eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 یاسِ من تو دستهاے خودم پژمرد.من چیڪار ڪردم ؟ هرڪسے جاے من بود همینطور رفتار میڪرد؟ ناباور پیاده شدم ، چند قدم راه رفتم اما سریعا برگشتم عصبے بودم _شما زندگیمو نابود ڪردید. با چہ حقے چنین ڪارے با زن من ڪردید ؟ نگفتید بلایے سرش میاد! چرا از اول این قضیہ رو بہ من نگفتید تا سعید رو همونجا خفہ اش ڪنم. واے خداے من ، این همہ مدت اون نزدیڪ من و زندگیم بود. از همہ چیز من باخبر بود.اون وقت من نمیدونستم داره چیڪار میڪنہ. چرا همون موقع نگرفتینش؟ بہ سمت حاج اقا سعیدے رفتم . _چرا ...چرا بہم نگفتید؟ آقاے سعیدے_ ما نگرانت بودیم ،میدونستیم اگر تو چیزے بفہمے ممڪنہ تنهایے حرڪتے ڪنے، حرفے چیزے بزنے اون وقت جونت در خطر بود. شما همینجورے با اطلاعات سپاه همڪارے نمیڪردے.اون وقت اگر متوجہ میشدے بہ هیچ کس اعتماد نمیکردے .نمیتونستے شنود توے خونہ و این تعقیب و گریزها رو تحمل ڪنے. اگر میفهمیدے میخواستے یہ جورایے دورشون بزنے و اونہا هم ڪہ حواسشون جمع بود اون وقت راحت ڪار رو خراب میکردے. ما نمیتونستیم ریسڪ ڪنیم.بایدغیر مستقیم این نفوذ رو پیدا میڪردیم. سعیدلطفے فقط یہ نوچہ بود. عظیمیان مہره اصلے و دستور دهنده لطفے بود.عظیمیان اونقدر جلو رفتہ بود ڪہ حتے پاش بہ اتاق مشاور رییس جمهور هم رسیده بود. زمانے ڪہ خانمتون و خانم رضوے تصادف میڪنند نیروهاے ما ڪہ محافظ خانمتون بودند ،مشخصات ماشین فرد ضارب رو ارسال میڪنند و نیروهاے پلیس راحت اونو میگیرن. با اعترافاتے ڪہ راننده ڪرد ،متوجہ شدیم سعیدلطفے اونو فرستاده، اون هیچ وقت مستقیم ڪارے انجام نمیداد ڪہ خودش را لو بده همسر شما حقیقتا بہ این نظام خدمت بزرگے انجام داد . ان شاء اللہ ڪہ هرچہ زودتر حالش خوب بشہ انگار بہ زمین میخ شده ام ، توانایے هیچ حرڪتے ندارم. چند دقیقہ بہ همان حالت میمانم ،چند قدم بہ عقب میروم ، سپس بہ سمت راست میچرخم. راه مے افتم بہ طرف بیمارستان ، اما لحظہ اے مے ایستم. اختیارے در رفتار و حرڪاتم ندارم. لحظہ اے بعد امیر زیر بغلم را میگیرد و مرا بہ سمتے میڪشاند. بابا وطاهر و محسن همہ ایستاده اند و مرا نگاه میڪنند. بہ سختے نفس میڪشم.امیر مرا لبہ ے باغچہ اے مینشاند و سرم را خم میڪند . شلینگ آبے روے سرم میگیرد .آب هم نمیتواند آتش درونم را خاموش ڪند. بہ اتفاقات دور و برم فڪر میڪنم.بہ رفتارها و حرڪات بقیہ ... سعید ، امیر ، فاطمہ ... حُسنا همینڪہ اسمش بہ زبانم می آید .بلند میشوم و راه میافتم. امیر_صبر ڪن طوفان حالت خوب نیست. قدمهایم براے نزدیڪ شدن بہ ڪسے ڪہ او را شڪستہ ام چہ قدر عجلہ دارند. ورودے بیمارستان دنبال بخش آے سے یو میگردم. همہ دنبالم مے آیند. _ڪجاست، کدوم طرفہ هیچکس حرفے نمیزند و فقط نگاهم میڪنند. داد میکشم _میگم ڪدوم طرفہ محسن دستم را میگیرد. امیر و طاهر سرشان را بہ زیر میاندازند. امیر گریہ میڪند. _براے چے گریہ میڪنے؟مگہ حُسنا چیزیش شده؟ رویش را برمیگرداند. محسن مسیر را میگوید. با آسانسور بالا میرویم. آسانسور ڪہ مے ایستد در باز میشود. روبہ رویم حبیب نشستہ و دست بہ سر گرفتہ ، زهرا ایستاده مرا ڪہ میبینند بلند میشوند. چشمهایشان اشڪے است.چرا؟ مگر چہ اتفاقے افتاده؟ بہ در بزرگے میرسم ڪہ رویش بہ انگلیسے نوشتہ اند آے سے یو در را محڪم هل میدهم و وارد میشوم. پرستار صدا میزند : اجازه ندارید وارد بشید. من اینجا دنبال یڪ نفرم. دنبال یڪ نفر ... دنبال زندگیم میگردم. دنبال همہ ے داشتہ هایم میگردم . من اینجا براے دیدن کسے آمده ام ڪہ عطر یاسش مرهمم بود. من اینجا براے دیدن گل پژمرده ام آمده ام. سر میچرخانم و دنبال یڪ نشان از یارم هستم. محسن و حبیب با پرستار بحث میڪنند. توانایے پیدا ڪردنش را ندارم. _فقط بہم بگید ڪجاست؟ پرستار سر تا پایم را نگاهے مے اندازد. مڪث میڪند سپس اشاره میڪند دنبالش بروم . راه مے افتم. ڪنار پنجره اے شیشہ اے مے ایستد و اشاره میڪند. پرستار_اینجاست از شیشہ نگاهے بہ داخل می اندازم. یڪ نفر روے تخت خوابیده‌ودستگاه‌و لولہ‌هایے بہ او وصل ڪرده اند . این جسم نحیف ...حُسناے من است؟ یڪ دست بہ شیشہ میگیرم و دستے دیگر بہ قلبم . قلب ِسیاه من تیر میڪشد. سر بہ شیشہ میچسبانم _تو حُسنایے؟ تو همون زنے هستے ڪہ شوهرت تنہا رهات کرد؟ تو همونے هستے ڪہ موقع زایمانت شوهرت بالا سرت نبود و مظلومانہ بچہ ات را دنیا آوردے؟ تو همونے هستے‌ڪہ‌من ،طوفان حسینے بہ توتہمت زدم وتو دم نزدے؟ تو همون‌زن‌مظلومے‌هستی‌ڪہ‌زندان‌رفتے؟ تو ڪے هستے؟ داد ڪشیدم و محڪم بہ شیشہ زدم بگو تو ڪے هستے... تو اونجا چیڪار میڪنے؟ پرستار و محسن و حبیب بہ طرفم میآیند. پرستار_خواهش میڪنم آرومتر اینجا سروصدا ممنوعہ احساس‌میڪنم‌سقف‌دورسرم میچرخد محسن زیر بغلم را میگیرد. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅