#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
#محبت_و_عشـق_واقـعی
http://eitaa.com/cognizable_wan
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم.
بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..
🌹شهید ابراهیم هادی
📚سلام بر ابراهیم 1
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#زندگی_به_سبک_شهدا
🔰برای چه اموری از همسر یا فرزندان خود ناراحت شویم🤔
🔹اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم.یک روز، بشقاب از دستم افتاد و شکست.دست و پایم را گم کردم.تکه های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد ابوالحسن از ذهن گذراندم این ماجرا را دو ماه پنهان کردم.
اما عذاب وجدان داشتم.یک روز با ناراحتی گفتم: میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی. دو زانو رو به رویم نشست و گفت: مگه چی شده؟ گفتم: فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست. منتظر ادامه حرفم بود، گفت: خب بعد چی شد؟ با تعجب گفتم: هیچی دیگه.شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی. خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: همين؟ فدای سرت! نفس راحتی کشیدم.خندهاش را خورد و با جدیت گفت:
هر وقت از فرمان خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی.
-📖 خاطرهای از زندگی شهید ابوالحسن نظری🍃
#همسرداری
🧕http://eitaa.com/cognizable_wan