✨﷽✨
📜داستان واقعی آیت الله میلانی
✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد!
پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کردند...
پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می آورد برایش ترجمه کنند ، می گفت تنها حالتی که شاکله ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است.. دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم ، معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه ی وجودش محو خدا شده است...
💥پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💎 در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم. تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم.
🌟از "نفرت" میترسیدم.
تا اینکه یاد گرفتم "به هر حال هر کسی نظری دارد"و به آنها احترام گذاشتم.
🌟از "تنهایی" میترسیدم.
یاد گرفتم "خود را دوست بدارم" و بعد دیگران را دوست داشته باشم.
🌟از "شکست" میترسیدم.
یاد گرفتم "تلاش نکردن یعنی شکست".
🌟از "درد" میترسیدم.
یاد گرفتم "درد کشیدن برای رشد روح لازم است".
🌟از "سرنوشت " میترسیدم.
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم".
🌟و در آخر از "تغییر" میترسیدم.
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز ؛ کرم بودند و "تغییر آنها را زیبا کرد".
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پندآموز
✍ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .
ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.
اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.
ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹
✨امام سجاد علیه السلام می فرمایند:
«برای من به بازار رفتن و خرید یک درهم گوشت برای خانواده ام که میل به گوشت دارند، از بنده آزاد کردن دوست داشتنی تر است .»
📚 وسائل الشیعة
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسبیحات حضرت زهرا س
#مداحی
#مهدی_رسولی
💐صلى الله علیک یا فاطمة الزهراء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پاسخ حاج قاسم به صحبت جدید ظریف در خصوص مذاکره با آمریکا...
🔹میگویند رهبری هم مثل امام جام زهر را بنوشد!
این جام زهر آن جام زهر نیست
🔹این جام؛ جان ایران را میگیرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
دیپلماسی ذلیلانه ظریف ترامپ
💠ده فرد سمی که باید به هر قیمتی از آنها دوری کنید
➖➖➖➖
✅آدمهای سمّی چه نشانههای دارند؟ از کجا بدانید که با یک فرد سمّی معاشرت میکنید؟ و اگر اینطور است، بایدها و نبایدها در این خصوص کدامند؟ سروکار داشتن با افراد سمّی اجتنابناپذیر است.
🔹آدمهای سمّی همه جا حضور دارند. آنها نه تنها زندگیتان را نابود میکنند و جلوی پیشرفت شما را میگیرند، بلکه میتوانند شما را تا سطح خودشان پایین بیاورند و شما را نیز به یک فرد سمّی تبدیل کنند.
➖➖➖
1️⃣ شایعهپردازها
شایعهپردازها از بدبختی دیگران لذت میبرند. شاید در ابتدا سرک کشیدن به لغزشهای شخصی و حرفهای دیگران مایهی سرگرمی باشد، اما با گذشت زمان خستهکننده میشود و به شما احساس شرم میدهد و دیگران را نیز میرنجاند.
2️⃣دمدمیمزاجها
برخی افراد هیچ کنترلی روی احساساتشان ندارند. آنها شما را به باد فحش خواهند گرفت، احساساتشان را به شما فرافکنی خواهند کرد و در تمام مدت تصور میکنند شما باعث بیقراری آنها شدهاید.
3️⃣ قربانیها
شناسایی قربانیها دشوار است، چون شما نخست با مشکلات آنها همدردی میکنید، اما با گذشت زمان، متوجه میشوید «زمان احتیاج» آنها، همهی وقت شماست. قربانیها در عمل هرگونه مسؤلیتی را کنار میزنند و هر سرعتگیر پیش رویشان را یک کوه غیرقابل صعود جلوه میدهند.
4️⃣ خودبینها
خودبینها با حفظ فاصلهی شدید از دیگران، شما را از پای درمیآورند. هر زمان که کاملا احساس تنهایی میکنید میتوانید حدس بزنید که دور و بر خودبینها میپلکید. داشتن رابطهی واقعی میان آنها و دیگران هیچ فایدهای ندارد. شما صرفا ابزاری هستید که به خودبینی آنها پر و بال بدهید.
5️⃣حسودها
برای حسودها، همیشه مرغ همسایه غاز است. حتی وقتی اتفاق خوبی برای حسودها میافتد، هیچ لذتی از آن نمیبرند. دلیلش این است که آنها بخت و اقبال خود را با بخت و اقبال تمام دنیا مقایسه میکنند. آنها به شما یاد میدهند موفقیتهای خودتان را بیاهمیت بدانید.
6️⃣ فریبکارها
آنها با شما مثل یک دوست رفتار میکنند. میدانند شما چه چیزهایی را دوست دارید، چه چیزهایی خوشحالتان میکند و اینکه از نظر شما چه چیزی مضحک است. فریبکارها همیشه از شما چیزی میخواهند و اگر به رابطهتان با آنها رجوع کنید، تماما از شما گرفتهاند و چیزی به شما نیفزودهاند.
7️⃣دیوانهسازها (دمنتورها)
آنها همیشه نیمهی خالی لیوان را میبینند و میتوانند ترس و نگرانی را حتی به بیخطرترین موقعیتها تزریق کنند. در تحقیقی از سوی دانشگاه نوتردام مشخص شد دانشجویانی که هماتاقیهای منفینگر داشتند احتمال منفینگر شدن و حتی افسرده شدن خودشان بسیار بیشتر بود.
8️⃣ غیرعادیها
افراد سمّیِ خاصی هستند که نیتهای بد دارند و از درد و بدبختی دیگران لذت وافر میبرند. هدفشان در زندگی این است که یا به شما آزار برسانند، یا کاری کنند احساس بدی پیدا کنید و یا چیزی از شما بگیرند، در غیر این صورت علاقهای به شما ندارند.
9️⃣ عیبجوها
عیبجوها همیشه آمادهاند به شما بگویند دقیقا چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. آنها کاری میکنند که نسبت به بهترین چیز مورد علاقهتان، بدترین احساس را پیدا کنید. عیبجوها تمایل شما به پرشور بودن و ابراز آن را خفه میکنند.
🔟 مغرورها
مغرورها زمان شما را هدر میدهند، چون به هر کاری که شما انجام میدهید به چشم یک چالش شخصی نگاه میکنند. افراد مغرور معمولا عملکردی ضعیف دارند، بیشتر ناسازگار هستند و بیش از افراد معمولی، دشواریهای شناختی دارند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پستی که اینستاگرام اجازه انتشار نداد
✍ #بصیرت
👇 👇👇👇
✨💫✨💫✨💫✨💫
🌹🍃🌹🍃
👉 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امشب؛ اشاره آقای مهدی رسولی در ابتدای روضه به حاج قاسم سلیمانی در حضور رهبر انقلاب و اشکهای آیت الله خامنهای
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
http://eitaa.com/cognizable_wan
┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
🌷 #خواهرشهیدهادیمیگفت:
آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم.
🌹 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند.
🌷 میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
🌹 دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
🌷#یادشهمـراهباصلوات😞🖤🏴🏴🏴🏴🏴🌹
🌹🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌹
📛 روز قیامت بعضی ها نالہ میزنن..
که اے ڪاش با فلانے دوست نبودم
که دوستی با اون منو از خدا غافل ڪرد
و از خیلی چیزهای مهمتر در زندگیم
منو عقب انداخت 😔
👈اون دوست میتونہ یه
همڪلاسی یا یک رفیق مجازے
یا یه نامحرم ، یا حتے یڪ ڪانال مستهجن باشہ
پس مراقب باشید !
#تلنگر
👉 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏴🏴
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت95🍃
طوفان★
دو روز دیگر تا مراسم عروسے باقے مانده بود و همہ ڪارها را بہ برادر کوچکترش طاهر سپرده بود.
همہ ے این چند روز عصبے بود .هیچڪس نمیتوانست درست با او صحبت ڪند .مادرش ، طاهره و فاطمہ هم ڪلافہ اش کرده بودند.
یڪ بار براے خرید لباس بہانہ آورد ڪہ تنہایے تمرڪز بیشترے دارم و خودم میخرم.
براے لباسِ عروس هم بہ فاطمہ گفتہ بود من تخصصے در این زمینہ ندارم و نمیتوانم نظر بدهم.با آنہا نرفت.
تیر زهرآلود ڪلامش هم بہ سیبل همیشگے یعنے سعید میخورد.
سعید هم ڪہ غیر مستقیم محافظش بود.محافظ اجبارے و باید تحملش میڪرد.
حال درونش مشوش بود. هر لحظہ منتظر یڪ اتفاق بود تا این مراسم بہم بخورد.
این چند روز نمیتوانست درست در چشمہاے فاطمہ نگاه ڪند .
این تصمیم ناگہانے مراسم گرفتن هم حاصل شب مهمانے خونہ دایے اش بود.
آن شب پدر فاطمہ گفتہ بود میخواهد تنہایے با دامادش صحبت ڪند.
وقتے همہ از اتاق بیرون رفتند .دست سید طوفان را گرفت و شروع بہ صحبت کرد :
_طوفان ، تو ڪہ میدونے من امروز،فردایے ام .از تمام دنیا همین یہ دختر رو دارم.این دختر با تمام امید و آرزو میخواد بیاد توخونہ تو.
میترسم عمرم نڪشہ و عروسیتون رو نبینم دلم میخواد تا زنده ام ببینم شما سر خونہ زندگے رفتید.
اون وقت خیالم راحتہ و میتونم فاطمہ و مادرش رو بہ تو بسپارم.
رومو زمین نزن و هرچہ زودتر این مراسم رو بگیر .
بہم قول بده این ڪارو میڪنے."
طوفان اما بین دوراهے رفتن و تسلیم شدن مانده بود.
چطور میتوانست دل پدرے ڪہ رو بہ موت هست را بشڪند.
دور از رسم جوانمردے بود ڪہ نہ بگوید.
اما با خودش میگفت:
"تڪلیف حُسنا چہ میشود؟
خودش هم میدانست ڪہ براے اولین بار ڪسے دلش را برده ، ڪسے ڪہ نسبت بہ او احساس مسئولیت دارد .
_چطور با فاطمہ زندگے ڪنم در صورتے ڪہ تمام فڪر و ذهنم پِے ڪسے دیگر است.
آن شب وقتے بہ خانہ برگشت بہ زیر زمین حیاط پدریش رفت و تا میتوانست خشمش را سر کیسہ بوڪس خالے ڪرد.
_حاج حیدر تحویل بگیر ، شاگردتو ببین چہ بہ روزش اومده. ڪو اون مرام پهلوونے ڪہ تو بہم یاد داده بودے.
من الان جوانمردم؟
ڪدوم ڪارم جوانمردیہ؟
بگو ڪدوم ڪارم درستہ؟
ڪدوم دلو باید بشڪنم ؟
باید دل خودمو بشڪنم ...آره ...
با هر ضربہ این جملہ را میگفت
باید دلمو بشڪنم ... باید دلمو بشڪنم
او هم تسلیم رضاے الہے شد تا قلبے دیگر شڪستہ نشود.گرچہ قلب حُسنایش شڪستہ تر از این حرفہا بود.
این مالڪیت بر حُسنا را از همان روز اولے ڪہ محرمش شده بود با خودش بہ همراه داشت.
تصور آنڪہ دیگرے او را از مالڪیتش درآورد برایش دردآور بود.
طاهر داشت با تلفن سفارش میز و صندلے ها را میداد .یڪ لحظہ با تعداد صندلے هایے ڪہ شنید برافروختہ شد.
_این همہ صندلے براے چیہ ؟ مگہ من نگفتم نهایتا ۱۰۰ نفر .زنگ بزن بقیشو پس بده.
طاهر_داداش بخدا من اطلاع ندارم ،مامان و طاهره گفتند
_امان از دست این زنہا...اعصاب براے آدم نمیزارن
بہ طرف سالن رفت
در سالن مادرش و طاهره سادات مشغول صحبت بودند .
روے مبل روبہ رویشان نشست. همہ فشار و عصبانیتش بہ دستانش منتقل شده بود و انگشتانش را با قدرت تمام مشت کرده بود.
طاهره چرخید و نگاهش ڪرد
طاهره_ اوه اوه مامان اینو ببین این ابروها چے میگن؟ عین میر غضب شدے .ناسلامتے عروسیتہ باید تو آسمونہا باشے آقا داماد
از لفظ آقا داماد اخمش بیشتر شد.
_مگہ من نگفتم فقط ۱۰۰نفر ، اونہم فقط اقوام درجہ یڪ،پس این صندلے ها چے میگن؟
مامان_شما نگران این چیزها نباش، از پس مهمونے برمیایم
_آخہ مادر من ، روزے ڪہ دایے دستمو گرفت و قسمم داد هرچہ زودتر این عروسے رو بگیریم من با این شرط قبول ڪردم ڪہ یہ مراسم ساده باشہ نہ اینجورے
طاهره_طوفان داداش گلم ، این حرفہا چیہ، این همہ قوم و خویش داریم ، ما ڪہ نمیتونیم دعوتشون نڪنیم.همہ منتظر عروسے شما بودند.
طاهر بدو بدو داخل شد.
طاهر_داداش پست چے اومده یہ بستہ دارے میگہ باید بہ خودت تحویل بده ، ڪارت شناسایے ات هم ببر
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯