eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ ☘ عبدالله راننده مان ، مرد ۴۷ ساله عراقی بلند شد و گفت سرے بہ همسایہ ها میزند و غذایے قرض میگیرد که لااقل امشب گرسنہ نخوابیم. بعد از نیم ساعت با چندتا کیسہ پلاستیکے وارد شد. سیب زمینے و قدرے آرد نخود و چند قطعہ نان از همسایہ روبہ رویے گرفتہ بود. بالاخره براے شب تونستیم شام تهیہ کنیم . **** سہ روز از بودن ما در این روستاے تحت تسلط داعش مے گذرد. حاج اقا سیبیلش را کوتاهتر کرده تا مشخص نباشد کہ شیعہ است. سیدطوفان بهتر راه میرود . بہ صداے گلوله و تفنگ عادت کرده ایم. آقایان روزها بہ نوبت برای ساخت آن خانه کذایی بیرون میروند تا حداقل پولی برای غذا خوردن داشته باشیم.البته به جز سیدطوفان کہ بخاطر وضعیت پایش نمیتواند درست راه برود. شبہا هم بہ نوبت سرے به اطراف روستا میزدند تا راهے براے فرار از اینجا پیدا کنند. یکی دوبار امتحان کردند و به محض رد شدن از منطقه ممنوعه تیراندازی شده بود و آنہا برگشتہ بودند. هرشب بخاطر فشار و اضطرابے کہ این چند روز بر ما گذشته بود کابوس میدیدم. با جیغ از خواب میپریدم. تمام خطوط ارتباطی تلفن قطع بود. تروریست ها فقط با ابزارهاے مخصوص خودشان ارتباط برقرار میکردند. موقع خوردن شام ، صداے جیغ و گریہ اے از بیرون بلند شد.هر چه خواستیم توجہ نکنیم نشد . صدا هر لحظہ بلند تر میشد. عبداللہ رفت کہ خبر بگیرد . چند دقیقہ بعد برگشت. همه پرسیدیم چه خبر بود؟ عبدالله_ دختر هفده سالہ همسایه که بهمون غذا داد ،خودکشی کرده همہ بہ هم نگاه مے کردیم. _ یعنے الان مُرده؟ عبدالله _ نمیدونم گفتند چند دقیقہ پیش توے حمام پیداش کردند ناخوداگاه بلند شدم و گفتم: شاید زنده باشہ ، باید ببینمش ...شاید بشہ براش کاری کرد هیچکس مخالفتے نکرد. حاج آقا _ با کے میرید؟ نگاهی به جمع انداختم. عبدالله گفت: من باهاشون میرم. سیدطوفان هم بلند شد و گفت _من هم باهاتون میام قلباً خوشحال شدم همینکہ خواستم بیرون بروم صدام زد _خانم حکیمے بہ سمتش برگشتم ، سرش را پایین انداخت طوفان _روبنده تون رو بزنید . از اینڪہ تو این شرایط سخت حواسش بہ من بود خوشحال شدم.لبخندے زدم _ممنون روبنده ام را بستم و همراه سیدطوفان و عبدالله بیرون رفتیم. هنوز پایش میلنگید. _نباید با این پاتون میومدید سکوت کرد ، سکوتش یعنے من کار خودمو انجام میدهم و از شما نظر نمیخوام. _حقیقتا از من لجبازترید پوزخندی زد و گفت _لااقل از دیگران انتقام نمیگیرم . این یعنے هنوز فراموش نکرده ... ☘☘☘☘☘☘☘☘ سخنے با خوانندگان ✍سلام دوستان عزیزم🌹 نویسنده با شما صحبت میکند امروز وارد مرحلہ تازه اے در رمان رؤیای وصال میشیم و کم کم اون سورپرایزی که گفته بودم اتفاق میفته. یعنے فاز رمانتیک داستان اما نکاتے اینجا وجود داره که حتما باید عنوان کنم ۱- از آنجا کہ وقایع تلخ اسارت براساس واقعیت هست ، لذا شما با مواردی مواجه میشید که حیا و غیرت انسان رو برمی انگیزد. من تمام تلاشم رو کردم تا از این اتفاقات به شکلی که آزار دهنده نباشہ به نوعی بگذرم . متاسفانہ نمیشد از بعضے از جریانات گذشت چرا که نباید در داستان نقطه ابهامی باقی بمونه حقیقتا نگارش این چند پارت جدید برام سخت بود .چون باید با قلم صریح این مسایل رو مینوشتم. امیدوارم کہ صبورانہ تحمل بفرمایید و پیشاپیش بابت صراحت متن عذرخواهے میکنم.💐 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯