eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ تو اين مدت کلي از تنهايي در اومده بودم . حس قشنگي بود همخونه داشتن . خودشم از جنس ظريف دخترونه. مخصوصا با اين سه تا زلزله... واي که چقدر قيافه اشون ديدني بود اون شبي که اومده بودن فضولي . تلفن دستم بود و داشتم به اون شب فکر مي کردم و مي خنديدم. نگاهم به عکس خودم روي ديوار افتاد . بعدش به ساعت. هشت و نيم بود . ساعت پنج بود که رفتن. حسابي دير کرده بودن. ديگه هوا تاريک شده بود. ...گوشيمو از جيبم کشيدم بيرون و شماره عاطفه رو گرفتم . اواي انتظارش صداي من بود. صدای زنگ گوشيش بلند شد . صدا از تو اتاق مي اومد. در اتاق هم کامل باز بود . همونطور که موبايل رو گوشم بود رفتم تو اتاق . گوشي روي ميز مطالعه اش روشن و خاموش ميشد و ويبره ميرفت .نفسم رو فوت کردم بيرون. يه نيم نگاه به صفحه گوشي انداختم و قطع کردم. عه؟ اون چي بود؟ گوشيو گرفتم دستم و دوباره زنگ زدم تا عکسه رو ببينم . خداي من ! داشتم روده بر مي شدم از خنده... بلند بلند قهقهه می زدم .دوباره به عکسه نگاه کردم. اونقدر خنديدم که تماس قطع شد. خدايا اين دختر ديگه کي بود؟ خيلي بامزه بود. بعد از مدتها وجودش باعث مي شد من قهقهه بزنم. دلم ميخواست دوباره عکسه رو ببينم. باز شمارشو گرفتم . خدايا... عکس من و علي بود که قبلا روي سايتها پر شده بود. با هم دوتايي انداخته بوديم. فقط صورتامون بود. برا علي يه مو گذاشته بود و سيبيلاي بابا کرمي بزرگ و يه عينک گرد و اما من ...!! روسر من موهاي بلند خرمايي گذاشته بود و به چشمام خط چشم کشيده بود و يه عينک هم روي چشمام يود. يه لب گنده رژ مالي شده روي لبهام گذاشته بود و يه گل رز روي موهايي که واسم درست کرده بود گذاشته بود . با اون ته ريشام منظره فوق العاده اي رو درست کرده بود.خيلي عکس توپي بود. دوباره از ته دل خنديدم. گوشيشو گذاشتم سر جاي اولش و رفتم توي استديو تا ديگه جمع و جور کنم . بالاخره اومدن . با کلي سر و صدا و عاطفه هنوز پکر بود . چنتا نايلون دستشون. از کجا مغازه پيدا کرده بودن اين محرمي؟ شام هم خريده بودن. کلي تشکر کردم و شام رو خورديم و بعدش چاي و دوباره رفتن تو اتاق. چراغا رو خاموش کردم و خودم رو انداختم رو مبل جلوي تي وي . شروع کردم به کانالها رو پس و پيش کردن . اخر سر يه فيلم جنگي پيدا کردم و تماشا کردم . آخرای فيلم بود که در اتاق باز شد و عاطفه اومد بيرون . نگاهامون به هم گره خورد. گوشي دستش بود. تقريبا دو و نيم ماه بود که اين دختر کوچولو همسرم بود.نميدونم چرا دلم ميخواست بکشونمش پيش خودم. شايد به خاطر اينکه بدونم چرا سرحال نيست؟ -: توام خوابت نمياد ؟برو دو تا چايي بريز بيا اينجا فيلم ببينيم...رفت و بعد پنج دقيقه با سيني چاي اومد. ميخواست دور بشينه که خودمو رو جابجا کردم-: بيا اينجا ...نشست کنارم. فيلم تموم شد . دوتامونم خيره شده بوديم به اسم هاي انگليسي که بالا ميرفت .عاطفه -: به ناهيد خانم گفتم که معلوم نيست ازدواج کنيم يانه...همونطور که خواسته بودي ... براي اولين بار دوست داشتم در مورد ناهيد حرف نزنه و از خودش برام بگه . چاييمو برداشتم.اونم برداشت و فنجون رو گذاشت رو لبش-: من روخوشگل تر از علي کرده بوديا ... نميدونستم موي بلند بهم مياد... يا ارايش... بعد خنديدم. چاييش پريد گلوش و شروع کرد به سرفه کردن. خودم رو بهش نزديک کردم و زدم پشتش . اروم شد و کشيد کنار. نميدونم چرا ازم فرار ميکرد و نميدونم چرا من فرار نميکردم ازش؟ شرمنده سرش رو انداخت پايين . دلم ميخواست کمي سر به سرش بذارم -: اونطوري نکن قيافتو ... تا توضيح ندي بخششي در کار نيست ...عاطفه -: خب من ... از دستت ناراحت بودم ... به خاطر همين اون بلا رو سرت اوردم ...ولي شيدا اونو گذاشت تصوير مخاطب... به خدا من نذاشتم...خنديدم. خيلي عکس باحالي بود .-: چرا ناراحت بودي؟ عاطفه -: ميشه جواب ندم ؟ نمي دونم چرا احساس کردم صداش بغض داشت از ناراحتي اش پکر شدم . دوست داشتم مثل همیشه پرشور وحال باشه و بخنده -: برنامه خاصي تو گوشيت داري ؟ با ويرايش هاي ممولي که نميشه اونقدر قشنگ درست کرد؟ لبخند زد. خدا رو شکر. عاطفه -: اره ... cymera...اهاني گفتم و خيره شدم به صفحه تي وي . فيلم بعدي شروع شده بود -: اون عکسو به من ميدي؟ خنديد. نگاهش کردم . چشماش تو تاريکي هم به چشم مي اومد . دلم ميخواست از اون خنده هاش بره . چاييمو سر کشيدم . مثل هميشه شال سرش بود .اماکمی شل و باز فنجونش هم دستش بود . دلم ميخواست شالشو از سرش بکشم. وا؟ چه غلطا ؟ يه طوري بودم . يه حال خاصي داشتم . نميدونم چه مرگم بود «عاطفه» توي شيشه ويترين يه نگاه به خودم انداختم. چادر و مقنعه ام رو صاف کردم و دست از تماشاي مغازه ها برداشتم و راهيه خونه شدم. به قدم هام نگاه می کردم . سرم رو اوردم بالا. بازم دختروپسری دیدم که دستاشون توهم قفل شده بود. http://eitaa.com/cognizable_wan