوش اومدی عروس مادرم😍❤️ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت دو روز از عروسیمون میگذره.. و امروز قراره به سمت میعادگاه عاشقان "کربلا" پرواز کنیم😍 تو فرودگاه نشسته بودیم چشمم همش به تابلو اعلانات پرواز بود سید: _بیا این آب هویج رو بخور آنقدر زل زدی به اون تابلو میترسم چشمات ضعیف شه😁 -سید پس چرا اعلام نمیشه پرواز😢 سید: خانمم باید یه ۴۵ دقیقه صبر کنی یهو صدای تو سالن انتظار ۱ مسافرین محترم پرواز تهران -نجف لطفا به سالن انتظار ۲ حرکت کنید راه افتادم برم.. یهو سید گفت : _خیلی ممنون که منو همین جا تو فرودگاه تهران جا گذاشتی😐 -ببخشید هول شدم😅 بالاخره سوار هواپیما شدیم تا هواپیما اوج گرفت سید دستم رو گرفت و گفت : عطیه من از پنج سالگی سالی یکی دو بار به لطف خدا اومدم زیارت جدم ولی این بهترین سفرمه.. خدا یه همسر بهم داد که شهدا عطیه اش کردن😊 -منم افتخار میکنم که عروس حضرت زهرا شدم😍 بعد از نیم ساعت در فرودگاه نجف به زمین نشستیم -سید الان باید چیکار کنم سید : _الان هیچی همراه بقیه میریم هتل غسل زیارت میکنیم.. بعد میریم ان شاالله زیارت حضرت امیر علیه السلام دست به دست سید وارد حرم حضرت علی علیه السلام شدم اشکام با هم مسابقه میدن ،😭روبروی صحن طلایی آقا زانوهام رو بغل کردم و گفتم.. فقط شما می تونستید زندگیم و یهو اونقدر عوض کنید😭 سرم رو گذاشتم روی شونه محمد و به نوای مداحی که برای منو خودش میخوند گوش دادم اینجا حرم اول مظلومه عالمه.. مردی که در خیبر شکست.. ولی یک روزی برای از هم نپاشیدن اسلام سکوت کرد.. و انتقام همسر جوانش را نگرفت.. از روزی که تغییر کردم میفهمم چقدر سخته برای یه مرد هر روز با قاتل همسر جوانش چشم به چشم بشه.. اونم نه یه مرد عادی یک مرد مثل علی دلم میخواد معتکف این بارگاه بشم ولی نمیشه دو روز از اومدنمون و بودنمون در جوار علی ابن ابیطالب میگذره و من فقط دلم میخواد ساکن این سرزمین الهی باشم به قصد خوردن شام از حرم خارج میشیم که محمد میگه : _عطیه جان فردا باید حداقل به نیت تبرکی هم شده یه چیزایی برا مادر پدرمون خواهرِ حسین ، خانم رضایی بخریم -محمد عاشق این اخلاقتم که هیچوقت اسم نامحرم رو به زبون نمیاری☺️ سید : اینو یادم داد😊 آخرین روز سفرمون بود ، ما امروز چند ساعتی بازار بودیم و بعد از زیارت آخر، به سمت کوفه حرکت کردیم و قراره از اونجا بریم کوفه کوفه رو باید دید ، نمیتوان آن را توصیف کرد، سوار اتوبوس برای کربلا دل و قلبم بی تاب دیدن کربلاست بالاخره وارد کربلا میشویم.. انگار خوابم و منگ😥 ادامه دارد.. http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت راهی حرم میشویم... و بین الحرمین.. تو بین الحرمین جیغ زدم و گریه کردم😭 من یک بار با ابراهیم هادی اینجا آمدم.. من میدانم در کربلا چه گذشت.. من چادری شدم.. چون دیدم حتی تو اسارت میان گله گرگان تکانی نخورد محمد : عطیه جان عزیزم حواست باشه تو عزاداریات صدات به گوش نخوره😊 دفعه دوم که رفتیم حرم خیلی آرومتر بود محمد : خانمم یه خبر خوب بهت بدم -چی شده ؟😳 محمد : محسن و خواهرِ حسین نامزد شدن.. الانم رفتن مزار شهید دهقان😊 -واااااای خدا عزیزدلم😍 محمد : الان عزیز دلت کی بود؟خواهر حسین یا محسن؟🤔 -عه سید اذیت نکن🙃 "کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود" و اهالی این سرزمین غافل میماندن اگر نبودن ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan