eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ ۱۵۵🍃 پرستار پزشکے را صدا میزند ، با ڪمڪ پزشڪ لولہ هاے تنفسے را باز میکند. و علایم تنفسیش را چڪ میڪنند. دوباره لبہایش را تڪان میدهد خم میشوم و گوشہایم را نزدیڪ دهانش میبرم حُسنا_علے...سیدعلے در این شرایط هم حواسش بہ سیدعلے است. _حالش خوبہ، همین جاست . پرده شیشہ اتاق را کنار میزنم .الہام تا مرا میبیند سیدعلے را بغل کرده نزدیڪ شیشہ مے آورد. بقیہ هم ڪنارش میایند _ببین اینجاست.حالش خوبہ هرکدام براے حُسنا دست تڪان میدهند. الہام و مادرم گریہ میکنند .احسان دست بہ چشمانش میکشد تا اشڪ هایش را پاڪ ڪند. در همان حین حبیب و زهرا از راه میرسند و خودشان را بہ شیشہ میچسبانند. همہ در حال خوشحالے گریہ میڪنند. رمقے برایم نمانده ،پرستار حالم را ڪہ میبیند صندلے را ڪنار تخت میکشد پرستار _بشینید دارید از حال میرید. فشارتون بدجور افتاده الان براتون یہ سِرُم میارم روے صندلے مینشینم .قلبم از هیجان راه بہ گلویم باز ڪرده میخواهم حرفے بزنم اما صدا از از گلویم خارج نمیشود. آرام لب میزنم _خدایا شڪرت چشمانش را بہ من دوختہ همان چشمہایے ڪہ رنگ عوض میڪردند . گاهے عسلی،گاهے قہوه اے،گاهے میشے الان اما چشمانش بہ رنگ عسل بود. با بیحالے سرم را ڪج میڪنم . _بالاخره بیدار شدے؟ چرا این اشکہا تمومے ندارند.قطره ها از ڪنار پلڪہایم روے گونہ ام میریزد. آهستہ میپرسد حُسنا_من ڪجام؟ _بیمارستان ... تصادف کردے من نبودم تو تصادف کردے. چشمانم را میبندم ... _ چرا؟چرا بہم نگفتی؟ جون من اینقدر ارزش داشت ڪہ بذارے اون حرفہا رو بہت بزنم؟ دستش را بالا مے آورد .خم میشوم بہ طرفش دست بہ محاسنم میڪشد حُسنا _لاغر شدے... دستش را میبوسم و بہ چشمانم میگذارم . _از غم دوریت ، شاید هم حماقت ... شرمندگے خم میشوم و سرم را روے دستش میگذارم . _حُسنا منو بخاطر حماقتم میبخشے؟ سڪوت میڪند سرم را بالا مے آورم. تاب نگاه کردن مستقیم در چشمانش را ندارم براے همین سرم را پایین می اندازم _بخدا اگر نبخشے حق دارے.فقط بگو چیڪار ڪنم ببخشے؟ بازهم سڪوت میڪند. پرستار مے آید و بطرے سِرُم را بالاے سرم‌بہ‌پایہ‌فلزے‌وصل‌میڪند پرستاربا پنبہ و الکل روے دستم میکشد و سپس سوزنے فرو میڪند و چسب میزند. و سپس لولہ را وصل میڪند. براے لحظہ اے چشمانم را میبندم . نمیخواستم بخوابم اما مغزم از همہ چیز بیرون مے اید و در خلأیے فرو میروم. نمیدانم چقدر گذشتہ ڪہ چشمانم باز میشود. دستے روے سرم قرار گرفتہ این دست حُسناست. دستش را آرام از روے سرم میدارم و میبوسم. چشمانش بستہ است با بوسہ من پلڪہایش را باز میڪند. عمق خستگے و درد را در چہره اش میبینم. این حُسنا با حُسناے ۵ ماه قبل خیلی فرق دارد. زیر چشمش گود رفتہ ، صورتش لاغر شده و اندامش نحیف این دردها براے یڪ زن۲۶ سالہ خیلے ست. از اول هرچہ بلا سرش آمده مقصرش من بودم . نگاهش میڪنم _من بہ تو زیاد ظلم ڪردم ، از روز اول و تو مظلومانہ پابہ پاے من اومدے من میدونم مستحق بخشش نیستم . فقط ازت میخوام یہ چیزے بگے... حرفے بزنے ...اصلا داد بڪش چرا منو نمیزنے؟ بازهم سڪوت میڪند. اما بعد آرام لب میزند: حُسنا_دلت براے دمپایے تنگ شده ؟ براے اولین بار بعد از چند روز لبخند میزنم _خیلے خم میشوم و دمپایے بیمارستان را در مے آورم. _بیا بگیر بزن لبش بہ لبخند ڪمے ڪش مے آید حُسنا_قبول نیست ، این پلاستیڪیہ آن لحظہ دوست دارم با تمام وجود در آغوش بگیرمش و یڪ دل سیر ببوسمش. هوا را عمیق بیرون میدهم _تو این چند روز بہ اندازه ۳۰ سال عمرم زجر ڪشیدم .خدا نصیب هیچڪس نڪنہ خداروشڪر ...الحمدللہ ڪہ تو رو دوباره بہم داد. _حُسنا منو ببخش، من حالا حالاها با خودم ڪنار نمیام...خودمو باید تنبیہ ڪنم اما تو منو ببخش و ازم دلخور نباش خانم البتہ تنبیہے از این بالاتر نبودڪہ جلو چشام داشتے پرپر میشدے و هیچ ڪارے ازم برنمیومد. حُسنا_نگران نباش چہ بخوام ، چہ نخوام بیخ ریشت گیرم .راه دیگہ اے ندارم . دستش را میگیرم و روے قلبم میگذارم _جاے تو اینجاست.چہ بخواے چہ نخواے حُسنا_هنوز دیڪتاتورے؟ _براے تو آره ، براے داشتنت بد دیڪتاتورے میشم. حُسنا منو میبخشے؟ چشمانش را باز و بستہ میڪند. حُسنا_شرط داره ؟ _هرشرطے بگے قبولہ حُسنا_نشنیده؟ ... شاید بہ ضررت باشہ _مہم نیست،بزار بہ ضررم باشہ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯