#داستان_کوتاه_پند_آموز
🔺️شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت : “گوش کن ، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم ، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…”
🔹️همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
“ قبل از اینکه تعریف کنی ، بگو آیا
حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
🔸️”گفت: “کدام سه صافی؟”
✅ اول از میان صافی واقعیت.
🔹️ آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
🔸️گفت : “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
🔹️سری تکان داد و گفت : “پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای.
یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.”
🔸️گفت : “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”
🔹️ بسیار خوب ، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم ، یعنی فایده ، رد شده است.
آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟
🔸️نه، به هیچ وجه!
🔹️همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد ، نه خوشحال کننده است و نه مفید ، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
🔷 حضرت علی علیه السلام:
«بین حق و باطل ، بیش از چهار انگشت ، فاصله نیست. باطل آن است که بگوئی شنیدم ، و حق آنست که بگوئی دیدم»
🔻 بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید!!
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
#داستان_کوتاه_پند_آموز📚
مردی در خواب میدید ..
داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند.
مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
💭مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
*
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan