eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
16هزار ویدیو
632 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ تصاویر هوایی از صفوف فشرده نمازگزاران تهران در مصلی امام خمینی به امامت رهبر معظم انقلاب این جماعت میلیونی پشت رهبر و سپاه مردمند یا اون پنجاه شصت مزدوران منافق که علیه سپاه و رهبر زر میزنند و فتنه می کنند؟ مردم اینها هستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لرزش دست روحانی توجه بفرماید، فکر میکنید نشانه چیست؟ او میداند رهبر انقلاب در برابر ناکارآمدی او کاملا ایستاده و اجازه نمیده او و تیم گرین کارتی اش کشور را #تسلیم_تمدنی کنند او میداند روزهای سختی بابت عملکردش پیش رو دارد، بنابراین حق دارد اینچنین دستانش به لرزه بی افتند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 جانم به این حماسه‌ساز کوچولو! 😂👏 چقدر هم دور و بری‌ها پایه بودند😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-بلدی... + #من_بلد_نیستم _تو هیچ کاری بلد نیستی جز دزدی با دزدی هم نه این دنیات آباد میشه نه اون دنیات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ ‍ در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود. مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب مي‌انداخت. روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد. قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت . پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد . همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ها را بياورد . پسرک خيلي خجالت مي‌کشيد و فکر کرد تا بهانه‌اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت . تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ! زن تاجر که با قاشق‌ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است. از آن‌ پس، وقتي‌ کسي‌ را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته‌ مي‌شود: !
📔#حکایات_سعدی شاید تا به حال این تک مصرع زیبا از سعدی را حتی برای یک بار شنیده اید "رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند" اما اصل حکایت بسیار شیرین تر از این تک مصرع است، هر سخن سعدی جان خود حکایتی بس بزرگ از راه و روش عاشقی‌ست ! "یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم (بسیار به هم نزدیک بودن) ناگاه بینمان جدایی افتاد" پس از مدتی که دوست باز آمد، گلایه آغاز کرد که در این مدت چرا قاصدی نفرستادی !؟ گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم از دیدارت رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن 👤 حضرت سعدی 📚 گلستان باب پنجم ‌‌‎‌‌
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ هیچگاه به دنبال صورت زیبا نباشید! "روزی پیر خواهد شد..." هیچگاه به دنبال پوست خوب نباشید! "روزی چروک خواهد شد..." هیچگاه به دنبال اندام خوب نباشید! "روزی عوض خواهد شد..." هیچگاه به دنبال موی زیبا نباشید! "روزی سپید خواهد شد..." در عوض به دنبال قلبی وفادار باشید، که تا ابد دوستتان خواهد داشت.. 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی بلافاصله بعد از نماز زودتر از همه صف اول رو ترک کرد فک کنم چون ‌جمعه س میخواد بره خبرارو بخونه ببینه چی شده بیاد بگه من تازه جمعه فهمیدم 😂
♡﷽♡ ❤️ ☘ یڪ ساعت هم مثل برق و باد گذشت. ومن بہ سمت سرنوشت نامعلومم قدم برمیداشتم .حال دلم خوش نبود.حالت تهوع داشتم .نمیتونستم چیزے بخورم. وضو گرفتم و از اتاق بیرون اومدم .سید طوفان در حیاط وضو میگرفت. حاج آقا صدامون کہ زد ، همه بہ وسط حال اومدیم . عمامه اش را کہ قبلا بهشون داده بودم روے زمین پهن کرد .اشاره ڪرد ما دونفر روش بشینیم. فرشتہ (مادر زهره خانم)_ زهره مادر اون چادر نمازت رو بیار بده بہ حُسنا جان ، خوبیت نداره عروس سر عقد سیاه بپوشہ . و من چہ شباهتے بہ عروس ها داشتم ؟ زهره خانم چادر نمازش را آورد و بہ دستم داد . زهره خانم_ پاشو تو اتاق عوضش ڪن چادرم را عوض ڪردم ، دم در ایستاده بود . لبخند کم جونی زد. یہ لحظہ دلم گرفت ، بغضم ترکید و خودم را در آغوش زهره خانم انداختم . مادرم ڪجاست؟ چرا من مثل عروسہاے دیگہ نیستم؟ نہ لباس عروسی نه سفره عقدی _مامانم ...ڪاش مامانم بود. زهره خانم_الهے بمیرم برات مادر ،میدونم مادر خود آدم یہ چیز دیگہ است اما من بہ جاے مادرت . بیا برو بشین . گریہ نڪن .خوب نیست بسپار بخدا ... قسمتت تو هم این بوده دیگه .موقع خوندن صیغه عقد برا خودت دعا ڪن چادرم را روے صورتم انداختم تا آثار بغض وگریہ ام پیدا نباشد. رفتم ڪنارش نشستم .از این همہ نزدیکے رعشہ اے بہ بدنم وارد شد.بہ خودم لرزیدم .سردم شده بود . محمود آقا یہ قرآن از اتاق برداشت و جلو ما گذاشت . نمیتونستم دست ببرم و قرآن را بردارم. سیدطوفان قرآن رو برداشت و بوسید بازش کرد،چند لحظہ روے صفحہ قرآن مکث کرد . صداشو شنیدم _سبحان اللہ!!! دست بہ محاسنش ڪشید. دوست داشتم ببینم چہ آیہ اے اومده .صفحہ قرآن باز شده رو جلو من گذاشت. دست بردم و برش داشتم .نگاهم بہ صفحہ افتاد. سوره روم آیہ 21 «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۲۱﴾ و از نشانه های قدرت و ربوبیت او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این کار شگفت انگیز نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند» احساس ڪردم قلبم آرام گرفت.نمیدونم چرا اما هر چہ بود از برکات آیات نور بود. حاج آقا از سیدطوفان اجازه وکالت گرفت و اون بله گفت. نوبت بہ من رسید حاج آقا _دخترم وکیلم ؟ اینجا نہ گلے بود و نہ گلابے و نہ زیر لفظے . بہ یکباره تمام این چند روز دوباره مثل فیلم از جلو چشمانم گذشت . باید چہ میگفتم ؟ ڪہ ادعاے عاشقے یا لجبازے مرا بہ اینجا کشانده.اگر آن روز اصرار نمیڪردم به رفتن ... الان اینجا نبودم . _خدایا آرامم ڪن . وجودم را تماما به تو میسپارم. یا غیاث المستغیثین ... نگاهمو بهش دوختم ، سرش پایین بود ، قرمز شده بود . اخمے گوشه ابروش نشسته بود. عرق کرده بودم .دستام مے لرزید.با کمترین آوایے کہ از دهانم خارج شد لب گشودم _با اجازه امام زمان... بلہ🌹 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ ☘ حاج آقا خطبہ را بہ عربی میخواند و من بہ "طوفانے" ڪہ در زندگیم افتاده فڪر مے ڪنم . خدایا آبرومو نگہ دار، نزار بہ حریمم دست درازے بشہ . خدایا اگہ زنده برگشتم تڪلیفم چیه؟ وقتے خطبہ تمام شد. همه صلوات فرستادند. حاج آقا_مبارکہ زهره خانم یہ ڪاسہ ڪوچولو نقل و شڪلات جلو ما گذاشت . فرشته خانم رو بہ دخترش ڪرد و آروم طورے کہ مثلا ڪسے نشنوه گفت : _ببین حیف چقدر هم بہ هم میان زهره خانم پاشد و اومد صورتم را بوسید زهره خانم_مبارکہ ، ان شاء الله بہ پاے هم پیر بشید. نمے دونم حواسش نبود یا از عمد گفت. سیدطوفان فورا سرش را بالا آورد ، نگاهے انداخت ...انگار تعجب کرده بود . اون خوب میدونست کہ قراره عمر این وصال ڪوتاه باشہ. ریتم نفس ڪشیدنم اونقدر نامنظم بود ڪہ فڪر ڪنم همہ متوجہ شدند. دستمو از زیر چادرگرفت. خواستم دستمو بڪشم ڪہ نگذاشت . دستم را از زیر چادر فشرد و ڪنار گوشم گفت : _آروم باش و من بہ این یواشڪے ها عادت ندارم. سیدطوفان_اینو بگیر نگاه ڪردم تو دستش چندتا نُقل بود.گذاشت کف دستم .تو دستم نگهشون داشتم.نمیتونستم چیزے بخورم. ڪم ڪم داشت غروب میشد.. زهره خانم صدام زد بلند شدم و دنبالش تو اتاق رفتم. یہ پلاستیڪ جلوم گذاشت و گفت بیا این براے توئہ پلاستیڪ رو باز ڪردم. یہ پیراهن بلند عربے خیلے قشنگ قرمز بود ، جنس لیزے داشت اما آستین نداشت . زهره خانم_ عروس باید شب عروسے لباس نو بپوشہ .بہ محمود گفتم از این مغازه داره کہ همہ چے داره یہ لباس برات بخره. تو هم مثل مریم دخترمے اگر مشڪلے داشتے بهم بگو . و من چقدر از این حجم راحتے خجالت میڪشیدم.سرم را بہ زیر انداختم و تشڪر کردم . موقع اذان بود. همہ وضو گرفتیم و پشت سر حاج آقا بہ نماز ایستادیم. بعد از نماز همہ دست بہ دعا شدیم و براے رهایے از اسارتمون دعا ڪردیم. حاج آقا روبہ سید طوفان ڪرد و آروم طورے کہ بقیہ نشنوند گفت -خودت و خانم حڪیمے غذاتون رو توے اتاق بخورید. اما من شنیدم .و چقدر،من از این خلوت دونفره فراری ام . زهره خانم صدام زد براے ڪشیدن غذا بہ ڪمکش رفتم.غذا رو ڪشیدیم یہ سینے برداشت ، دوتا غذا داخلش گذاشت و بہ شوهرش داد تا بہ اتاق بیرونے ببرد. پاے رفتن نداشتم .زهره خانم حالمو ڪہ دید دستامو گرفت و گفت بیا باهم بریم . وارد اتاق شدم. یہ اتاق نسبتا بزرگ بود ،دیوارها همہ سیمانے. انگار اتاق مهمان بوده . یہ آشپزخونہ کوچولو در حد دو تا ڪمد فلزے و سینڪ ظرفشویی ، طرف دیگہ اش هم یڪ دستشویی وحمام سرهم . یعنے اینجا اتاق ماست؟ ... من و ...او؟ ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
💢‏امریکا تهدید کرد اگر بعد شهادت حاج قاسم ایران پاسخ دهد اینبار رهبری ترور میشود! ♦️ایران عین الاسد را درهم کوبید، در اقدامی بیسابقه صداوسیما سخنان رهبرانقلاب از بیت را زنده پخش کرد و امروز بعد ۸سال ایشان به نمازجمعه آمد ♦️این یعنی رهبرایران جلوی چشم دنیاست اما جرات غلط اضافه ندارید!
🔰 آن چندصد نفری که به سردار شهید ما اهانت میکنند مردمند یا این جمعیت میلیونی عظیم؟ 🔻 رهبر انقلاب در خطبه‌های : 🔹ملت ایران نشان داد که خط مجاهدت شجاعانه دفاع میکند، ملت ایران نشان داد طرفدار مقاومت است و طرفدار تسلیم نیست با کسانی که سعی میکنند، چیز دیگری از ملت بزرگ ما به مردم و افکار بیگانگان و افکار عمومی داخل نشان دهند، با صدق و صفا با مردم رفتار نمیکنند. ملت طرفدار ایستادگی است طرفدار مقاومت است، ملت طرفدار ایستادگی در برابر زورگویی دشمنان است، این دلقک‌های آمریکایی که به دروغ با کمال رذالت میگویند ما در کنار مردم ایران هستیم ببینید که مردم این‌ها کی هستند. آن چند صد نفری که به عکس سردار شهید و با افتخار ما اهانت میکنند، آن‌ها مردم ایران اند؟ یا این جمعیت میلیونی عظیمی که به خیابان‌ها آمدند؟ البته سخنگویان دولت شریر آمریکا هی تکرار میکنند که ما در کنار مردم هستیم دروغ میگویید اگر در کنار مردم ایران هم باشید برای این است که تیر زهر آلود خود را به سینه مردم فرو کنید البته تا الان نتوانستید از این بعد هم حتما نخواهید توانست چنین غلطی کنید. ۹۸/۱۰/۲۷ 🏷