eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ ☘ شروع به استغفار کردم . "اصلا شاید متأهل باشه . باید از طاهره سادات یہ جورے بپرسم" . چند لحظہ بعد با خودم گفتم: " نہ اصلا این فکرها براے چیہ؟ لازم نکرده بپرسے ؟مگہ اون کیہ کہ تو رو اینطورے بہ هم ریختہ . الان اگر دوباره بهش فکر کردے تنبیہ میشے. شیطان دقیقا میدونہ کجا باید وارد بشہ نباید حواس من پے چیز دیگرے برود.. حاج محسن ما را که از دور دید بہ او اشاره کرد و باهم به سمت درِ خروجے حرم راه افتادند. در راه از طاهره سادات پرسیدم سامرا نمیبرند گفت : نه ، امن نیست.همین چند وقت پیش داعش تا نزدیکی شهر اومده بود. تا هتل حرفے نزدیم و من تمام سعیم را کردم که جز زمین نگاهم جایے نرود. و چقدر سخت است گاهے چشم پوشیدن ... ** من در این کوچہ هاے تاریک چہ میکنم؟ به گمانم راه را گم کرده ام . یا صاحب الزمان راه رو نشونم بده . صداے پارس سگ هر لحظہ نزدیکتر میشد. باید خودم را به روشنایے برسونم. از دور گنبد طلایے میدرخشید.چقدر پر نور بود . سگ ها نزدیک و نزدیک تر میشدند.هر کارے میکردم تند تر بدوم نمیشد کہ نمیشد.انگار وزنه اے به پاهام بسته بودند. نفس نفس زنان با دلهره فراوان از تاریکے این کوچہ ها بالاخره وارد حرم شدم . ازکجا باید بروم؟ کنار حوض وسط حرم مردے کہ پشتش بہ من بود؛ داشت وضو میگرفت .جلو رفتم و ازپشت سر صدایش زدم ـــ ببخشید آقا از کجا باید برم داخل ؟ برگشت نگاهم کرد : روبہ رو ، در قهوه ای بزرگ این مرد ... این جا ... خداے من پدرم بود . رفتم جلو و او را در آغوش گرفتم _بابا کِے اومدی ؟میدونے خیلے وقتہ ندیدمت؟ بابا _تازه اومدم خیلے وقت ندارم ،باید زودتر برم .منتظرم هستند ، من اجازه ندارم خیلے اینجا بمونم. دستاشو گرفتم، گریہ میکردم _کجا بابا ؟ کجا میرے ؟ با دستش بہ جایے اشاره کرد آن طرف حرم سوراخے روے دیوار بود کہ از پشتش باغے پیدا بود . نیرویے عجیب پدرم را بہ سمت آن سوراخ میکشاند و دستهاے من هم کشیده میشد .لحظہ آخر گفت: «حیف نیست تا اینجا اومدے یه سر به سرداب نزنے؟ اشاره به دری در آن سمت حرم کرد . نگاه مستاصلی بہ آن سو کردم. بابا_ بقیه جلوتر رفتند تو هم برو زودتر . از پله ها پایین برو اونجا منتظرت اند. با تاکید فراوان گفت : «حتما برو » با ناباوری تمام لب زدم _ اونجا ... سرداب امام زمان هست؟ بابا_بلہ بابا_ عاشقے ادعاے بزرگیہ ...ادعاے بزرگے کردی حُسنا.فقط تحمل کن ، تحمل ... نگران نباش پسر حضرت زهرا مراقبتہ .و اشاره بہ سمت ورودے حرم کرد همان موقع سیدطوفان از آنجا وارد حرم شد .سرم را کہ برگرداندم پدر نبود .بہ گریہ افتادم . با شنیدن صدایے از خواب پریدم ، بدنم عرق کرده بود .آنقدر کوفته بودم که انگار کامیونی ده تنی از روے من رد شده است. نفس نفس میزدم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯